💔
شهیدی که سه روز در خودروی سوخته شده، ماند
اسماعیل برادر شهید که همکار برادر بوده و از نزدیک جنگ در سوریه و دفاع جانانه مدافعان حرم را تجربه کرده می گوید:
رزمنده هایی که لحظه شهادت برادرم را دیده اند می گویند که بهرام همراه دو نفر سواربر خودرو بودند که دشمنان از پشت با موشک"تاو" می زنند و دو سرنشین از خودرو پرتاب می شوند و بهرام که راننده خودرو بوده در ماشینی که در حال سوختن بوده می ماند و....
سه روز بهرام در خودرو می ماند و طوفان خاک، مانع از آن می شده که او را به عقب برگردانند و پس از سه روز موفق می شوند پیکر بهرام را پیدا کنند وعجیب اینکه با همان هواپیمایی که او را به سوریه برده بود به تهران برمی گردد.
خبر دادن به مادری که فرزندش درجنگ شهید شده در هر زمان و هر مکانی از دنیا یکی ازسخت ترین کارهاست اما زمان جنگ تحمیلی چون درکشو فضای جنگ و دفاع حاکم بود و هر چند روز یک بار شهیدی را می آوردند و در محله تشییع می کردند فضا آماده بود اما با گذشت 38 سال از جنگ تحمیلی خبر دادن به مادر یا همسر و فرزندان شهید خیلی سخت است.
#شهید_بهرام_مهرداد
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزشهادت
🍃🌺
یکی از دوستان این شهید در مصاحبهای گفته است: مهدي همواره ميگفت شهدا زندهاند و به اين حرف اعتقاد قلبي داشت. ما اين را در رفتار و عمل مهدي به عينه مشاهده ميكرديم. براي همين هميشه به رفتار وكردارش توجه داشت، چون خود را در محضر خدا و شهدا ميديد. هر زمان از كنار عكس شهيدي رد ميشديم، سلام ميداد. يك بار از كنار عكس شهيد ابراهيم هادي عبور كرديم. مهدي سلام كرد. باتعجب به مهدي گفتم: «مهدي جان حمدي بخوان، صلواتي بفرست، چرا سلام ميكني؟ در جوابم گفت: «ابراهيم زنده است و داره ما رو ميبينه...»
📚موضوع مرتبط:
#شهید_مهدی_عزیزی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزشهادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
قبل از شهادت خواهرم خواب ديدم كه شهلا روي بام خانهاي گلي و قديمي است و روي يك تخت كهنه دراز كشيده. نزديك رفتم و صدايش كردم. ولي جواب نداد. جلوتر رفتم و چند بار صدا زدم، كه ديدم باز جوابم را نميدهد. تا اينكه فرياد كردم ولي اصلاً تكان نخورد. بدجوري ترسيده بودم. همان طور توي خواب داشتم با صداي بلند گريه ميكردم كه از صداي گريه خودم از خواب پريدم. بدنم ميلرزيد و خيس عرق شده بود. نگران شهلا بودم. صبح كه خوابم را برايش تعريف كردم، گفت: خواهر! دنيا همين است. يك روز هستي، روز ديگر نيستي. اين روح ما امانت الهي است و روزي بايد به نزد صاحبش برگردد. آيهاي كه ميگويد؛ انا لله و انا اليه راجعون، يعني همين.
#شهیده_شهلا_هادی_یاسین
#شهید_بمباران_هوایی
#عکس
#خاطره
#سالروزشهادت
🍃🌺
💔
آنقدر زرنگ و با شهامت بود که حاج محمد بروجردی و ناصر کاظمی، وقتی دیدنش به عنوان نفوذی فرستادنش تو حزب کومله.رفت خودش رو در حزب جا کرد و شد مسئول پرسنلی حزب. تمام اطلاعات و اخبار ضد انقلاب رو کامل استخراج کرد. وقتی کارش تمام شد و برگشت سپاه، ضد انقلاب پشت هم شکست میخورد. تمام آمار و اخبار حزب رو تخلیه کرده بود. بعدها فهمیده بودند که او همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمود_کاوه
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
#سالروزشهادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📝 #خـاطـره...
☘ روضه بذار گوش کنیم....
🍃یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
🍃بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
🍃گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که: «ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم»
🍃گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.
🍃بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.
#به_نقل_از_دوست_شهید
#سالروز_سهادت🕊
#شهید_محمدرضا_دهقان🌹
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
موتور تريل 🏍
عملیات که شروع می شد، زین الدین بود و موتور تریلش.
می رفت تا وسط عراقیها و برمی گشت. می گفتم
« آقا مهدی! می ری اسیر می شی ها.»
می خندید و می گفت « نترس. اینها از تریل خوششون میاد. کاریم ندارن.»
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
تاریخ شهادت ۸/۲۷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
قبل از عملیات کربلای۴ بود که شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشگر۱۰سیدالشهداء(ع) من را دید و گفت:
جعفر! رفته بودم پادگان دو کوهه و سری به تعاون لشگر۲۷ حضرت رسول زدم، روحانی جوانی بود و سلام و علیکی کردیم و وقتی فهمید من از تخریب لشگر۱۰ سیدالشهداء(ع) هستم گفت: سلام ما رو به فلانی برسون
گفتم اون کی بود؟
گفت روحانی جوان و جمع و جوری به نام حسن آقای آقاخانی بود.
گفتم: حاج ناصر کارش رو درست میکردی و میاوردیش تخریب!!!!خیلی به درد ما میخوره.
این قضیه گذشت و خیلی دوست داشتم شهید حسن رو در جبهه و با لباس آخوندی ببینم اما این توفیق نشد و مشغول کار عملیات شدیم و حسن آقاخانی در مرحله پنجم عملیات کربلای ۵ از شلمچه پرکشید.
شهید حسن درسته ۱۸ سالش بیشتر نبود وقتی شهید شد اما به قول امام ره صدساله را یک شبه طی کرده بود و حکایت شهادت حسن، موید این مطلب است.👇
خاطره ای از نحوه شهادت شهید حسن آقاخانی بر سر زبانهاست. این مطلب را بنده از ۳ نفر بلاواسطه شنیدم
که…
شهید حسن با گلوله توپ مستقیم دشمن سر از پیکرش جدا میشود و بدن بی سر چند قدمی برمیدارد و از حلقوم بریده صدای حسن را میشنوند که میگوید:
السلام علیک یا اباعبدالله
#شهید_حسن_اقاخانی
#زندگینامه
#خاطره
سالروزشهادت🥀
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
روایت جانبازی دست حاج قاسم
هنر فرماندهی، تلفیقی از علم و قریحه ذاتی است، قدرت رهبری در ذات سردار سلیمانی وجود داشت. این موضوع زمانی مشخص شد که در عملیات ثامن الائمه (ع) بچههای استان کرمان در حد یک گردان بودند.
هنوز حاج قاسم در جبهه نبود. برای عملیات بستان که در آذر سال ۱۳۶۰ انجام شد، استان کرمان دو گردان داشت که فرماندهی آنها را به حاج قاسم دادند. یکی از فرماندهان شهید و خود حاج قاسم به شدت مجروح شدند در حدی که همه فکر کردند شهید شده. بخشی از معده و روده ایشان در عملیات آسیب جدی دید و با تیری که به بازویش اصابت کرد، یک گودی روی بازو به وجود آمد که هیچ وقت ترمیم نشد. مجروحیت دست او مربوط به همین عملیات است که انگشتانش به سختی خم میشد به خاطر ضربهای که دید نمیتوانست به راحتی قلم به دست بگیرد.
همه فکر میکردند حاج قاسم در عملیات شهید شده و پیکرش را از خط خارج کردهاند، اما بعدا معلوم شد در درمانگاه است، و بدنش به شدت آسیب دیده به طوری که یک ماه و نیم بعد به جبهه بازگشت/«محمدعلی ایراننژاد» از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله (ع)
#خاطره
🍃🌹🍃🌹
💔
کبوتر بچه
پسربچه بود و شیطنتهایش دردسر درست میکرد اما در همان زمان هم روحی بزرگ و ارادهای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامهای به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نوشت:
باسمهتعالی
من آدمی هستم بیاختیار که برای پدر و مادرم دردسرهای بزرگی درست میکنم. خواهش میکنم هرچه زودتر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عده عزرائیل بگذارید.
من از شما خواهش میکنم از شما خواهش میکنم.
من مانند کبوتر بچهای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم.🕊
خواهش میکنم به حق فاطمه زهرا و بهحق تشنهلبان و تشنهلب کربلا ، آزادم کن.
اگر حاضر به این کار نیستی مرا هرچه زودتر از دنیا آزادم کن.
بهحق جدّت رسولالله قسمت میدهم.
نویسنده: عبدالصالح زارع در سن 11 سالگی
#شهید_عبدالصالح_زارع
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
سالروزشهادت🥀
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
🌹می گفت:
" #پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه..
خسته نشه..❌
کسی که نخوابه
تا وقتی خود به خود خوابش ببره..."
🦋یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح میداد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود
😓دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد
گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدهام
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
سالروزولادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
عاقد دوباره گفت:
وکیلم⁉️
#دلش شکستـ💔
یعنی به #قاب_عکس امیدی دگر نبود
او گفت:
با اجازه #بابا، بله بله😔
مردی که غیر #خاطره ای مختصر نبود
#فرزندان_شهدا🍃💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#خاطره
حلقه آتش🔥
گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل میکردم و گله مندی داشتم.😞
میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند❗️و به این شکل به من می فهماند که #غیبت نکنم.☝️
📝|نقل شده از #مادر_بزرگوار_شهید محمدرضا دهقان امیری🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi