💌 #پیامکی_از_بهشت
💠#شهید_حسین_خرازی: خدایا از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم؛ خدایا تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.
📚فرازی از وصیت نامه شهید حسین خرازی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
خودش لبهایش ترَڪ خورده بود
خشکِ خشک بود دهنش،
قمقمه آب را گرفته بود بغل
دنبال تشنه ها میگشت...
#شهید_حسین_خرازی
#حاج_حسین_خرازی
#میلاد_حضرت_عباس
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یاد حاجحسین بخیر ؛
که به جز با خدا معامله نمیکرد ...
#شهید_حسین_خرازی
#فرمانده_لشکر۱۴_امامحسین
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
☘#شهید_حسین_خرازی :
یادمون باشه!
که هرچی برای خدا
کوچیکی و افتادگی کنیم
خدا در نظر دیگران
بزرگمون میکنه...
#تواضع
#تلنگر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽#روایت خاطره ای از #شهید_حسین_خرازی
❣ما هنوز اسلحه داریم... فاطمه (سلام اللهعلیها ) رو داریم....
#شبتونفاطمی
#اللهمعجللولیکالفرج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است.
من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود. حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت" « آزادت می کنم بری. »
به من گفت: « بهش بگو. » ترجمه کردم.
باز هم معلوم بود باورش نشده.
حسین گفت: « بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیس، تسلیم شن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم. »
خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.
📚یادگاران، کتاب شهیدخرازی
#شهید_حسین_خرازی
#خرمشهر
#سوم_خرداد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
نگاهش می کردم. یک ترکه دستش بود، روی خاک نقشه ی منطقه را توجیه می کرد. به م برخورده بود فرمانده گردان نشسته، یکی دیگر دارد توجیه میکند. فکر می کردم فرمانده گروهان است یا دسته. ندیده بودمش تا آن موقع بلند شدیم. می خواست برود، دستش را گرفتم. گفتم « شما فرمانده گروهانی ؟ » خندید. گفت « نه یه کم بالاتر» دستم را فشار داد و رفت. حاج حسن گفت: تو این و نمی شناسی ؟ گفتم: نه. کیه ؟گفت: یه ساله جبهه ای، هنوز فرمانده تیپت رو نیمشناسی؟
#شهید_حسین_خرازی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌱بعضیها را هر چقدر بخوانی
خسته نمیشوی!
بعضیها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند!
بعضیها هرچه تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده!
مثل شهدا...🌷🌷🌷
#شهید_احمد_کاظمی
#شهید_محمد_بروجردی
#شهید_حسین_خرازی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌟دقت در استفاده از بیتالمال
🔶 یک بار من به همراه فرماندهان حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی زینالدین، حسن باقری، مجید بقایی، مهدی باکری و محمدرضا ابوشهاب؛ با ماشین در مسیر کرمانشاه در حال حرکت بودیم.
🔸در گوشهای از جاده برای خواندن نماز و خوردن غذا ایستادیم. نماز خواندیم و غذایمان را خوردیم.
بعد از خوردن کباب، حسین خرازی رو به ما کرد و گفت:
«آقایان لطفاً دُنگشان را بدهند».
از همه ما پول گرفت.
حسین خرازی بعد از پرداخت هزینه ناهار، رو به ما کرد و گفت:
⭕️ «امروز غذای پادگان چلو خورش با پلو عدس است و من به عنوان فرمانده اجازه ندارم از پول #بیتالمال کباب بخورم، برای همین دُنگهایتان را گرفتم»
#شهید_حسین_خرازی
اللهمعجللولیکالفرج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
حسین خرازی نشست ترک موتورم
بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد
من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم
گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، روی آتش میپاشیدیم
آن عزیزِ گرفتار شده،با این که داشت میسوخت،اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد میزد:
خدایا
الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه خدایا
الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم، نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته
اولین بار حضرت زهرا(س)اینطوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید،گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم
دارم تموم میکنم.
خدایا
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم!
حال حسین آقا خیلی بد بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر پشت موتور،سرش را گذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد.
#شهید_حسین_خرازی
انتشار به مناسبت ایام #فاطمیه
#امام_زمان
@shahidaziz_ebrahim_hadi
نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم! مادرش میگفت: پاشو برو ببین چی شده این بچه؟! زنده است؟ مرده است؟ میگفتم: کجا برم آخه خانم؟ جبهه که یه وجب دو وجب نیست! از کجا پیداش کنم؟ رفته بودیم نماز جمعه... حاج آقا آخر خطبهها گفت: حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه، به مادرش گفتم. پرسید: حسین ما رو میگفت؟! گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟! نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
#شهید_حسین_خرازی
شادی روحش صلوات🥀🥀🥀