💔
شهیدی که با غل و زنجیر دفن شد
نیمه شب رفتیم که جنازه اش را بیاوریم. تیر خورده بود وسط پیشانی اش؛روی پیشانی بند، همان جایی که نوشته بود: اعرالله جمجمتک.
پدرش میگفت یکی دو روز قبل از اعزام به جبهه ،حسین مقداری زنجیر خرید و به خانه آورد. از او سوال کردیم که زنجیرها برای چیست و او گفت بعدا" می گم. حالا که وصیت نامه حسین باز شده دیدیم وصیت کرده زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد اورا دفن کنیم تا در قیامت حسین گواه محکمی برای ابراز بندگی داشته باشد.
قسمتی از وصیتنامه بسیار زیبا و عارفانه شهید:
ای دوست! دنیامخلوطی از شهدها وعذابهاست اگر دوست بداری باخته ای واگر دشمن بداری به خویش تاخته ای
آری،امید دنیا منشاء همه ناامیدی هاست، اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند واز خود بازت دارد وبخود پردازد
خوشی دنیا همچون قطره ای است که با یکبار نوشیدن تمام می شود واگر برزمین افتد هرگز بدست نخواهد آمد
بیچاره آنان که در این دار فانی نی خود را اسیر قطره های آنی کنند ومفتون نغمه ها وشادیهای دنیا
و خوش بر آنکس که در این چند روزه دنیا خود رابیابد و بزرگترین سرمایه خود «عمر»را به تباهی نکشاند.
در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست وپایم ببندید ودر قبر قرار دهید.
دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#شهید_غلامحسین_خزاعی
شهادت: بهمن 1364 والفجر 8
مزار کرمان
#ماه_رمضان
🌹حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد.
پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟
از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن...
گفتم: چرا؟
گفت: احساس میکنم دچار غرور شدهام.
تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟😳
وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت:
وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم.
معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شدهایم.
تا مدتها سوار موتور نمیشد ...🥺
🌹#شهید_غلامحسین_خزاعی
👆👆👆
پ.ن
خدای من...
چه بندگانی داری
و ما در چه حالیم؟...
لذت بردن از کارهای خودمون...
مغرور شدن به داشتهها و توانمندی هامون...
کیف کردن از تعریف هایی که از ما میکنند...
شیفتگی های مداوم...
واااای...
چه لحظه هایی بی آنکه کسی متوجه بشه، مشغول بها دادن به هوای نفس مون شدیم،
و باورمون شد که...
اما
آدمهای خوب همینقدر با جزئیات مراقبه دارند،
آنقدر که شیطان نتونه با فریب نفس و
خود شیفتگی بازیشون بده...
بعضی هامون مدام به عجب و غرور پنهامون دامن میزنیم و بعضی هامون واقعا باور داریم که در این عالم ما هیچکارهایم...لاحول ولاقوة الا بالله...العلی العظیم...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد.
پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟
از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن.
گفتم: چرا؟
گفت: احساس میکنم دچار غرور شدهام.
تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟
وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شدهایم.
تا مدتها سوار موتور نمیشد ...
🌹#شهید_غلامحسین_خزاعی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi