💞رفتیم خریـد ...
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم!
هم من خجالت میکشیدم هم محمد، هر کاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد فردای همان روز عقد کردیم ...
محمد با لباس سپاه اومد، من هم با یک چادر و لباس سفید نشستم سرِ سفره عقـد یک سفره ساده
نان و پنیر
سبزی، میوه
و شیرینی...
عقد که کردیم ، اذان ظهر بود وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ...
✍🏻 به نقل از:#شهید_محمد_اصغری_خواه🕊🌹