فرماندهای که مخفیانه لباس نیرویش را میشُست...
من بچهی شمالِشهرِ مشهد بودم و مادرم لباسهام رو میشُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونهی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباسهات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباسهای منو با صابون لوکس میشوره...
گذشت و یه بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباسهاتو باهاش میشُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباسهام رو بشویم، میدیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی میتونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباسهای منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباسهات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم میکنه تا لباسهای کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباسهام رو میشوره...
#شهید_محمدرضا_مهدیزاده_طوسی 🕊🌹
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فرماندهای که مخفیانه لباس نیرویش را میشُست...
من بچهی شمالِشهرِ مشهد بودم و مادرم لباسهام رو میشُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونهی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباسهات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباسهای منو با صابون لوکس میشوره...
گذشت و یه بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباسهاتو باهاش میشُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباسهام رو بشویم، میدیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی میتونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباسهای منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباسهات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم میکنه تا لباسهای کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباسهام رو میشوره...
#شهید_محمدرضا_مهدیزاده_طوسی 🕊🌹
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فرماندهای که مخفیانه لباس نیرویش را میشُست...
من بچهی شمالِشهرِ مشهد بودم و مادرم لباسهام رو میشُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونهی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباسهات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباسهای منو با صابون لوکس میشوره...
گذشت و یه بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباسهاتو باهاش میشُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباسهام رو بشویم، میدیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی میتونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباسهای منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباسهات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم میکنه تا لباسهای کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباسهام رو میشوره...
#شهید_محمدرضا_مهدیزاده_طوسی 🕊🌹
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi