eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| مجاهد مخلص ِ◽️سردار اسلام، سید محمد حسین‌زاده حجازی ◽️نخبه‌ای که لرزه بر اندام اسرائیل انداخت و معادلات منطقه‌ای را بر هم زد... ◽️آنچه درباره شهید حجازی نمی‌دانید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حرم نَداری.mp3
8.78M
(ع) 🎧 یا حسن ❤️ تو که کاری غیر از نداری چجوری قبول کنم‌ که نداری... 🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیمت این کلاه چنده؟؟؟😭😭😭 کسی میتونه قیمت این کلاه به من بگه؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
از ابراهیم به همه جوانان...📞 چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خیزید و اسلام خود را دریابید 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥افطار روز پانزدهم ماه مبارک‌ رمضان به نیت شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 جنگیدن ساده است اما گاهی باید یاد گرفت چگونه نجنگیده پیروز میدان شد! ※ ویژه میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
الهـی ، سیم خاردار می‌کشیم به دور هرچه مغضوب توست .. سال ۱۳۶۳ پایگاه شهید بیگلو اهواز مقر گردان‌های پیاده لشکر۲۵ کربلا جابجا کردن سیم های خاردار از چپ: شهید 🌷 شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_هجده با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال‌پرسی ، دستم را
💔 از صحن حمام صدای ریزش آب و گفت‌وگوی نامفهوم مشتری‌ها می‌آمد. مسرور، با حوله‌ای ، به استقبال مردی رفت که داشت از صحن بیرون می‌آمد. آن مرد ، حوله را به دور خود پیچید و پاهایش را در حوض زد. قوها به آن طرف حوض رفتند. روی سکوی مقابل ، سه نفر خود را خشک می‌کردند و لباس می‌پوشیدند. دو نفر آماده می‌شدند وارد صحن حمام شوند. مسرور ، حولهٔ هرکس را که می‌گرفت ، جایی می‌گذاشت تا وقت خودش روی دوش صاحبش بیندازد. اولین و آخرین نگاه مشتری‌ها به قوها بود. می‌خواستم آن‌قدر شجاع باشم که آنچه را در دلم بود به ابوراجح بگویم. می‌دانستم که با آرامش به حرف‌هایم گوش می‌دهد ، اما نمی‌دانستم چرا باید چیزی به نام مذهب ، بین ما فاصله بیندازد. اگر چنین فاصله‌ای نبود ، چقدر احساس خوش‌بختی می‌کردم و حرف زدن درباره‌ٔ ریحانه و آینده ، راحت بود. برای این‌که زیاد ساکت نمانده باشم ، گفتم :« در راه نزدیک بود تخم‌مرغ‌های دست‌فروشی را لگد کنم.» ابوراجح گفت :« ذهن و دلت این‌جا نیست. کجاست؟ نمی‌دانم. باید کاری کنی که نزد صاحبش برگردد.» – فروشنده‌ای که شاهد این صحنه بود ، خنده‌اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا حالا این‌جوری گیج نبوده‌ام. ابوراجح دستش را جلوی دهانش گرفت و از ته دل خندید. – خدا به دادت برسد ، فرزند! این چیزهایی که تو می‌گویی ، نشانهٔ آدم‌های شوریده و عاشق است. لابد ماه‌رویی با تیر نگاهی تو را به دام عشق خود مبتلا کرده و خبر نداری....😂 مسرور دست زیر چانه گذاشته و داخل اتاقک چوبی نشسته بود تا از آن‌ها که می‌خواستند بروند ، پول بگیرد. می‌دانستم کنجکاو است بداند چه می‌گوییم. 🍂 ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❌‌غیبت و درو‌غ📛 👂‌شنونده غیبت هم در گناه شریڪه 🌹علامه طباطبایی 💢اگر چشم را در نگاه به نامحرم خرج کنے به امانت خدا خیانت کردی‼️