کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت دهم ارشاد🌺 💢وقتی دور آقا ابراهیم جمع می شدیم دائم داستان پهلوانان قدیم
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت یازدهم
اخلاق🌺
💢یکی از رزمندگان دلاور که در محله ما حضور داشت و ابراهیم هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسگر بود.
💢و تنها تصاویری که ابراهیم با لباس سپاه انداخته و در روی جلد کتاب دیده می شود لباسی است که ابراهیم به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته و پوشیده بود.
💢یک روز در محل کار بودم که ابراهیم تماس گرفت و گفت: امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگزار میشه تشریف میاری؟
💢گفتم: انشاءالله میام.
💢گفت: ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم.
💢بعد مراسم ابراهیم مرا صدا زد. آمدیم تو کوچه. یکی دو نفر از بچه های محل و همکاران فرهنگی ابراهیم داخل کوچه بودند.
💢ابراهیم من را به دوستانش معرفی کرد و گفت: برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جو بدی در مدرسه در مورد شخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی.
💢من مشغول صحبت شدم تا ساعت ها برای آنها دلیل و مدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد.
💢وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال بودم از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم.
💢اما ابراهیم بیشتر از من خوشحال بود. او همینطور از من تشکر می کرد ومی گفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی.
💢چند روز بعد ابراهیم به من گفت: وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم.
💢گفتم: باشه بریم.
💢سوار موتور شدیم و رفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم
💢ابراهیم داخل یک مغازه رفت و خودش شروع به صحبت کرد.
💢من بیرون ایستاده بودم و می دیدم ابراهیم مودبانه با مغازه دار صحبت می کند. و بعد ابراهیم با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خداحافظی کردند و ابراهیم خوشحال سوار موتور شد.
💢طی مسیر از ابراهیم سوال کردم این جا چه کار داشتی؟
💢گفت: یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل می گفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحب کار من مرا اخراج کرده و حق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت می کنم انشاءالله مشکل شما حل میشه.
💢گفتم ابراهیم جون تو هم بیکاری ها ول کن بابا..
💢ابراهیم ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد و مشکل این آقا هم حل شد.
💢و چه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان و نیکی کردن آنها در حد توانتان است والا اگر چنین کنید هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.
🗣امیر منجر
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت دوازدهم
رفاقت🌺
💢ابراهیم همه چیز را در وجود خود از بین برد مگر آدمیت را.
💢او بندگی خدا را در عبادت نمی دید بلکه فرمان خدا را اطاعت می کرد.
💢او مطیع فرمان خدا بود و در این راه از هیچ سختی و مشکلی نمی ترسید.
💢خیلی از رفقایم را دیدم که تحت تاثیر دوستان بد از مسیر خدا دور شدند اما رفاقت با ابراهیم برای همه دوستان زمینه هدایت را فراهم می کرد.
💢هدایت افراد خیلی برای او مهم بود اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند تمام تلاش خود را انجام می داد.
💢 برایم جالب بود ابراهیم چطور با جوان های رفیق می شود.
💢مثلا شب ها چند نفر از جوان های محل سر کوچه جمع می شدند در یک پیت حلبی آتش روشن می کردند و بلند بلند می خندیدند سر و صدای آنها بقیه را اذیت می کرد.
💢گذشت تا اینکه یک شب ابراهیم به سراغ آنها رفت و بعد لبخند و سلام علیک با آنها دست داد.
💢یکی از آنها ابراهیم را می شناخت او را تحویل گرفت و معرفی کرد.
💢ابراهیم هم با همه آنها صحبت کرد و خندید به همین راحتی با آنها رفیق شد بعد اشاره کرد الان آخرشب است و آرام تر صحبت کنید.
💢شب های بعد و صحبت های بعدی.
💢او تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند در این راه بسیار موفق بود و بعد تلاش کرد پای آنها را به مسجد باز نمود.
💢یکی دو تا از رفقایش اخلاق خاص داشتند خیلی با بچه های مذهبی رفت و آمد نداشتند.
💢ابراهیم بعد انقلاب خیلی تلاش کرد تا آنها را به جمع نیروهای مذهبی وارد کند اما نشد.
💢آنها بعد مدتی دچار تحول شدند و می خواستند وارد جبهه و سپاه شوند اما کسی آنها را تایید نمی کرد.
💢ابراهیم خیلی با آنها صحبت کرد و آنها را برای ورود به سپاه تشویق کرد و از آنها خواست تا بیش از گذشته به مسائل دینی توجه کنند و بعد هم خودش ضامن ورود آنها به سپاه شد.
💢کار و تلاش ابراهیم باعث شد تا آنها از رزمندگان خوب دفاع مقدس و از فرماندهان مومن و شجاع سپاه پاسداران تبدیل شوند.
💢یک زمانی که در زورخانه مشغول بود جماعتی جاهل دعوایی را راه انداختند در این درگیری ها آبروی خیلی ها رفت.
💢ابراهیم بعد مدتی یک مراسم مفصل گرفت و تعدادی چلوکباب تهیه کرد و مجلس آشتی کنان راه انداخت.
💢او آنقدر تلاش کرد تا بالاخره صلح و صفا را در جمع رفقای خود برقرار نمود.
💢ثمره تلاشهای او بعدها خودش را نشان داد برخی از رفقایی که آن سالها با جهالت خود ابراهیم و حاج حسن نجار را اذیت می کردند بعدها به انسان خوب و مومن تبدیل شدند.
💢آنها هنوز هم داخل محل هستند و هدایت خود را نتیجه تلاش ابراهیم می دانند.
💢دو تا برادر از جوانهای محل ما معتاد بودند آنها کسی را نداشتند ابراهیم برای ترک آنها تلاش زیادی کرد تا بالاخره موفق شد.
💢با پیروزی انقلاب ابراهیم آنها را مشغول به کار کرد.
💢جنگ که شروع شد آنها را به جبهه برد.
💢به او اعتراض کردم که اینها را چرا جبهه می بری؟
💢ابراهیم گفت: اتفاقا در جبهه بهترین رزمندگان هستند اینها ترک کرده اند فقط نباید رها شوند چون کسی را ندارند.
💢ابراهیم ادامه داد حتی اگر من شهید هم شدم اینها را رها نکنید تا دوباره میان دوستان معتادشان رها شوند.
💢ابراهیم شهید شد این دو برادر از جبهه برگشتند یک روز به منزل ما آمدند و ساعتها در فراق ابراهیم گریه کردند.
💢متاسفانه دوستان ابراهیم به دلایلی این دو برادر را ترد کردند.
💢آنها دیگر به جبهه بر نگشتند و در شهر ماندند و دوباره درگیر مواد و.. شدند.
💢در سال های بعد جنگ خبر فوت آنها را شنیدم.
🗣امیر منجر
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت دوازدهم رفاقت🌺 💢ابراهیم همه چیز را در وجود خود از بین برد مگر آدمیت را
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سیزدهم
جهالت و هدایت🌺
💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت طاغوتی غرق بودند خیلی دل می سوزاند.
💢اما برخی تعصبات قومی و محله ای در بعضی جوانهای بی سواد و ورزشکار باعث شده بود دعوا و چاقوکشی در جوان ها زیاد دیده شود.
💢ابراهیم رفیقی داشت بنام محمد، فرهنگ و خانواده او با اهالی محل ما تناسبی نداشت اما چندین بار با ابراهیم تمرین کرده و حتی به زورخانه حاج حسن آمده بود او کشتی گیر موفقی در باشگاه ابومسلم بود.
💢محمد در مسابقات قهرمانی خوش درخشید و مسافر مسابقات جهانی کانادا شد.
💢قبل از عزیمت با دعوت ابراهیم به زورخانه حاج حسن آمد.
💢ساعتی بعد من و علی نصرالله راهی زورخانه شدیم همین که می خواستیم وارد شویم صدای ابراهیم را شنیدیم که فریاد می زد من را بزنید اما با محمد کاری نداشته باشید او مهمان ماست.
💢همین که وارد شدیم دیدیم سه نفر چاقو به دست منتظر فرصت حمله هستند، محمد هم پشت ابراهیم پناه گرفته بود.
💢من یکی از آنها را گرفتم و چاقو را از دستش خارج کردم علی نصرالله هم یکی دیگر را گرفت سومی هم با حمله به ابراهیم روی زمین افتاد اونها بعد کتک خوردن فرار کردند.
💢آن روز به خیر گذشت.
💢محمد آن سال قهرمان مسابقات جهانی شد و پله های پیشرفت را یکی پس از دیگری طی کرد و قهرمان ملی ما شد.
💢در سال های اخیر هم سرمربی کشتی ملی فرنگی را عهده دار شد او کسی نبود جز محمد بناء.
💢سراغش را از برخی دوستان گرفتم می خواستم خودش را ببینم و از حرفهایی که پشت سرش بود مطمئن شوم.
💢در مسجد او را دیدم و احوالپرسی کردم با تعجب گفتم شما آقای.. هستید؟
💢سر را تکان داد و گفت: بفرمایید.
💢با کمی مکث چهره اش را بر انداز کردم گَرد پیری بر سر و صورتش نشسته بود.
💢با توصیفاتی که از او شنیده بودم با اخلاق و رفتارش جور در نمی آمد.
💢چون شنیده بودم ابراهیم بارها و بارها به خاطر او سند گذاشته بود تا از زندان آزاد شود و شنیده بودم از افراد چاقوکش بود و شنیده بودم ابراهیم را با کارهایش اذیت کرده بود اما حالا..
💢این بنده خدا چندین سال است نماز اول وقت می خواند و نماز اول وقتش ترک نمی شود حتی نماز صبح را در مسجد به جماعت می خواند.
💢از لحاظ شغلی باشگاه ورزشی در محل دارد و برای جوانان محل زحمت زیادی کشیده و از معتمدین محل و از افراد هیئتی و مذهبی است.
💢گفتم می خواهم در مورد ابراهیم با هم صحبت کنیم
💢نفس عمیقی کشید و گفت: نمی دانید چه ورزشکاری بود توی فن لنگ استاد بود یک بار در مسابقات پنج مسابقه را پشت هم برد که همه را با فن لنگ شکست داد حتی وقتی برای مسابقات می رفتم مثل یک مربی به من راهنمایی می کرد.
💢حرفش را قطع کردم و گفتم من شنیدم ابراهیم برای هدایت امثال شما خیلی زحمت کشیده..
💢لحن صحبتش تغییر کرد و لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش جمع شد مکثی کرد و گفت: خدا می داند چقدر زحمت کشید.
💢و بعد ادامه داد من به خاطر رفقای بدی که داشتم همیشه دنبال چاقو و چاقو کشی بودم البته شرایط آن روزگار این طور بود و من دست کمی از بقیه نداشتم.
💢بارها به خاطر چاقو کشی زندان رفتم و ابراهیم با سند آزادم کرد.
💢بارها به محله ما می آمد و من را نصیحت می کرد اغلب نصیحت هایش دعوا نکردن بود.
💢ما هم در اوج جوانی و جهالت نمی فهمیدیم.
💢اما ابراهیم آنقدر برای ما وقت گذاشت تا مسیر زندگی ما تغییر کرد.
💢روزهای اول انقلاب را فراموش نمی کنم یکبار زیر باران سر تا پا خیس شده بود آمده بود درب منزل ما.
💢چقدر با من حرف زد و نصیحت کرد که دنبال درس و یا دنبال کار بروم.
💢من هم که اهل کار نبودم برای همین خودش دست به کار شد و در حوزه هنری که تازه آغاز به کار کرده بود من را مشغول کرد.
💢خلاصه قبل شهادتش ما را مشغول کار و کاسبی کرد و خودش رفت.
💢کمی مکث کرد و اشک هایش را پاک نمود و ادامه داد ابراهیم را خدا فرستاده بود تا دست ما را بگیرد.
💢من الان در خدمت یکی از قهرمانان و پیشکسوتان کشتی کشور کار می کنم و به جوان ترها آموزش می دهم ولی در کنار کار همیشه برای آنها از ابراهیم می گویم.
💢اینکه چگونه در کنار کشتی به مردم خدمت کنید و سعی کنید مانند ابراهیم بنده خوب خدا باشید.
💢البته مثل من زیاد بودند کسانی که ابراهیم برایشان وقت گذاشته بودحمدالله مرادی که در وزن ۶۲حریف نداشت رفت جبهه و عاقبتش به شهادت ختم شد.
💢قاسم یکی دیگر از رفقای من بود او همیشه چاقو داشت و اهل دعوا بود او بهتر از من تغییر کرد و پله های سعود به سوی خدا را یکی پس از دیگری طی کرد و شنیدم در اواخر فرمانده گردان شده بود که شهید شد.
💢خدا همه شان را رحمت کند و ما را به آنها ملحق کند و خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.
💢ایشان این جملات را گفت و بلند شد در حالی که حال منقلب و چشمانی بارانی داشت خداحافظی کرد و رفت.
🗣امیر منجر و یکی از دوستان ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت سیزدهم جهالت و هدایت🌺 💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت ط
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهاردهم
باشگاه🌺
💢بیش از پنجاه سال است در محله جنوب تهران و محله شهید آیت الله سعیدی باشگاه دارم.
💢از زمانی که در کل تهران هفت یا هشت باشگاه بود و بیشتر قرمانان ما در همین چند باشگاه و امکانات کم تربیت می شدند.
💢ما در آن زمان هم گود زور خانه داشتیم هم تشک کشتی.
💢مربیان آن زمان را خوب به خاطر دارم خیلی برای بچه های ما زحمت می کشیدند.
💢حتی ما مقطعی کنار گود نماز جماعت هم داشتیم در این پنجاه سال همه گونه آدمی را در این محیط دیده ام در همین باشگاه قهرمان جهان هم تربیت شده.
💢اما آنچه که برای من مهم بوده بحث اخلاق و منش پهلوانی است.
💢بعد دوره مقدماتی برای تمام کشتی گیران برنامه ریزی می کردم و تمرینات مشخص می نوشتم.
💢با اینکه خیلی سال از آن دوران گذشته اما #ابراهیم_هادی را خوب به خاطر دارم.
💢من ورزشکار داشتم که شهید شد اما تا موقعی که پیش من بود تعریفی نداشت یکدفعه تغییر می کرد و می رفت.
💢اما ابراهیم ویژگی هایی داشت که او را شاخص می کرد بعد این همه سال این نکات را خوب به خاطر دارم.
💢بسیار کم حرف بود. بر خلاف بسیاری از جوانان عفت کلام داشت کشتی برایش هدف نبود آمده بود تا بدن قوی داشته باشد با تمام ورزشکاران برخورد خوبی داشت و سعی می کرد در آنها تاثیر گذار باشد.
💢در همان سالهای اول ورود به کشتی یکی از کشتی گیران ما را جلب خودش کرد همیشه با او بود این کشتی گیر هم بعد مدتی به نماز اول وقت اهمیت می داد.
💢او آمده بود تا قهرمان ورزشی بشود اما ابراهیم او را به اوج قهرمانی و افتخار رساند.
💢او کشتی گیر پر توانی بود که در رفاقت با ابراهیم مسیر زندگی اش تغییر کرد او کسی نبود جز سردار سپاه و جانشین لشکرسیدالشهدا علیه السلام شهید حاج جعفر جنگروی.
💢ابراهیم در آن زمان که پیش ما ورزش می کرد در حد قهرمان کشوری نبود اما بسیار پر تلاش بود و خوب تمرین می کرد روحیات عجیبی داشت.
💢بارها دیده بودم که در مسابقات که حریف او را خاک می کند وقتی که اعتراض می کردم چرا فلان فن رو نزدی..
💢می گفت: خُب این بنده خدا هم تمرین کرده و سختی کشیده او هم آرزو دارد حریفش را خاک کنه.
💢من واقعا نمیفهمیدم که ابراهیم چی میگه.
💢مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟
💢یادم هست مرحوم گودرزی در ضمن آموزش فنون کشتی در وقت استراحت برای بچه ها از مرحوم تختی و طیب و دیگر پهلوانان نامی این سرزمین می گفت.
💢از دیگر ویژگی هایی که ابراهیم دیده بودم این بود هیچ وقت دنبال نقطه ضعف حریف نمی رفت اگر می دانست پای چپ حریف درد می کند هرگز به آن نزدیک نمی شد.
💢یک بار در حین انجام مسابقات تمرینی ابراهیم مشغول کشتی با هم وزن خودش بود حریف ابراهیم ناخواسته با سر به صورت ابراهیم کوبید.
💢زیر چشم ابراهیم باد کرد و سیاه شد.
💢حریف ابراهیم ترسید و نگران شد.
💢بارها دیده بودم که این مسائل مقدمه ای برای دعوا شده بود اما ابراهیم با روحیه پهلوانی که داشت جلو رفت و صورت حریفش را بوسید.
💢عجیب بود که او به حریفش روحیه می داد میگفت: چیزی نشده تو ورزش پیش میاد.
💢خلاصه اینکه برای ابراهیم قهرمانی تعریف دیگری داشت.
🗣استاد شیرگیر
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهاردهم باشگاه🌺 💢بیش از پنجاه سال است در محله جنوب تهران و محله شهید آ
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت پانزدهم
حق الناس🌺
💢منزل ما پشت کلوپ صدری بود. من با عباس هادی هم کلاس بودم.
💢در همسایگی ما یک خانواده مهربان و محترم بود که با آنها رفت آمد داشتیم. بعد فهمیدم مادر این خانواده خاله عباس هادی است.
💢من و برادرم دوقلو بودیم به خاطر عباس، با ابراهیم رفیق شدیم.
💢هر بار که او را می دیدیم با یک مشت پسته و بادام به سراغمان می آمد. خیلی ما را تحویل می گرفت.
💢بعد متوجه شدم با همه اینگونه است هرکس یک بار با او برخورد داشت شیفته اش می شد.
💢الان نزدیک شصت سال از خدا عمر گرفتم از خدا تشکر می کنم که در طول زندگی، به خصوص در چند سال اول جوانی ما یکی از بندگان خوب خودش را در مسیر زندگی ما قرار داد.
💢باور کنید ما با ابراهیم معنی خوب بودن را فهمیدیم ما با ابراهیم انسانیت را فهمیدیم.
💢تمام زندگی من تحت الشعاع آن چند سال است.
💢فرزندان من بارها خاطرات ابراهیم را از من شنیده اند.
💢من با بسیاری از شهدای محل زندگی کرده ام همگی انسانهای بزرگی بوده اند اما ابراهیم با هیچ کدامشان قابل مقایسه نیست.
💢یادم هست با ابراهیم رفته بودیم کوه. پای من همان اوایل کار پیچ خورد.
💢ابراهیم من را روی کولش گرفت و به راه افتاد.
💢نمی دانید این مسیر چقدر طولانی بود اگر هر کسی جز او بود می گفت تو بمان تا من برگردم اما او هم می خواست پاهایش قوی شود و هم نمی خواست رفیق نیمه راه گردد.
💢یک دماغه ای است به سمت کولکچال که شیب خیلی تندی دارد انسان بدون بار هم خسته می شود، ابراهیم در آن مسیر من را روی کولش گرفت و بالا برد.
💢خیلی خجالت کشیدم از طرفی به قدرت بدنی اون آفرین گفتم.
💢رفیقی دارم به نام آقای فخاری که در مغازه اش عکس آقا ابراهیم را نصب کرده.
💢شبیه ماجرای کوه نوردی برای او هم پیش آمد. او عاشق ابراهیم شد.
💢خلاصه رفاقت ما با ابراهیم توی محل ادامه داشت.
💢آنقدر که تمام فکر و ذهن من و برادرم در منزل ابراهیم بود. پدر و مادرم نیز او را می شناختند و خوشحال بودند که پسرانشان با چنین شخصی رفت و آمد دارند.
💢به جرات می گویم ما دین و اعتقادمان را با ابراهیم شناختیم.
💢او در زمانی که ۱۷ سال داشت آنچنان به مسائل دینی مسلط بود که بزرگترهای ما این گونه نبودند.
💢یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم من کتانی نداشتم.
💢به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین، دمپایی ام را دادم و کتانی اش را گرفتم و مشغول بازی شدم.
💢بعد بازی دیدم او رفته من هم به خانه برگشتم.
💢هنوز ساعتی نگذشته بود دیدم ابراهیم درب منزل ما آمد
💢با خوشحالی به استقبالش رفتم و گفتم: این طرفا!؟
💢بدون مقدمه گفت: سعید خدا روز قیامت از هرچی بگذره از حق الناس نمی گذره برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم گردنت نباشه.
💢بعد ادامه داد تا میتونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو.
خیلی مواظب باش اگر از کسی امانت می گیری خودت به دنبال پس دادن امانت باش.
💢گفتم: آقا ابراهیم من نوکرتم چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم نمیدونم کجاست قبل از پایان بازی رفت.
🗣محمد سعید صالح تاش
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت پانزدهم حق الناس🌺 💢منزل ما پشت کلوپ صدری بود. من با عباس هادی هم کلاس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت شانزدهم
مرد خدا🌺
💢توی خیابان زیبا زندگی می کردیم پدرم یخ فروشی داشت و من هم بعد چند سال درس خواندن مدرسه را رها کرده و به سراغ کار رفتم.
💢روزهایی که در خیابان زیبا مشغول کار بودم یک جوان لاغری را می دیدم که سر به زیر به مدرسه می رفت اما هیچ صحبتی با او نمی کردم.
💢تا اینکه پای من به زور خانه باز شد اولین روزهای ورود بود که دوباره همان جوان را در زورخانه دیدم و نمی دانستم او قبل از من در زور خانه رفت آمد داشته.
💢مسئول ورزش این جوان را به داخل زورخانه دعوت کرد و گفت: آقا ابراهیم قهرمان کشتی باشگاه های تهران هستند.
💢خیلی ازش خوشم آمد قهرمان ورزشی بود و در عین حال بسیار سر به زیر و آرام.
💢قبل از اینکه وارد گود شود با همه دست داد و من را بیشتر تحویل گرفت و از آن روز با هم رفیق شدیم.
💢نصیحت های او را هنوز به یاد دارم می گفت با چه کسانی رفیق باشم و از چه کسانی دوری کنم.
💢من در منزل کسی را نداشتم که به من خوب و بد را یادآوری کند بیشتر نصیحت های او غیر مستقیم به ما بود و بیشتر سعی می کرد ما را به مسجد بکشاند.
💢اوایل اهل مسجدی نبودم تا ابراهیم می رفت برای وضو من هم از مسجد در می رفتم اما رفته رفته جاذبه شخصیتی ابراهیم من را مسجدی کرد.
💢ابراهیم در عین حال جوانی منحصر به فرد بود کارهایی می کرد که برای ما عجیب بود.
💢یک بار وارد مسجد شدیم می خواستیم به دستشویی برویم دیدم دو نفر از زیر زمین برگشتند و گفتند: چاه دستشویی گرفته و برای نماز به خانه می رویم من هم می خواستم برگردم.
💢همان موقع ابراهیم رسید آستینش را بالا زد و رفت داخل دستشویی و در را بست.
💢یک ربع بعد در را باز کرد و همه جا را شست و دست خودش را تمیز کرد.
💢ابراهیم در مقابل خدا برای خودش شخصیتی قائل نبود و هر کاری می توانست برای خدا انجام می داد خدا هم در چشم مردم به او عظمت عجیبی داد.
💢می گویند رفیق انسان میتواند او را جهنمی یا بهشتی کند.
💢هیئت جوانان در محل راه افتاد ابراهیم جزء ارکان هیئت بود اما هیچ گاه مسئولیتی قبول نمی کرد.
💢بر خلاف او ما عاشق پست و مسئولیت بودیم او هم کارهای هیئت را به ما واگذار می کرد.
💢ابراهیم خیلی ساده و بی ریا مداحی می کرد بارها می دیدم که اگر نوجوانی قصد مداحی داشت وسط مداحی مجلس را واگذار می کرد و اگر می دید مداح یا ذاکر دیگری در مجلس حضور دارد مداحی نمی کرد.
💢تعریف او از مجلس امام حسین (ع) با تعاریف ما اصلا سازگاری نداشت.
💢پدرم که با ابراهیم برخورد داشت به من توصیه می کرد هرچی اون گفت گوش کن پدرم که دنبال مسائل مذهبی نبود ولی روی حرف ابراهیم سخنی نمی گفت.
💢به جرات میگم اگر ابراهیم در مسیر زندگی من قرار نمی گرفت معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارم بود.
💢از ابراهیم شنیدم که می گفت روزی که به سراغ کشتی رفتم پدرم مرا نصیحت کرد و گفت: هدف تو از کشتی گرفتن قهرمانی نباشد که با شکست دیگران برای خودت مقام درست کنی سعی کن با ورزش به مردم خدمت کنی.
💢من یک مثال دیگر بزنم تا ابعاد دیگری از شخصیت این مرد را بشناسید.
💢شخصی در خیابان زیبا زندگی می کرد که معتاد بود و به خاطر اعتیاد خانواده اش را خیلی اذیت می کرد.
💢ابراهیم برای اینکه ترک کند خیلی زحمت کشید اما به هر حال موفق نشد.
💢بعد با او صحبت کرد چرا خانواده ات را اذیت میکنی؟
💢او گفت: دست خودم نیست من هفته ای فلان قدر پول برای تهیه مواد احتیاج دارم اگر داشته باشم به کاری به آنها ندارم.
💢ابراهیم یک سال پول مواد این شخص رو داد به شرطی که به خانواده اش اذیت نکند!
💢یک سال خانواده اش در آرامش بودند.
💢بعد یک سال ابراهیم شهید شد و آنجا بود که این شخص این قضیه را برای ما تعریف کرد.
💢شخص معتاد هم بعد مدتی از دنیا رفت.
🗣مهدی حسن قمی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت شانزدهم مرد خدا🌺 💢توی خیابان زیبا زندگی می کردیم پدرم یخ فروشی داشت و
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هفدهم
راه خدا🌺
💢بالاترین ویژگی ابراهیم این بود بعد از عبادت و بندگی خدا برای هدایت و کمک به مردم همه گونه تلاش می کرد کاری نداشت که دیگران چه می گویند و چه چیزی مد نظر دارند.
💢برخی مواقع برای هدایت دیگران خود را در خطر تهمت قرار می داد.
💢یادم هست یک بار در باشگاه ابومسلم بودیم ابراهیم متوجه شد چند نفر از دوستان ورزشکار و همسن او شب ها با برخی از بزرگترها به دنبال فساد هستند و به محله های خراب تهران می روند آنها راحت از این مساله حرف می زدند.
💢ابراهیم خیلی با آنها صحبت کرده بود اما فایده ای نداشت تصمیم گرفت یک بار با آنها همراه شود.
💢یک شب که ورزش تمام شد ابراهیم خیلی جدی شما اینقدر با عجله کجا می روید؟ خُب یکبار ما را هم به همراه ببرید.
💢آنها با تعجب به هم نگاه گردند و گفتند خُب تو هم بیا.
💢من که کوچکتر بودم فقط شاهد این ماجرا بودم فردا عصر از ابراهیم پرسیدم چه خبر شما هم رفتی؟
💢ابراهیم آهی از سر درد کشید و گفت: خدا همه ما را هدایت کند من در راه که می رفتیم خیلی با این رفقا حرف زدم اما تمام توجه شان به رفیق بزرگسالشان بود.
💢ابراهیم ادامه داد من فکر نمی کردم اوضاع این رفقا اینقدر خراب باشد آنها به راحتی وارد منطقه فساد تهران شدند و هر چه حدیث و آیه آوردم فایده ای نداشت.
💢بزرگ ترها که همه را مثل خود فاسد کرده بودند متوجه منظور من شدند یکی داد زد گفت: این ابراهیم را بگیرید تا خواستند من را بگیرند فرار کردم دنبالم آمدند ولی نتوانستند من را بگیرند.
💢ابراهیم با ناراحتی گفت: دلم برای این رفقا می سوزد آینده خود را تباه می کنند اینها خانواده خوبی دارند اما این کارهای حرام وسیله نابودی آنها را فراهم می کند.
💢بعد مدتی از این ماجرا یک نوجوان به ظاهر زیبا وارد محل ورزش بود.
💢ابراهیم به خاطر کاری که داشت بیرون رفت.
💢بعد مدتی همان جماعت فاسد به سراغ نوجوان رفتند ضمن طرح رفاقت با خودشان بردند.
💢این قضیه که برای من مشکوک بود به ابراهیم خبر دادم.
💢ابراهیم با دوچرخه یک نفر به سراغشان رفت و آنها را با یک فریاد متوقف کرد. آن نوجوان را به منزل فرستاد و آن سه نفر را هم تهدید نمود.
💢ابراهیم فردای آن روز از من تشکر کرد و گفت: خدا کمک کرد بدن من قوی شود اگر آنها از قدرت بدنی من نمی ترسیدن هرگز آن نوجوان را رها نمی کردند.
🗣مهدی حسن قمی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هجدهم
برخورد با منکر🌺
💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب چهار روز خبری از ابراهیم نبود.
💢وقتی سوال کردم کجا بودی گفت: تو درگیری های خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرت آباد همراه جواد آردانی که در حین درگیری کتفش تیر خورد و بعد از تصرف پادگان پیکر او را برای پزشکی قانونی بردم در آنجا شاهد بودم تعداد زیادی شهید با بدن های متلاشی وجود دارد و کسی جرات نزدیکی ندارد لذا ماندم مشغول مرتب کردن اوضاع شدم.
💢ابراهیم ادامه داد انقلاب پیروز شد و کارهای نظامی کم شد این کار هم از دست ما بر می آمد.
💢نیروهای کمیته فعالیت گسترده ای در برخی از مراکز داشتند من دیده بودم برای شراب خمر و حمل مشروب شلاق می زدند.
💢یک شب حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند اما دو جوانی که سرنشین ماشین بودند توجهی نکردند و سریع تر گاز دادند.
💢کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت و دو سرنشین را از ماشین پیاده کرد بعد هم گفت: درب صندوق را باز کن.
💢علت فرارش را فهمیدیم یک بسته ۲۴ تایی مشروب داخل صندوق بود.
💢 دو جوان مثل بید از ترس می لرزیدند و التماس می کردند که تو رو خدا ما را معرفی نکن.
💢من می دانستم که ابراهیم بهترین برخورد را با آنها می کند.
💢ابراهیم به آنها گفت: یک شرط دارد سر بطری ها را باز کنید و داخل جوب خالی کنید.
💢آنها مشغول باز کردن درب مشروب شدند.
💢ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و از مضرات مشروب و احادیثی که از معصومین بوده را به آنها یادآور شد.
💢آنها فقط گوش می کردند وقتی کارشان تمام شد ابراهیم با آنها خوش وبشی کرد و گفت اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه تو مسیرش حرکت کنه و اگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت بیاد تو خیابون.
💢آنها خداحافظی کردند و رفتند من یقین داشتم که برخورد صحیح او به خوبی جواب خواهد داد.
💢چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشت من و ابراهیم کماکان در کمیته فعالیت داشتیم.
💢شغل ما فعالیت در آموزش وپرورش بود اما با کمیته همکاری داشتیم.
💢یک روز ظهر بود که ابراهیم به منزل ما آمد گفت: مقدار پول برای کار خیر می خواستم. یعنی منتظر برگشت پول نباش.
💢ما باهم شوخی داشتیم نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداش به گدایی افتادی؟
💢خندید و گفت: اگه حالش رو داری بیا ببین برای کی می خوام.
💢آن روز صد تومان از من و مقداری از بچه های دیگه گرفت که جمعا شد ۱۰۰۰تومن شد با هم رفتیم کمیته خراسان.
💢یه جوانی که حدوداً ۲۰سال داشت دم در نشسته بود ابراهیم به او گفت: مشکل شما حل شد؟
💢جوان با ناراحتی گفت: نه. من چیکار کنم؟
💢ابراهیم رفت داخل و با یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ برگشت داخل جعبه نوار کاست چیده می شد.
💢فهمیدم این جوان نوار کاست فروش دوره گرد بوده و نوارهای غیر مجاز می فروخته ابراهیم جوان را به کناری برده و جعبه را به او داده.
💢جوان نگاهی به ته جعبه کرد، فقط چند نوار ته جعبه قرار داشت تمام سرمایه اش از بین رفته بود.
💢ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمیده بود بعد گفت: داداش آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به جایی نمی رسه.
💢بعد گفت: چقدر سرمایه ات از بین رفته؟
💢گفت حدود ۱۰۰ تا نوار بوده که هر کدومش ۵ تومن پولش بود.
💢ابراهیم دست کرد جیبش و ۱۰۰۰تومن داد بهش و گفت: بیا اینم پول حلال برو با این پول کار کاسبی حلال راه بی انداز.
💢جوان داشت از خوشحالی بال در می آورد از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه صورت ابراهیم را بوسید.
💢 اومد بره که ابراهیم فرصت رو غنیمت شمرد و از حرام بودن پولی که از این راه به دست بیاد گفت.
💢جوان هم گفت: چشم خدا میدونه ما به حلال وحرام اعتقاد داریم من نمی دونستم این نوارها حرامه من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمی کنم و باقی نوارها رو ریخت توی سطل آشغال و همین طور بر می گشت ابراهیم را نگاه می کرد.
💢ابراهیم با اخلاص خود آن جوان را راهنمایی کرد.
💢یاد این برخورد آیت الله شاه آبادی افتادم که به شخصی که نزدش آمده بود و گفته بود ازخواندن نماز لذت نمی برم و به برخی از گناهان علاقه دارم ذکری را توصیه کنید.
💢آیت الله شاه آبادی به او گفت: شما موسیقی حرام گوش می کنی.
💢طرف جا خورد و تایید کرد.
💢 آیت الله شاه آبادی به او گفت: ذکر لازم نیست موسیقی حرام را ترک کنید.
🗣حسین جهانبخش
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت هفدهم راه خدا🌺 💢بالاترین ویژگی ابراهیم این بود بعد از عبادت و بندگی خد
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هجدهم
برخورد با منکر🌺
💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب چهار روز خبری از ابراهیم نبود.
💢وقتی سوال کردم کجا بودی گفت: تو درگیری های خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرت آباد همراه جواد آردانی که در حین درگیری کتفش تیر خورد و بعد از تصرف پادگان پیکر او را برای پزشکی قانونی بردم در آنجا شاهد بودم تعداد زیادی شهید با بدن های متلاشی وجود دارد و کسی جرات نزدیکی ندارد لذا ماندم مشغول مرتب کردن اوضاع شدم.
💢ابراهیم ادامه داد انقلاب پیروز شد و کارهای نظامی کم شد این کار هم از دست ما بر می آمد.
💢نیروهای کمیته فعالیت گسترده ای در برخی از مراکز داشتند من دیده بودم برای شراب خمر و حمل مشروب شلاق می زدند.
💢یک شب حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند اما دو جوانی که سرنشین ماشین بودند توجهی نکردند و سریع تر گاز دادند.
💢کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت و دو سرنشین را از ماشین پیاده کرد بعد هم گفت: درب صندوق را باز کن.
💢علت فرارش را فهمیدیم یک بسته ۲۴ تایی مشروب داخل صندوق بود.
💢 دو جوان مثل بید از ترس می لرزیدند و التماس می کردند که تو رو خدا ما را معرفی نکن.
💢من می دانستم که ابراهیم بهترین برخورد را با آنها می کند.
💢ابراهیم به آنها گفت: یک شرط دارد سر بطری ها را باز کنید و داخل جوب خالی کنید.
💢آنها مشغول باز کردن درب مشروب شدند.
💢ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و از مضرات مشروب و احادیثی که از معصومین بوده را به آنها یادآور شد.
💢آنها فقط گوش می کردند وقتی کارشان تمام شد ابراهیم با آنها خوش وبشی کرد و گفت اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه تو مسیرش حرکت کنه و اگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت بیاد تو خیابون.
💢آنها خداحافظی کردند و رفتند من یقین داشتم که برخورد صحیح او به خوبی جواب خواهد داد.
💢چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشت من و ابراهیم کماکان در کمیته فعالیت داشتیم.
💢شغل ما فعالیت در آموزش وپرورش بود اما با کمیته همکاری داشتیم.
💢یک روز ظهر بود که ابراهیم به منزل ما آمد گفت: مقدار پول برای کار خیر می خواستم. یعنی منتظر برگشت پول نباش.
💢ما باهم شوخی داشتیم نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداش به گدایی افتادی؟
💢خندید و گفت: اگه حالش رو داری بیا ببین برای کی می خوام.
💢آن روز صد تومان از من و مقداری از بچه های دیگه گرفت که جمعا شد ۱۰۰۰تومن شد با هم رفتیم کمیته خراسان.
💢یه جوانی که حدوداً ۲۰سال داشت دم در نشسته بود ابراهیم به او گفت: مشکل شما حل شد؟
💢جوان با ناراحتی گفت: نه. من چیکار کنم؟
💢ابراهیم رفت داخل و با یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ برگشت داخل جعبه نوار کاست چیده می شد.
💢فهمیدم این جوان نوار کاست فروش دوره گرد بوده و نوارهای غیر مجاز می فروخته ابراهیم جوان را به کناری برده و جعبه را به او داده.
💢جوان نگاهی به ته جعبه کرد، فقط چند نوار ته جعبه قرار داشت تمام سرمایه اش از بین رفته بود.
💢ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمیده بود بعد گفت: داداش آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به جایی نمی رسه.
💢بعد گفت: چقدر سرمایه ات از بین رفته؟
💢گفت حدود ۱۰۰ تا نوار بوده که هر کدومش ۵ تومن پولش بود.
💢ابراهیم دست کرد جیبش و ۱۰۰۰تومن داد بهش و گفت: بیا اینم پول حلال برو با این پول کار کاسبی حلال راه بی انداز.
💢جوان داشت از خوشحالی بال در می آورد از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه صورت ابراهیم را بوسید.
💢 اومد بره که ابراهیم فرصت رو غنیمت شمرد و از حرام بودن پولی که از این راه به دست بیاد گفت.
💢جوان هم گفت: چشم خدا میدونه ما به حلال وحرام اعتقاد داریم من نمی دونستم این نوارها حرامه من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمی کنم و باقی نوارها رو ریخت توی سطل آشغال و همین طور بر می گشت ابراهیم را نگاه می کرد.
💢ابراهیم با اخلاص خود آن جوان را راهنمایی کرد.
💢یاد این برخورد آیت الله شاه آبادی افتادم که به شخصی که نزدش آمده بود و گفته بود ازخواندن نماز لذت نمی برم و به برخی از گناهان علاقه دارم ذکری را توصیه کنید.
💢آیت الله شاه آبادی به او گفت: شما موسیقی حرام گوش می کنی.
💢طرف جا خورد و تایید کرد.
💢 آیت الله شاه آبادی به او گفت: ذکر لازم نیست موسیقی حرام را ترک کنید.
🗣حسین جهانبخش
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت هجدهم برخورد با منکر🌺 💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت نوزدهم
تویوتا🌺
💢اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ آغاز نشده بود.
💢ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم.
💢آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم.
💢یک روز عصر توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت.
💢این بار با دفعات دیگر فرق داشت او بر سوار یک ماشین مدل بالا بود! یک خودرو سواری تویوتا سفید صفر کیلومتر را جلوی منزل پارک کرد و پیاده شد.
💢چشمام از تعجب گرد شد و سوال کردم خریدی؟
💢ابراهیم درب ماشین رو قفل کرد و رفت سمت خانه.
💢دنبال ابراهیم وارد خانه شدم در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن بعد گفتم سوییچ ماشن رو بده بریم دور بزنیم.
💢ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد مدتی که گذشت گفت: نه این ماشین به درد ما نمی خوره می ترسم ما رو زمین بزنه
💢گفتم: مگه موتوره که بخوریم زمین؟
💢ابراهیم دوباره حرفش رو تکرار کرد همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. هم میتونه ما رو از همه چیز دور کنه از خدا از مردم. همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه
💢گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟
💢گفت: این ماشین رو یکی از آقایون علما به من هدیه کرد اما به درد من نمی خوره.
💢گفتم عیب نداره بزار من ازش استفاده می کنم لااقل مامان بچه ها جایی خواستن برن.
💢گفت: نه به درد ما نمی خوره.
💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت.
💢عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد.
💢یه آقایی پشت درب خانه ایستاده بود سلام علیک کردیم.
💢ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد گفت اومدم سوییچ ماشین رو بگیرم.
💢 با تعجب گفتم: شما؟
💢گفت: شما عباس آقا باید باشید با نشانی هایی که داد مطمئن شدم. سوییچ رو دادم.
💢آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه یه ماشین هم برا خودت نگه نمی داری چرا هر چی دستت میرسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری خانواده داری..
💢ابراهیم طبق معمول لبخند می زد بعد فقط یک جمله گفت: خیلی بهتر شد این ماشین رفت.
💢او به کارهایی که می کرد ایمان داشت می دانست آنها که از متن جامعه و از حضور در کنار مردم جدا شدند و به افراد مرفه تبدیل شدند، از همین موارد آغاز کردند ابتدا ماشین مدل بالا خانه شیک..
💢فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه.
💢گفت: این ماشین، اگر جایی خواستی بری ماشین هست.
💢من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خونه.
🗣عباس هادی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت نوزدهم تویوتا🌺 💢اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ آغاز نشده بود. 💢ابراهیم در
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت بیستم
در محضر علما🌺
💢بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده ام که وقتی از خانه خارج می شوند تسبیحی در دست دارند و به استغفار مشغول هستند.
💢اما برخی از این جماعت استغفار ظاهری دارند و هیچ کاری به خاطر خدا انجام نمی دهند پای گناه هم برسد معلوم نیست چه می کنند.
💢ابراهیم اهل محاسبه و مراقبه بود اما این مسائل در زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی باید با او زندگی می کردی تا اخلاص او ببینی.
💢این معنویت از پای درس علما و بزرگان در سخنرانی های هیئت به دست آمده بود.
💢او یک شبه مداح نشد با حضور در محضر افراد پیشکسوت مثل حاج آقا ترابی از آنها کمک می خواست.
💢اما از اول انقلاب منزل مسکونی به اطراف خیابان مسکونی منتقل شد خیابانی که هر کوچه و محله آن به نور یکی از علمای ربانی منور بود.
💢در محله ابراهیم عالم بزرگواری به نام محمد تقی جعفری زندگی می کرد.
💢علامه بزرگواری که با اخلاق خوب مردم را جذب می کرد.
💢ابراهیم هم به ایشان علاقه داشت.
💢جاذبه شخصیت ابراهیم باعث شد که پسر علامه جعفری به ابراهیم علاقه پیدا کند و از دوستان نزدیک او گردد.
💢ابراهیم از محضر این عالم وارسته استفاده می کرد و به ایشان علاقه فراوانی داشت.
💢این ارتباط دو طرفه بود علامه نیز ابراهیم را به عنوان یک جوان مومن و انقلابی قبول داشت.
💢زمانی که ابراهیم در عملیات فتح المبین مجروح شد علامه جعفری برای ملاقات به منزل ابراهیم آمد و ساعتی را مهمانش بود کاری را که معمولا برای کسی انجام نمی داد.
💢علی جعفری فرزند علامه جعفری در مصاحبه با خبرگزاری ها می گوید:
💢وقتی ابراهیم مجروح شد او را به منزل آوردند، وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت استاد شما چرا زحمت کشیدید؟ ما خوب می شدیم خدمت تان می آمدیم.
💢علامه در جواب گفتند این وظیفه ماست که به شما سر بزنیم شما در این راه قدم گذاشته اید.
💢علامه در ادامه گفت: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید امروز نوبت من هست که از شما درس بگیرم.
💢ابراهیم خیلی شرمنده شده بود با ناراحتی گفت: استاد نفرمایید ما خاک پای شما هستیم هرچه داریم از شماست دعا کنید سرباز ولایت باشیم.
💢علی کلیج تعریف می کند: بعد تعارفات معمول ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت: استاد، ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم. بعد دستش را شبیه به دایره کرد و گفت اگر این کُره باشد امام زمان (عج) مانند این دست به دنیا احاطه دارد خداوند نیز به تمام دنیا شاهد و ناظر است.
💢علامه در سکوت به تعابیر عرفانی ابراهیم فکر می کرد.
💢ابراهیم هم شروع به خاطراتی از معجزات امداد غیبی کرد.
💢محمد خورشیدی از همسایگان و دوستان ابراهیم تعریف می کرد: در ایامی که ابراهیم مجروح بود روزی او را به خیابان زیبا رساندم گفتم آقا ابراهیم کجا به سلامتی؟
💢گفت من می روم منزل علامه جعفری
💢گفتم: من میتونم بیام.
💢ابراهیم گفت: بیا اشکالی نداره.
💢وارد منزل علامه جعفری شدیم ایشان مشغول صحبت بودند و چند نفری دورشان نشسته بودند.
💢ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد.
💢علامه با دیدن ابراهیم از سر جایش بلند شد و دست ابراهیم را گرفت برد بالای مجلس.
💢همه به احترام ابراهیم بلند شدند.
💢بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود شاید اگر با گوش خودم نمی شنیدم باور نمی کردم.
💢علامه با اصرار گفت: برو جای من بشین من باید شاگردی شما را بکنم.
💢تا علامه این حرف را زد صورت ابراهیم سرخ مثل لبو شده بود و گفت: استاد تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید.
💢بعد علامه با اصرار سر جای خود برگشت و قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد گفت: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند.
💢من چیزی از علامه نمی دانستم فقط می دیدم که مرتب در برنامه تلویزیونی حضور دارد.
💢روزها گذشت و ابراهیم شهید شد.
💢کسی که خبر مفقود شدن ابراهیم را به علامه داد می گوید.
💢علامه خیلی ناراحت شد.
💢ایشان بلافاصله پس از شنیدن خبر نگاهی به اطرافیان کرد و شعری در وصف ابراهیم گفت.
💢این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبری شد خبری باز نیامد.
💢قدرتمند ترین افراد کسی است که قدرت مالکیت بر خویشتن محروم باشد اگرچه در این دنیا مالک هیچ چیزی نباشد.
💢برعکس اگر کسی مالک همه دنیا باشد ولی از مالکیت خویشتن محروم باشد چنین شخصی ناتوان ترین افراد است.
🗣امیر منجر و..
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت بیستم در محضر علما🌺 💢بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده ام که وقتی از خ
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت بیست و یکم
سیره عملی🌺
💢حدود سال ۱۳۵۴بود که به باشگاه ابومسلم با مدیریت استاد شیرگیر رفتیم.
💢استاد شیرگیر و محمدی به صفات انسانی و معنوی اهمیت بیشتری می دادند.
💢همان روزهای اول با #ابراهیم_هادی و اخلاق خوب او آشنا شدم و دیگر نتوانستم از او جدا شوم و اخلاق ابراهیم در رفتارهای من تاثیر گذاشت.
💢روزها گذشت و تصمیم گرفتم به حوزه حاج آقا مجتهدی بروم. ابراهیم مرا در این مسیر بسیار تشویق کرد.
💢روزها گذشت دوستان زیادی در حوزه و دانشگاه و مربیان دیدم سفرهای تبلیغی زیادی در داخل وخارج از کشور رفتم. اکنون مدرس دانشگاه و حوزه هستم اما باور کنید هنوز نتوانستم نفر دومی را پیدا کنم که ویژگی های ابراهیم را در خودش جمع کرده باشد.
💢من همان ایام با ابراهیم دوست شدم و این دوستی هنوز هم ادامه دارد او همین حالا هم مراقب من است.
💢در همین یک ماه اخیر دو بار در عالم رویا به سراغم آمده و در مسیر زندگی کمکم کرده.
💢آخرین بار همین چند روز پیش بود که می خواستم کاری انجام دهم ابراهیم آمد مثل برادر بزرگتر مرا نصیحت کرد گفت: به این دلایل این کار را نکن.
💢اما با آنچه در حوزه در محضر علما فهمیدم می توانم روش زندگی و سیره عملی ابراهیم را اینگونه شرح کنم.
💢اولین موضوع بحث سیر و سلوک است برخی افراد اهل معرفت راه جدایی از مردم و شب زنده داری و ذکر را پیش می گیرند وخود را از اهل دنیا جدا می کنند.
💢اما عده ای مسیر سیر سلوک را در رفتن به زیارت بزرگان و راه زیارت مشهد و کربلا و مکه را پیش می گیرند.
💢دسته ای دیگر اهل معرفت مشغول علم می شوند و مطالعه و تحقیق و نگارش کتاب را مسیر بندگی می دانند.
💢اما سلوک #ابراهیم_هادی در بین مردم در دل جامعه بود. او همدل و هم غذا با مردم به خصوص جوانان بود اما با این حال خود را آلوده این دنیا نکرد.
💢او روشهای مختلف را به کار می گرفت تا در دل مخاطب نفوذ کند آنها را به راه خدا هدایت کند این همان روشی است که پیامبر سلام الله علیه واهل بیت علیه السلام به کار می بردند.
💢موضوع بعدی مهارتهای ارتباطی ابراهیم است.
💢در کمتر کسی دیدم که بتواند مانند ابراهیم با تمام افراد ارتباط بگیرد.
💢ما افراد زیادی در محل داشتیم که فاسق بودند و به راحتی از کارهای زشت شان حرف می زدند.
💢ابراهیم خیلی راحت با آنها رفیق می شد. البته تمام این ارتباط گرفتن ها هدفمند بود.
💢ابراهیم برای تمام کار های خود هدف داشت و هدف او فقط هدایت افراد بود.
💢گاهی می دیدیم بچه دبستانی با دوچرخه جلوی منزل ابراهیم می آمد و ساعتها با هم در مورد مشکلات خانوادگی صحبت می کردند.
💢اما برخی از افراد بودند که نمی خواستند در مسیر صحیح قدم بردارد ابراهیم ارتباطش را با او کاملا قطع می کرد.
💢اینطور بگویم او در میان برخی از افراد فاسق بهترین نیرو ها را برای انقلاب تربیت کرد تک تک کسانی که با ابراهیم همراه بودند بهترین نیروی فرهنگی انقلابی در سطح محل شدند.
💢ویژگی بعدی ابراهیم مثبت اندیشی است.
💢در روایات آمده که بالا ترین درجه ایمان این است که خودت را از تمام مردم پایین تر ببینی همچنین در برخورد با هرکس به نکات مثبت آن شخص توجه کنی.
💢ابراهیم مصداق این حدیث بود
اگر با شخصی دوست می شد و دیگران اعتراض می کردند نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح می کرد و نقاط ضعف را مطرح نمی کرد.
💢 ندیدم ابراهیم به کسی امر و نهی کند.
💢ابراهیم به دستور اهل بیت علیه السلام عمل می کرد که می فرماید مردم را به سوی خدا دعوت کنید به غیر از زبان.
💢از دیگر مطالبی که باید بیان کنم خودنمایی جوانان در مقابل دیگران تا جلب توجه کنند.
💢این طبیعت بسیاری از جوانان است اما ابراهیم از جلوه کردن در مقابل دیگران بیزار بود حتی کاری می کرد اصلا دیده نشود.
💢در همان اوایل انقلاب که آقای داوودی از او خواست تا وارد سازمان تربیت بدنی شود و کار مدیریتی قبول کند اما او کار مدیریتی را نپذیرفت.
💢یادم هست ابراهیم از همان قبل انقلاب دنبال گمنامی بود دوست داشت بدون سر و صدا کار انجام دهد.
💢او کشتی گیر مطرحی بود اما هیچگاه دنبال قهرمانی نبود و هیچگاه به تیم ملی نرفت.
💢او همان زمان به مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها تمسک جسته بود.
💢که حضرت گمنام ترین معصوم ماست نه تاریخ نویسان مطالب زیادی از آن حضرت نوشته اند حتی احادیث زیادی از آن حضرت نقل شده بسیار کم است.
💢اما خداوند مقامی به گمنامی ایشان داده که امامان می گویند ما حجت خداوند بر شما و مادر ما حجت خدا بر ماست.
💢موضوع بعد در مورد شخصیت ابراهیم، قضیه حکمت است.
💢در مفاهیم قرآنی عبارت حکمت بسیار به کار رفته این که انسان موقعیت خود را خوب تشخیص دهد و در راه خدا تلاش مفید کند این را کار حکیمانه می گویند.
👇👇👇
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi