eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای! سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته‌ای؟ ‌ از کجا می‌آیی ای عطر دل انگیز بهشت! از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟ تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟ خفته در تابوت حالا سوی من برگشته‌ای ‌ با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت با کمان آرش از مرز وطن برگشته‌ای ‌ چلچراغ انقلاب با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشته‌ای! ‌ سرد گشته آتش اما شعله‌ور مانده غمت باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته‌ای پ.ن: ‏مادر شهید هراچ هاکوپیان بر تابوت پسرش که بعد از ۳۳ سال به خانه بازگشته. ۱۱ مهر ۹۹، کلیسای میناس مقدس اصفهان 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آهسته قدم بــزن خــدا مــی دانــد جا مانده دلی، به زیر پــایت، ...😔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
بچه ها بخدا از شهدا جلو می‌زنید اگه کوفتتون بشه لذت گناه کردن 💚 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💐میگفت بردن📱 💐گوشی به سوریه🇸🇾 💐شرعا اشکال داره چون...🤭 🖤 🖤 🖤 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥می دانید اولین شهید دفاع مقدس چه کسی بود؟ و کجا به شهادت رسید؟ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 میگفت: آدمی باید از صبح که بر می خیزد تا شب هنگام که چشم برهم می گذارد، دقیقا مراقب اعمال و رفتارش باشد، تا مبدا ذره ای در جهت خلاف حرکت کند. علی زندگی جالبی داشت شاید بتوان او را جزء بیاوریم یک زمانی خدا را منکر میشد تقصیری نداشت، پدرش مرده بود و چند صباحی با یک فرد بی دین گشته بود اما کار به جائی رسید که علی حتی نیت کارهایش را هم محاسبه میکرد... 14 مهر 1363 : در نماز صبح زیاد حضور قلب حفظ نشد اشک و سوز برای امام حسین (علیه السلام) نبود قرآن خواندن نسبتا خوب بود در عزاداری سوز نبود در نماز ظهر و عصر حضور قلب بسیار کم بود توفیق اجباری نصیبم شد تا برای مجلس امام حسین (علیه السلام) خدمت کنم دقت در نیت های کل روزم خوب بود اما کافی نبود محبت دنیا در دلم وجود داشت که خیلی خطر ناک است حضور قلب در نماز مغرب و عشاء کم بود محبت فردی دنیوی در درونم وجود دارد بعد از نماز حالت بی حالی وجود داشت در عزاداری شرکت نکردم. نتیجه ... 1_بین نماز صبح و نماز شب باید فاصله بیندازی 2_نماز صبح را از نماز شب مهم تر بدان 3_محبت آن فرد دنیوی و محبت دنیا را از دلت بیرون کن عشق و سوز ائمه و اولیای خدا در قلبت جای می گیرد 4_هر عملی که به نظرت درست آمد بدان به لطف خدا بوده و الا همانطور که شاهدی او هرچه بخواهد همان است ... سوز و اشک نداشته باشی نخواهی داشت. اسم کتاب زندگینامه علی آقای قصه ماست؛ بسیار خواندنی👌 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دوستان به جای ما... به از دور سلام حالا که ما جامانده ایم رفقا! شما را به رفاقتمان به یاد ما باشید.... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم ☀️دفتر‌ صـبــح، از سـطـری شروع می شــود كه به نام بـزرگ تــو تـكيه كرده اسـت به نـام زیـبـــای تــــو ای خـــــدای صــبــح ای خدای روشـنی ای خــدای زنـدگــــی هر صبـح، آغازی اســـت بــــرای رســـیــدن بــه تـو الـهی، بـه امید تــــو به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ [ غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ ] گناهت رو می‌بخشه، عذرخواهیتم می‌پذیره.... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. ‍ 🌸💕شروع روزی پُر برکت 🌸💕و سرشار از رحمت الهی 🌸💕با صلوات بر 🌸💕حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌸💕و خاندان پاک و مطهرش 🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد 🌸💕وآل مُحَمَّد 🌸💕وَعجِّّل فرجهُم ‌‌‎‌   ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
♥️ تو تجلے خدایے و خراب تو منم ✨پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم ✨عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم ❣اللهم ارزقنا توفیق زیارت 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سلام عزیز مصر وجود ، مهدی جان💚 ما ساکنان آخرالزمان ، قحطی زدگان امید ، عطشناکان عدالت و گرسنگان لبخندیم ... دیری است که تمام داراییِ رزق و شادی و آرامشمان به پایان رسیده است ... دیری است که در سرزمین شب زده ی ما ، آفتاب نتابیده است ، باران نباریده است ، گل نروییده است ... دیری است دست ها و سفره هایمان خالی است ... ای کاش همین روزها روشن شود چشم های بیفروغمان با عطر احمدی گریبانت ... اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. _🌹_‏ﭼﻘﺪﺭ ﺻﺒﺢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﻭ ﺭﻭﺯﻡ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻢ هنوز به یک معجزه و امید دلخوشم... صبح بخیر......🍁☔️ ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
4_6003390387383698040.mp3
5.58M
🏴 ▪️بانوای برادر 🔺ستون به ستون میروم 🕊یادش بخیر
کار دستم داد آخر قلب ناپاکم حسین اربعین پای پیاده رفت از دستم که رفت...😞 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨ خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌ قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟😔 ✨ خدایا گناه‌های من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.💔 ✨ تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.❣ ✨ برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌تر شده، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانواده‌ام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و... بوده‌ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر.❤️ 🔖 فرازهایی از وصیت نامه 🖤 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_85 آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ کرده و خفاشهایش را فرار
صدای الله اکبر که از گلدسته ی مسجد، نرم به پنجره ی اتاقم انگشت کوبید، دانیال با گامهایی تند وارد شد و گوشی به دست کنارِ سجاده ام نشست. رنگِ پریده اش، درد و تهوع را ناجوانمردانه سیل کرد در تارو پودِ وجودم. بی وزن شدم و خیره، گوش سپردم به خبری از شهادت و یا... اسارات. و دانیال نفسش رابا صدا بیرون داد. (پیدا شد. دیوونه ی بی عقل پیدا شد.) پس شهادت، نجاتش داد. تبسم، صورتِ برادرم را درگیر کرد (سالمه.. و جز چندتا زخم سطحی، گرسنگی و تشنگی، هیچ مشکلی نداره.) گیج و حیران، زبان به کام چسبیده جملاتش را چند بار از دروازه ی شنواییم گذراندم. درست شنیده بودم؟؟ حسام زنده بود؟ خدا بیشتر از انتظار در حقم خدایی کرده بود. دانیال گفت که در تماس تلفنی با یکی از دوستان، برایش توضیح داده اند که حسام دو روز قبل برایِ انجام ماموریت وارد منطقه ایی میشود که با پیشروی داعش تحت محاصره ی آنها قرار میگیرد و او وقتی از شرایطش آگاه میشود، خود را به امید نجات در خرابه ها مخفی میکند که خوشبختانه، نیروهایِ خودی دوباره منطقه را پس میگیرند و حسام نجات پیدا میکند و فعلا به دلیل ضعف، بستریست. من اشک دواندم در کاسه ی چشمانم از فرطِ ذوق. پس میتوانستم رویِ دوباره دیدنش حساب باز کنم. سر به سجده در اوج شرم زده گی، خدا را شکر کردم. این مرد تمامِ ناهنجاریِ زندگیم را تبدیل به هنجار کرد و من تجربه کردم همه ی اولین هایِ دنیایِ اسلامی ام را با او. قرانی که صدایش بود. حجابی که به احترامش بود. نمازی که نذر شهادت بود. او مرد تمامِ ناتمامی هایم بود. و عاشقی جز این هم هست؟ چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام، بی سرو صدا، جان سالم به در برد. مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق مینوشیدم و سجده سجده حظ میبرم از مهری که نه "به" آن، بلکه  "روی" اش تمرینِ بندگی میکردم. مُهری که امیرمهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم.  روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را. روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را. و چقدر هوای زمستان، گرم میشود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند. دیگر میدانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماسهایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود. حالا بهار، سراغی هم از من گرفته بود و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم. کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان میآمد و دیده تازه میکردم. هر روز منتظر بودم و خبری از قدمهایش نمیرسید و من خجالت میکشیدم از این همه انتظار. نمیدانم چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته، پا به حریم مان گذاشت و من برق آمدنِ جگرگوشه را در چشمانش دیدم و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را. اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهاردیواریمان نبود. چقدر این مرد بی عاطفه گی داشت. یعنی دلتنگ پروین نمیشد؟  شاید باز هم باید دانیال دور میشد تا احساس مردانه گی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن، خرید و انجام بعضی کارها. کلافه گی از بودن و ندیدنش چنگ میشد بر پیکره ی روحم. روحی که خطی بر آن، تیغ میکشید بر دیواره ی معده ی سرطان زده ام. حال خوشی نداشتم. جسم و روحم یک جا درد میکرد. واقعا چه میخواستم؟ بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسیم؟ در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف میزدم و سنگهایم را وا میکندم. دل بستنی دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود. اما.. امایی بزرگ این وسط تاب میخورد. و آن اینکه، اما برایِ من نه..  منی که گذشته ام محو میشد در حبابی از لجن و حالم خلاصه میشد به نفسهایی که با حسرت میکشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اصراف شود. این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم. و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود.. و منِ ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم..  اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن..‼️ خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان میشوند  آنهم بعد از عقد رسمی. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
[🌹🍃] ــــــــــــ 🌻اگــر ڪسی صداۍ خود را نشنود به طور یقین زمـان(عج) خود را هم نمےشنود... 🌻و امروز قرمــز❤️ باید توجه تمام و اطاعت از ولےخود، رهبرۍنظام باشد 🌷 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💠شب ها بالشت سفت می گذاشت زیر سرش می گفتم روی زمین کمرت درد می گیره، بلندشو روی تخت بخواب می گفت؛ نه ممکنه برای نماز صبح خواب بمونم نباید جای خواب راحت باشه 🌷شهید پویا ایزدی نشر با ذکر 🌹 🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 هر چقدر به بالای قله ی ظهور نزدیک می‌شیم، هوا کم میشه! دیگه به شُش ِ هر کسی نمی‌سازه! بی هوا می‌خرَن، بی‌هوا می‌بَرَن، بی هوا میاد! خیلےحواستونُ جمع کنید؛ میزان: .. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃شهید ابراهیم هادی ! وقتی نگاه تو به مـن دوخته شده، نباید دست از پا خطا کنـم... تـو هم شهیدی هم شـاهـدی و هم سنگ‌صبور بی قراری‌های من..❤️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
| قسمتِ کیا شده این لحظه؟؟🥺❤️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا..! چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی هیهات که نفهمیدم خدایا..! قبولم کن دوست دارم که وقتی شهید شوم جسدم پیدا نشود تا حتی یک وجب از این خاک را اشغال نکنم خدایا..! مرا پاکیزه بپذیر.. 🌷 🍃🌺