eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.9هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ ❤️ ❤️🍃 بار گره مےزنم این چشم ترم بر ضریح تو ڪه شاید بہ هوایش بپرم شاید از لطف و ڪرم سوخٺ دلٺ و آنگاه ببرے نوڪر شرمنده خود را بہ ❤️🌿 🍃🌹🍃🌹
حرم نَداری.mp3
8.78M
(ع) 🎧 یا حسن ❤️ تو که کاری غیر از نداری چجوری قبول کنم‌ که نداری... 🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره اون که رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو.... آه...💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹شب جمعه‌ست؛ دل ما برای حسین تنگه، یا دل حسین برای ما؟! وقتی دل ما حرم حسینه پس هر چه هست، «حسین است و بس» 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
.•°🌱 | قلبي في هواء الضريح | دل من هوایِ دارد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شب بود که زینب سلام الله علیها به برادر گفت: حسین جان! از صداقت یارانت مطمئنی؟ تا آخر، پای بیعتشان می مانند؟ که شنید... اصحاب را جمع کرد و گفت باید دل خانوم زینب رو آرام کنیم؛ باید مطمئن شود که ... چند قرن بعد، مردانی کردند و به آستانش شتافتند گفتند: باید دل عمه جان زینب قرص و محکم شود که دیگر پای حرامی به نخواهد رسید... ماندند و دادند برای عمه سادات آری زینب جان! گذشت آن روز که حرامیان ، دل شما را بلرزانند... ثابت کردند این خاندانند... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید حرمی که مثل مادرش زهرا س بین درو دیوار سوخت..💔 یڪی دو سال بود خیلی اصرار می ڪرد واسه رفتن به . من میگفتم: عباس نه، زمان رفتن تو رو من مشخص میڪنم، هنوز وقتش نرسیده . توے این دو سال اڪثر دوره هاۍ از جمله جنگ افزار و تاڪتیڪ و... رو گذروند.✅ یه مدتی ڪه از گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهاے میشی، چون تا حالا به هیچ نامحرمی حتی نڪردی بهم خندید . چند روز گذشت؛ اومد پیشم، گفت: حاجی تو رو خدا بذار برم، اینبار اصرار ڪردنش متفاوت بود.😢 گفتم: چیزی شده؟ گفت: سردار دارم زمین گیر میشم . آره؛ عباس داشت میشد، ولی از همه چیز براي " " زد..........✅ 🔶🔹 اولین نامحرمی ڪه دیده بود نامزدش بود.....❤️ شهید‌عباس‌دانشگر 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 حسین جانم...♥️ به من رحم کن... نگذار کربلا ندیده... جان بدهم! یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ شبتون حسینی 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کر
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. تازه! اگر مخاطبت باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. طاهای داستان! رسم را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️اسما همت سالروز شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️ وقتے ڪه گدا ،شاهِ ڪَرَم داشتہ باشد توفیر ندارد ڪہ چہ ڪم داشتہ باشد والله عطشناڪ ترین واژه سلام اسٺ وقتے ڪه دلے تنگ داشتہ باشد 🌹🍃🌹🍃 @shahidaziz_ebrahim_hadi
.تنگ تنها نہ ما بہ شوق ِ ضعف مےكنيم حتے بهشت هم شده مجنون ِ ♥️ .های.امام.رضایی ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
31.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ 🔹آتش گرفتہ دل،ز هوای تو 🔹داردبهانہ ے باصفای تو 🔹 دوای زخم دلم یڪ اسٺ 🔹جان مےدهم بہ خاطر ‌وبلای تو ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
همہ ےِ دل خوشےِ من توسٺ حسین خاطـراتم هـمـگـے در حـرمِ تـوسـٺ حسـین بهترین چیزے ڪہ در محشر بہ دردم مےخورَد شڪ ندارم ڪہ فقط، غمِ توسٺ حسین ❤️ 🥀 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
همہ ےِ دل خوشےِ من توسٺ حسین خاطـراتم هـمـگـے در حـرمِ تـوسـٺ حسـین بهترین چیزے ڪہ در محشر بہ دردم مےخورَد شڪ ندارم ڪہ فقط، غمِ توسٺ حسین ❤️ 🥀 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
همہ ےِ دل خوشےِ من توسٺ حسین خاطـراتم هـمـگـے در حـرمِ تـوسـٺ حسـین بهترین چیزے ڪہ در محشر بہ دردم مےخورَد شڪ ندارم ڪہ فقط، غمِ توسٺ حسین ❤️ 🥀 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊🌺 /2/20بوده و در تاریخ1392/11/8 به رسید. 🕊🌺 «مجتبی »ازبچگی عاشق ،مسجد،دسته،روضه بود و همیشه حضوری فعال داشت ، ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و میکرد تا پدر و مادرم بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد، چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه و اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم میخوند، شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت: مادرجان من باید برم حضرت زینب(س) من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت، تا اینکه مادرم رضایت داد، «مجتبی» روز جمعه بود که میرفت سمت و بهم زنگ زد و گفت: آبجی جان کن گفتم: داداش برو و زود برگرد مواظب خودتم باش،ولی ، گفت: این راهی که من میرم برگشتنش باخداست؛ «مجتبی»آرزوش شهادت بود، بعد از «مجتبی» دوستاش و همرزمانش میگفتن: که« مجتبی »یکی از بچه های ما بود که در هر جنگ شرکت میکرد و میگفت: تنها آرزوش هستش.💔 🕊🌺 «مجتبی »و «رضا اسماعیلی» با هم به دست دشمن افتادن و به رسیدن، «مجتبی» رفته بوده جلو و «رضا »هم به دنبالش رفته تا برش گردونه و بگه جلوتر نره چون منطقه دست دشمن بوده، ولی «مجتبی »روی موتور بوده و نشنیده بود جلوتر که رفته؛ ها با میزنن تو سر «مجتبی» و از روی موتور میفته ، «رضا »هم که بعد «مجتبی» شده جلوی «مجتبی» شکنجه اش میکردن و در نهایت سرشو بریدن تا« مجتبی » هرچی میدونه رو بده، طبق گفته همرزمانشون ، خیلی اذیتشون کردن و در آخر به شهادت رساندن، ان شالله با حضرت زهرا(س) بشن، از همه ی کسانی که این مطلب رو میخونن میکنم دعا کنید تا برادر عزیزم پیدا بشه😭 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جَريحٌ وَلكنْ إنْ أتاكَ الجُرح بِجُرحِه إلتَئَم! «تو تنها غمی هستی که آدمیزاد، برایِ به سینه کشیدنش مشتاق است.» 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔴مراقب کربلاهایمان باشیم... 🔵آیت الله فاطمی نیا : 🔸مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. 🔹یک روز که پس از از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید. هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟! فرمود: 🔹از آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! 📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi