eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.9هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کر
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
📛 #امید_دانـا و نکاتـی کـه بـه آن توجـه ندارید!!! (نکته‌اول) ⚠️ تذکـــــــــــــر : این نوشته در چ
📛 و نکاتـی کـه بـه آن توجـه ندارید!!! (نکته‌‌دوم) ⚠️ تذکـــــــــــــر : این نوشته در چند قسمت تنظیم شده که هر قسمت حاوی یک نکته است. لطفا پس از خواندن به قضاوت این نوشته و صدق و کذب مطالب آن بپردازید؛ 🤔 عده‌ای با استناد به سخن حضرت امام که فرمودند : «ملاک ، حال افراد است» ، معتقدند با اینکه امید دانا در فتنه‌ی ۸۸ شرکت داشته و هرچند به برخی از مبانی دینی مسلمانان توهین کرده ، اما هم‌اکنون به دفاع از جمهوری اسلامی میپردازد و عملکردش قابل دفاع می‌باشد . آنان معتقدند حال او با گذشته‌‌اش قابل قیاس نیست و حتی عده‌ای پا را از این هم فراتر گذاشته و لقب را برازنده‌ی امید دانا میدانند!!! 👌 نکته‌‌ی حائز اهمیت آنجاست که حتی نیز کمترین حد اشتراک را با اسلام و نظام جمهوری اسلامی داراست ، از دین او بگیرید [که زردشتی است] تا نگرش او به اسلام و نظام اسلامی. امید دانا در مورد عقاید گذشته‌ی خود ساکت است و سکوت نمیتواند نشان از پشیمانی باشد. در حقیقت او یک است و پیشرفت های جمهوری اسلامی ایران در این ۴۳ را احیاگر حکومت‌های عظیم و پادشاهی ایران زمین در طول تاریخ میداند. او الفاظ خاص خود را ابداع نموده و هم‌اکنون رهبر معظم انقلاب را همانند پادشان ایران مورد خطاب قرار میدهد و از لفظ برای ایشان استفاده میکند!!! 🛠 با این تفاسیر نگاه امید دانا به انقلاب و دفاعیات او در مقابل دشمنان انقلاب ، صرفا یک نگاه است. همانگونه که براندازان خارج از کشور راه پیشرفت ایران را در حذف جمهوری اسلامی میدانند ، امید دانا فعلا ابزار حفظ عظمت و جلوگیری از تجزیه شدن ایران را در دفاع از انقلاب میداند. لکن چه تضمینی وجود دارد که فردا روزی به شکل دیگری برای احیای پادشاهی ایران تلاش نکند و به حرفهای امروزش در مورد انقلاب پشت پا نزند؟؟؟ در نگاه ابزار گرایانه وجود ندارد... 😏 به عبارت ساده‌تر او تفکرات و دین خاص خود را دارد و با پشت انقلاب درآمدن ، اهداف خود را دنبال میکند. انتشار تولیدات رسانه‌ای او مساوی است با یاری کردن و مشهور کردن شخصی که و بی پرده اقرار میکند که به انقلاب و اسلام هیچ تعلق خاطری ندارد. دیگر این فرد چگونه و با چه روشی باید هدف و نیت خود را برای شما آشکار کند؟؟؟ 📣 راهــــــــــــــکار : از انتشار صوت و فیلم امید دانا بپرهیزید و اگر دفاع های او را جذاب و کامل میدانید ، در بحث هایتان از استدلال‌هایش استفاده کنید ، . این را بدانید که با انتشار تولیدات رسانه‌ای او در بزرگ و شاخص کردن چنین شخص مجهول الحالی در بین مردم ، سهیم خواهید بود!!! ✍ مــیـلاد خـورسـنـدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
📛 #امید_دانـا و نکاتـی کـه بـه آن توجـه ندارید!!! (نکته‌‌دوم) ⚠️ تذکـــــــــــــر : این نوشته در
📛 و نکاتـی کـه بـه آن توجـه ندارید!!! (نکته‌‌دوم) ⚠️ تذکـــــــــــــر : این نوشته در چند قسمت تنظیم شده که هر قسمت حاوی یک نکته است. لطفا پس از خواندن به قضاوت این نوشته و صدق و کذب مطالب آن بپردازید؛ 🤔 عده‌ای با استناد به سخن حضرت امام که فرمودند : «ملاک ، حال افراد است» ، معتقدند با اینکه امید دانا در فتنه‌ی ۸۸ شرکت داشته و هرچند به برخی از مبانی دینی مسلمانان توهین کرده ، اما هم‌اکنون به دفاع از جمهوری اسلامی میپردازد و عملکردش قابل دفاع می‌باشد . آنان معتقدند حال او با گذشته‌‌اش قابل قیاس نیست و حتی عده‌ای پا را از این هم فراتر گذاشته و لقب را برازنده‌ی امید دانا میدانند!!! 👌 نکته‌‌ی حائز اهمیت آنجاست که حتی نیز کمترین حد اشتراک را با اسلام و نظام جمهوری اسلامی داراست ، از دین او بگیرید [که زردشتی است] تا نگرش او به اسلام و نظام اسلامی. امید دانا در مورد عقاید گذشته‌ی خود ساکت است و سکوت نمیتواند نشان از پشیمانی باشد. در حقیقت او یک است و پیشرفت های جمهوری اسلامی ایران در این ۴۳ را احیاگر حکومت‌های عظیم و پادشاهی ایران زمین در طول تاریخ میداند. او الفاظ خاص خود را ابداع نموده و هم‌اکنون رهبر معظم انقلاب را همانند پادشان ایران مورد خطاب قرار میدهد و از لفظ برای ایشان استفاده میکند!!! 🛠 با این تفاسیر نگاه امید دانا به انقلاب و دفاعیات او در مقابل دشمنان انقلاب ، صرفا یک نگاه است. همانگونه که براندازان خارج از کشور راه پیشرفت ایران را در حذف جمهوری اسلامی میدانند ، امید دانا فعلا ابزار حفظ عظمت و جلوگیری از تجزیه شدن ایران را در دفاع از انقلاب میداند. لکن چه تضمینی وجود دارد که فردا روزی به شکل دیگری برای احیای پادشاهی ایران تلاش نکند و به حرفهای امروزش در مورد انقلاب پشت پا نزند؟؟؟ در نگاه ابزار گرایانه وجود ندارد... 😏 به عبارت ساده‌تر او تفکرات و دین خاص خود را دارد و با پشت انقلاب درآمدن ، اهداف خود را دنبال میکند. انتشار تولیدات رسانه‌ای او مساوی است با یاری کردن و مشهور کردن شخصی که و بی پرده اقرار میکند که به انقلاب و اسلام هیچ تعلق خاطری ندارد. دیگر این فرد چگونه و با چه روشی باید هدف و نیت خود را برای شما آشکار کند؟؟؟ 📣 راهــــــــــــــکار : از انتشار صوت و فیلم امید دانا بپرهیزید و اگر دفاع های او را جذاب و کامل میدانید ، در بحث هایتان از استدلال‌هایش استفاده کنید ، . این را بدانید که با انتشار تولیدات رسانه‌ای او در بزرگ و شاخص کردن چنین شخص مجهول الحالی در بین مردم ، سهیم خواهید بود!!! ✍ مــیـلاد خـورسـنـدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi