eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مثل خودش: روایت‌های سردار دلها از همرزمان شهیدش 🔹قسمت اول: سردار شهید محمدحسین یوسف‌اللهی 🔹تصویرساز: کمیل کریمی 🔹گرداورنده خاطرات: احمد ایزدی 🔹متحرک‌ساز: محمد فلاحیان 🔹گوینده: امیرمشتاق رودساز 🔹صدابردار: سامان مهدوی 🔹تولید شده در حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نامه اعزامش را که دیدم در دلم پیچید که بر نمی‌گردد 👈 همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی از روزی می‌گوید که او «مرزهای عاشقی» را پشت سر گذاشت و نامه اعزامش را به او نشان داد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
Nariman.Panahi.Esmeto.Bordam.Zire.Baroon.mp3
5.63M
اسمتو بردم زیر بارون بارون گریه کرد تربت گذاشتم لای قرآن قرآن گریه کرد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‌ خدا به سه طریق جواب میدهد: میگوید نه و چیز بهتری را به شما میدهد میگوید بله و آنچه که خواستید را به شما میدهد میگوید صبر کن و بهترین را به شما میدهد.. :)♡ ؟ ‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
از بس حضرت زهرایے بود در عملیات خیبـر اسم گردانش را عوض کرد گذاشت " یازهرا (س) ” در والفجر۸ شهیـد که شد ایّام فاطمیـه بود ... ترکش خورده بود بہ پهلویش ... 🌷 ۶۴ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 حرم ﻛﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ‌ ﺟﻠﻮﻩ ی ﺑﻴﺖ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺍﺳﺖ... ﺣَﺴَﻨﻴﻪ ﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﻛﻪ ﺣُﺴﻴﻨﻴﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺖ...  ﻃﺎﻟﻊ ﻫﺮﻛﻪ حسینی ﺳﺖ ﻳﻘﻴﻨﺎً حسنی ﺳﺖ... ﻛﻪ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺑﻦ علی ﻫﻢ ﺣﺴﻦ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﺳﺖ...  حسنی ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺸﺮ ﭼﻪ ﺑﺎکی ﺩﺍﺭﻡ... ﻛﻪ ﺳﺮ ﻭ ﻛﺎﺭ ﻏﻼ‌ﻣﺎﻥ ﺣﺴﻦ ﺑﺎ ﺯﻫﺮﺍﺳﺖ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد ، بیسواد است. هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد. اگر درونت پر از : 🔥خشم ، 🔥نفرت ، 🔥خودخواهی 🔥 غرور 🔥 حسادت و زباله‌های دیگر است ، بدان که هیچگاه چیزی را نیاموخته‌ای بدان که هنوز رشد نکرده‌ای. انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند ، اما زشت زندگی می کند. این همان چیزی است که تا کنون بشریت بر خود روا داشته است. 🌈صداقت یعنی دو گونه زندگی نداشتن . همانگونه زندگی کنیم که می گوییم . 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷 🍃 ❤️ 📱 سایز استوری 🍃نشر حداکثری... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 در دفعات مختلف به دیدار امام زمان عج نائل آمد شهید علی سیفی🌺 سالروزشهادت🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چه آشنایی هایی که خیلی زود به فراق تبدیل شد.😔 💔چه خداحافظی هایی که دیگر دیداری رخ نداد. چه غم هایی که هیچ شادی ای جایش را نگرفت. ✨و ای خدا تو شاهدی چه دسته گل هایی از این سرزمین پر کشیدند تا دین و کشور حفظ شود. 🕊خداوندا: شهدای ما را مهمان سرور شهیدان بنما و ما را با آنها محشور فرما.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهید مهدی نوروزی در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد. چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامی‌که فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کم‌نظیر او را دیدند، به‌عنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچ‌کدام با شکست مواجه نشد و در آخر به‌عنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد. وی در روز شهادت امام صادق (ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در ۲۰ دی‌ماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید. سالروز شهادت 🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 دلتنگی آدم را کم کم ... ذره ذره نا آرام می کند السلام علیک یا انیس النفوس سلام بر تو همدم دلتنگی های من ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوسه بنیامین بهادری بر چادر مادر شهید قربانخانی و هدیه‌ای که این مادر بزرگوار از طرف شهید قربانخانی به بنیامین بهادری داد ‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مهربانم به هر ریسمانی که آویختیم، برید. بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد تنها تویی که حق محبت را، تمام و کمال ادا می کنی به ما الفبای محبت بیاموز و با ما به فضل خودت رفتار کن روزمان را آغاز میکنیم با نام تو ای بزرگترین وبهترین ومهربانترین به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹
حبه نور ✨ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ... و قطعاً خدا به کسی که او را یاری می کند، یاری می دهد. " {سوره حج،40} مدیون کسی نمیمونه ... 🍃🌹🍃🌹
💔 سهراب سپهری: روی پایِ ترِ باران به بلندای محبت برویم‌... امروز دلم حال کبوتر دارد... صلی الله علیک یااباعبدالله 🍃🌹🍃🌹
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.. اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌹🍃🌹
قطـره های کـوچـک آب، اقیانوس بزرگ را می سـازند؛ و دانه های کـوچـک شن، ساحـل زیبا را ... لحظـه های کوتاه شاید بی ارزش به نظـر بـرسند، اما زندگی را می سازند؛ قدر لحظه ها را بدانیم⚘ سلااام روزتون دلخواه 🌤 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر مهم لشکر فاطمیون جبهه مقاومت روایت شبکه المیادین از برخی عملیات‌های مهم فاطمیون و نقش پررنگ آن در مقابله با تروریست‌های تکفیری در سوریه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت_و_دو جمعیت انقدر زیاد است که نمیتوانیم به رفتن داخل حرم فکر کنیم ، این
💔 صدای همان مرد نظامی مرا به خود می آورد:خانم.... برمـی گردم و خشکم می زدند از چیزی که میبینم ... با لباسی نیمه نظامی و سر و رویی ژولیده ، کنار مرد نظامی ایستاده و با بهت به من خیره شده ، زیر لب زمزمه می کنم : حــامـد !؟ ... خودش هم می داند دختری تک و تنها اینجا باشد ، بین جمعیت گم شده است . شرمنده می شوم ، شاید هم به خاطر ترس سرم را پایین انداخته ام و دوست ندارم دعوایم کند ، خستگی از نگاهش می بارد ، چشمان سرخ و گود افتاده اش نشان می دهد خواب و خوراک درست حسابی نداشته ، لبخند میزند : -طوری نیست ابجی ، علی بهم گفت برنگشتی هتل همه رو نگران کردی ، خوب شد که حالا اتفاقی نیوفتاده ، بریم .... و به نشانه تشکر از مرد نظامی دست بر سینه میگذارد : ممنون شیـخ احمـد ! وقتی می بیند شیخ احمد هنوز گیج است ، می گوید : خواهر من ، ممنون بابت کمک، یاعلی ! و دست مرا میگیرد و دنبال خودش می کشاند ، احساس آرامشی که در حرم داشتم ، دوچندان می شود ، با دلسوزی خاص خودش می گوید : -آدم توی این جمعیت بدون اینکه بخواد گم میشه ، خوب کاری کردی اومدی سراغ شیخ احمد ، ولی توروخدا دفه بعد مواظب باش ، اینجا ازهمه جای دنیا میان ، یه وقت اتفاقی برات می افته ، داعش که شاخ و دم نداره ، اصلا وقتی فهمیدم گم شدی ، داشتم خل و چل می شدم ، خیلی نگران شدم .... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 یک دستش را دور شانه هایم می اندازد و لب هایش را نزدیک گوشم می کند :خدارو شکر الان که چیزی نشده اصلا دفه های بعد خودم میارمت ، ولی خواهش میکنم مواظب خودت باش ، بلایی سرت بیاد مادر زنده زنده کبابم می کنه ! حالا دیگه بخند.... تبسمم با خجالت در می امیزد ، من الان باید معذرت بخواهم و نمیخواهم ، به هتل که می رسیم عمه و علی اقا دم در ایستاده اند ، علی اقا دسش بر پیشانی می گذارد و به دیوار تکیه میدهد :اوف .....خدارو شکر.... نزدیک بود اقا حامد تحویل داعشم بده .... عمه با لحن مادرانه صورتم را می بوسد : کجابودی ? دلم هزار راه رفت فدات بشم... خاطر ندارم در خانواده ای که قبلاً داشتم ، تابه حال اینقدر نگرانم شده باشند ، حامد با علی دست می دهد اما دستش را رها نمیکند و فشار می دهد : -بار اخرت باشه ابجی مارو گم میکنیا ! علی هم سرش را خم می کند :چشم من غلط کردم! حاج اقا کاظمی به جمع ما می پیوندد و می گوید :خیلیا هنوز نیومدنا ! حامد در گوشم می گوید : فقط برای تو اینقدر نگران شدیم ، خیلی عزیزی برامون .... حسابی بی سابقه ای است حس دوست داشته شدن ، حامد می گوید باید برود اما یکی دو ساعت قبل از نماز صبح می آید دنبالمان که بریم حرم ، اینجا بهشت است ، بهشت.... محبت های حامد و عمه کار خودش را کرده و حسابی وابسته اشان شدم ، اما هنوز بلد نیستم مثل ان ها محبتم رانشان بدهم ، من هم به اندازه خودشان دوستشان دارم ،اما یاد نگرفته ام همین حرف هارا به زبان بیاورم .... تنها کاری که بلدم ، نشان دادن علاقه به روش های عملی است ، مثلا اتو زدن لباس های داداش حامدم یا شستن ظرف ها برای عمه ... حامد خیلی اصرار دارد نیما را ببیند اما من حوصله نیما را ندارم ، اصلا بعد از برگشتنمان از کربلا خبری هم از او ندارم .... بدون اینکه لباس هایم را در بیاورم ، خود را روی تخت رها میکنم ، صدای عمه را که برای ناهار صدایم می کند گنگ می شنوم !.... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت_و_چهار یک دستش را دور شانه هایم می اندازد و لب هایش را نزدیک گوشم می ک
💔 زنگ پیامک از جا میپراندم ، هرکس که باشد نمی داند نباید این ساعت به من که تازه از کلاس برگشته ام ، پیام دهد ؟ بعله خودش است *نیما!* پسر گیتار و قهوه و وقت نشناس ! نوشته : میشه ببینمت ؟ خواهش میکنم ...دیگه مثل دفه های قبل نیست ....تورو به هر کی میپرستی جواب بده ! پیامک اول را در خواب می خوانم ، اما لحنش باعث می شود هشیارتر شوم و چند دور دیگه بخوانمش ، چشمانم گرد می شود و سر جایم می نشینم ، خواب از سرم پریده ... باورم نمی شود نیما باشد .... هیچ وقت اینطور پیام نمی داد حتما دوست دخترش گوشی را برداشته و خواسته شیطنتی بکند ، یا.... چه میدانم ! از خصوصیات بارز نیما این است که در مشکلات دست به دامان کسی نمی شود و خودش انقدر دست و پا میزدند تا مشکلش حل شود ، مادر هر دومان را اینجوری تربیت کرده ، روش تربیتی بدی نیست!...... ولمان کرده وسط مشکل و گفته : خودت حلش کن و گذاشته رفته ! مثل قدیم که برای اموزش شنا ، شاگرد را می انداختند توی رودخانه و می رفتن یا می مرد یا شنا یاد میگرفت .... اما حالا نمی دانم نیما چرا چنین پیامی برایم داده ، حتی شوخی اش هم برای نیما افت دارد! از پایین صدای حامد می اید که مثل همیشه رسیده خانه و بلبل زبانی می کند .... جواب نمی دهم ، تا من لباسهایم را عوض کنم و ابی به صورتم بزنم ، حامد نشسته سر سفره و حالم را می پرسد و سر به سرم می گذارد او برعکس من ، خستگی و دغدغه های کاری اش را داخل خانه نمی اورد ، اما ذهن من هنوز درگیر پیامک نیما است ! طوری که نمی فهمم حامد کی غذایم را کشید و گذاشت جلویم ... حامد معتقد است : ناهار مثل گلوله است تا بخوری باید بیفتی!!! اما من اعتقاد دیگری دارم ، برای همین وقتی حامد بعد از ناهار ، وسط هال دراز کشیده می روم سراغش و تکانش می دهم : -پاشو پاشو کارت دارم ! حامد که چشمانش تازه در حال گرم شدن بوده زیر لب غر میزند : قدیما خواهرا میدیدن برادراشون خوابه ، ملافه می کشیدن روش ناخرسند و خواب الود می نشیند و با چشمان خسته اش نگاهم می کند : بفرمایید! اوامر ؟ -نیما بهم پیام داده . درحالی که پلک هایش را به زور نگه داشته می گوید : خب؟ جوابشو بده ! نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊داداش ابراهیم همیشه می گفت: رقابت وقتے زیباست، که با 🌷رفاقت🌷 همـراه باشــه...🦋 🍃🌹🍃🌹