eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 بهش میگن:امیدجان میشه کمتر بری هیئت؟ اشاره میکنه به پسرش و میگه :اگه علی رو یه نفر ازتون بگیره چه حالی میشین؟ میگن :خب معلومه طاقت نمیاریم. میگه:امام حسین وهیئت رو ازمن نگیرید چون طاقت نمیارم. تنها یادگار 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
༻﷽༺ ⚜ روزے ڪه ذڪر لب مردم بود یك فتنہ خفتہ بین مردم گم بود هر چند آید از راه، ولے آغاز محرم از خُم بود ١۶_روز💔 💚 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
علی زیاد میکرد و می گریست در شبانه روز ۵ بار میخواند همیشه میگفت من در ســــجده به می رسم در کربلای ۵ بود که شنیدیم در حال سجده به شهادت رسیده 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 قربان ، طایفه و ایل و تبارم عشق علی و دار و ندارم خورشید باشد و من همچو غبارم مانند غلامان در پی دار َـم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_84 انگار او هم مثل مادر حب امیر شیعیان را در دل داشت. از چای نوشید و لبخند
آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ کرده و خفاشهایش را فراری داده بود، سخت تر از مردن، گریبانم را میدرید اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟ مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام.. کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند. هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد و دانیال کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد. مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزین شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابلِ دیدگانم هجی میشد. اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد، چه بر سرِ مهربانی اش میآورند..؟ اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟ هر چه بیشتر فکر میکردم، حالم بدتر و بدتر میشد. تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بودم، لحظه ایی راحتم نمیگذاشتم. تکه تکه کردن ِیک مردِ زنده با اره برقی و التماسها و ضجه هایش. سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر. زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی. بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت. حسام.. قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟ نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد. احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح، فقط دعا میکردم. و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا، این آشفته حالی را به پایِ شکرآّب شدن بین خواهر و برادریمان میگذاشت و دانیالی تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد که اگر بفهمد، گوشهایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش. باید نفس میگرفتم. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر، برق شد در وجودم. نماز.. من باید نماز میخواندم. نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود. بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست، سرش را قاب گرفته بود. (یادم بده چجوری نماز بخوونم.) با تعجب نگاهم کرد و من بی تامل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ میگذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم. در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم. مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم. سکوت را شکست (منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخوونی؟) و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی، از پدر به ارث به برده بود. محکم جواب دادم که آری.. که من شیعه ام و شک ندارم.. که اسلام بی ، اصلا مگر اسلام میشود؟  و در چهره اش دیدم، گره ایی که از ابروانش باز و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد. (فکر نکنم زیاد فرقی وجود داشته باشه. صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی.) پروین آمد و دانیال تک تک سوالهایم را از او پرسید و من تکرار کردم آیه به آیه، سجده به سجده، قنوت به قنوت، شیعه گی را. آن شب تا اذان صبح، شیعه وار نماز خواندم و عاشقی کردم. اشک ریختم و خنجر به قلب، در اولین مکالمه ی رسمی ام با خدا، شهادت طلب کردم برایِ مردی که حالا به جرات میدانستم ، دچارش شده ام. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃باکری را همه می‌شناسند نامش که برده می‌شود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد😌 . 🍃دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. . 🍃قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید😔 . 🍃قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. . 🍃به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در ، حمید را به آنجا کشاند! . 🍃تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند❣️ . 🍃رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ!🙂 . 🍃بی‌وقفه در بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! . 🍃شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از باز نگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده❤️ . 🍃فرمانده حمید این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد!😞 . 🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است برای روحِ زمین‌گیرمان بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!🥺 . 🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده🥰 . ✍️نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ . 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق . 📅تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹 . 🍃🌺
💔 ذکر لب این روزای قرار‌ نبود‌ قرار‌ هم‌ باشیمـ...🖤 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 سبزه ام را می سپارم دست آقای نجف طالعم دست باشد برایم بهتر است اعتقاد هر کسی باشد برایش محترم سیزده را دوست دارم زاد روز است سیزده از هر شماره بهتر است سیزده را خواستند نحسش کنند دشمنان اهل بیت حذفش کنند چون میرسد شادی کنیم از یادی کنیم. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
، چون سیزده مـاه رجـب تا بہ افطـار دَم و ذِڪر مےگیریم 🌷 💚 🍃🌹🍃🌹