eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
244 دنبال‌کننده
670 عکس
163 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از عملیات بیت المقدس که او به تهران بازگشته بود در جلسه‌ای که دوستان در منزل آقای «حسن نوربخش» دور هم جمع شده بودند #آقامهدی هم حضور داشت. معمولا در این جلسات، حاضرین به ذکر اخبار و تحلیل رویدادهای روز می‌پرداختند. در آن ایام ارتش اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده بود و بسمت بیروت در حال پیشروی بود. از آقا مهدی که معمولا در جلسات همیشه ساکت و آرام بود و کمتر حرف می‌زد و بیشتر می‌شنید خواسته شد تا ایشان وضعیت جبهه‌ها را بیان کند. او در این هنگام جمله معروف حضرت امام خمینی (ره) را بیان کرد که 🌸«راه قدس از کربلا می‌گذرد»🌸 آنگاه وظایف و رسالتی را که در قبال لبنان و فلسطین بر دوش داریم و شیوه صحیح و مؤثر دفاع از آنان را بیان کرد. آقای محمدرضا آیت‌اللهی می‌گوید در این هنگام از زنده یاد مهندس زین العابدین عطایی که در جلسه حضور داشت و مبهوت به گوشه‌ای خیره شده بود پرسیدم به چه فکر می‌کنی؟ پاسخ داد در وسط صحبت‌های #آقامهدی احساس کردم که #خودامام است که دارد سخن می‌گوید. (منبع: مهدی باکری در اندیشه و عمل، حسین علایی، چاپ اول، ص ۴۷ - ۴۶) . #شهیدمهدی‌باکری #جاویدالاثر #فرمانده‌مخلص @shahidbakeri31
(خدایا کمک کن به مقام راضیه ومرضیه شهدا برسیم) . . : صحبت درباره‌ی بیت‌المال پیش آمد، گفت: «ببینید، من نگرشم نسبت به اینه که برای ، به اندازه‌ی ارزش قائلم. یه سوزن ته گرد هم بیت‌الماله، یه تانک هم بیت‌الماله.» آنقدر راجع‌به بیت‌المال حساس بود که یک سوزن ته گرد را که ارزش مادی‌اش تقریباً صفر بود، مانند یک تانک که آن زمان 400 _ 500 میلیون تومان ارزش داشت، می‌دانست. یک بار یکی از راننده‌ها که و کار کرده‌ای زیر پایش بود، از کوره در رفته بود و نسبت به این ماشین‌هایی که به سپاه می‌دادند، اعتراض می‌کرد، حتی کمی هم ناسزا گفت. می‌گفت: «شما ماشین‌های سالم و تر و تمیز رو می‌دین به کسای دیگه و ما باید با این ابوقراضه‌ها سر کنیم.» ، وقتی حرف‌های او را شنید، حسابی ناراحت شد و توی جمع شروع کرد با آن راننده صحبت کردن و گفت: «می‌دونی چیه؟ بدبختی ما از همین‌جاست که شروع می‌شه. تا دیروز می‌زدیم توی سر طاغوتی‌ها و اسراف‌کارها و زیاده‌خواه‌ها و کسایی که دنبال پول و مادیاتن که چرا مثل ما نمی‌شین، حالا توی سر خودمون می‌زنیم که چرا مثل اونا نمی‌شیم. تا دیروز می‌گفتیم که همه حفظ بیت‌المال و قناعت و پاکیزگی و ایثار رو سرمشق خودشون قرار بدن، اما حالا توی سر خودمون می‌زنیم و می‌گیم که چرا ما نباید از ماشین‌های مدل بالا استفاده کنیم، یا چرا از بیت‌المال استفاده کافی رو نبریم.» در آخر هم گفت: «برادر جان، این ره که تو می‌روی به ترکستان است. باید با همین ماشین سر کنی و ماشین دیگه‌ای هم نداریم.» آن راننده وقتی حرف‌های آقا مهدی را شنید، سرش را پایین انداخت و رفت پی کارش. : قهرمان زارع ..... @shahidbakeri31
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 وقتی نیروهای دیر می رسند !! 🎤 روایت شهادت یاران 🌷شهید ❣️ 🌷 شهید 💓 🌿 فرمانده گردان امام حسین(ع) - لشکر عاشورا 📢 | ارتباط بیسیم با اصغر قصاب زمستان 1363 @shahidbakeri31
وصف حال بعد از (زحمت درست کردن این تصاویر با خادم الشهدای بوده اجرشون باشهیدان باکری🌷 خلاصه شده از کتاب . . روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم. و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. و حمیداللهیاری هم جز این تیم بود هروقت تیم های شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و منتظر میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله آفتاب در دور دست در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم.. هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادر به خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید. لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقامهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡ @shahidbakeri31
حضور باکری چندماه قبل از شهادتشان در مزار شهدای خوی . @shahidbakeri31
درس هاي « » از خالص و فروتن؛ _ هست حتما بخونید😊 پاي سخن همراهان سردار سپاه اسلام شهيد مهدي باكري:  ____ او را بيشتر دوست مي داشت  مهرماه سال 1352 اولين ملاقات من با در ساختمان شماره 7 دانشكده فني تبريز رخ داد . جواني آرام و با چهره اي دوست داشتني كه در عمق نگاهش يك غم كهنه نهفته بود. راز و رمز اين غم و دنياي عجيبي است كه تاكنون هيچكس در ترسيم واقعي آن موفق نبوده است همچنين به خاطر عظمت مهدي و بزرگي همراه با او ساواك نيز هرگز به درون پرغوغاي او دست نيافت و نااميد از ظاهر خاموش او به حيله هاي ديگر دست زد. « او بنده اي از بندگان خدا بود كه در عمل سلامت در نفس شجاعت و فداكاري تواضع و فروتني بي ادعايي و كم حرفي و پركاري و سختكوشي را در حد كمالش در وجودش پر كرده بود. » هرچه به روزهاي پيروزي انقلاب نزديك مي شديم فعاليت آقا مهدي رنگ معنوي تري به خود مي گرفت . با اينكه آقا مهدي مسلح بود اما هرگز بدون اجازه امام يا نمايندگان امام اعتقاد به استفاده از آن را نداشت در دوران دانشجويي (بين سالهاي 52 تا 56 ) معتقد بود كه ; دقت در عبادت و انس با قرآن و آشنايي با مباني بعنوان يك موتور محرك و چراغي راهنما براي او يك امر جدي بود. در تقسيم كار آنچه را ارزش مي شمرد اين بود كه كارهاي پائين تر و سخت تر را بيشتر بعهده بگيرد و اين را يك مسابقه براي و فرار از تنبلي تلقي مي كرد. : آقای صمدقدرتی @shahidbakeri31
در عملیات بدر در جواب کسانی که به ایشان می گویند برگرد!؟؟ چی هست؟؟؟؟ در عملیات بدر حجم آتش و فشار دشمن خیلی زیاد شده بود. از قرارگاه به آقا مهدی باکری پیام می‌دهند که برگرد. مکالمه شهید مهدی باکری با شهید حاج احمد کاظمی به این شرح است: «در عملیات بدر آقا مهدی باکری در محاصره دشمن گیر افتاد. حجم آتش و فشار دشمن خیلی زیاد شده بود. از قرارگاه به آقا مهدی پیام می‌دهند که برگرد. جواب می‌دهد: آنهایی که با من کار دارند که ببینند چه است! من اینجا می‌خواهم با بسیجیانم محشور باشم. احمد کاظمی می‌آید پشت بی‌سیم. احمد دوست صمیمی آقا مهدی بود. احمد دوباره اصرار می‌کند که برگرد. آقا مهدی پاسخ می‌دهد که احمد، به‌خدا اگر امروز اینجا نیایی، خیلی دیر می‌شود! احمد، بیا ببین اینجا چه آتیش‌بازی قشنگی شده!😔 ____________ مهدی باکری وفرمانده احمدکاظمی سال ۱۳۶۳ _عملیات بدر_ چندساعت قبل از (حاج احمدبعداز۲۱ سال فراق سال ۸۴ درشهرودیارآقامهدی (ارومیه) به رفیقش پیوست.و از بغض ۲۱ساله ازاون پیام آقامهدی آسمانی شد😔 @shahidbakeri31
بیست وپنج ساله بود که شد ، مردم ارومیه هنوز هم مهدی باکری را بهترین دوران می‌دانند ، به اندازه‌ی هم ، به نام خود  نزد!! نه برای خود و نه برای برادرانش.... . . | شهری از اخلاص فرمانده شجاع دفاع‌مقدس، (ارومیه) "سردار شهید مهدی باکری" 25 اسفندماه، بر بهترین شهردارکشورم _______⚘⚘⚘__________ 🔴از_شهداء_بیاموزیم شهید_والامقام اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است... ____⚘⚘⚘________ ❤ روزت مبارک آرزویم هست... ۲۵اسفند بعنوان شد @shahidbakeri31
گاهی می‌پرسیدند آیا شوهرت در خانه هم می‌زند؟ علی‌رغم اینکه خیلی در ظاهر فردی آرام، سر به ‌زیر و محجوب و کم‌حرف بود اما در خانه فردی خنده‌رو، شوخ‌طبع و خوش‌برخورد بود. گاهی از من می‌پرسیدند آیا شوهرت در خانه حرف هم می‌زند، اصلاً صدایش را شنیده‌ای؟ اما خبر نداشتند که در خانه شیطنت‌هایش منحصر به ‌فرد است. او فردی پرکار و پرتلاش و با پشتکار فوق‌‌العاده، برنامه‌ریز منظم و بسیار از نفس و رفتار و کردارش مراقبت می‌کرد. در واقع بود. با خواهرش قرار گذاشتیم کتاب‌ها را با هم بخوانیم و با هم مباحثه کنیم. قرار بود این کار را برای و ارتقای فکری خودمان انجام دهیم... (شهدا انسان خشک وبی روح نبودند اونا هم زندگی عاشقانه وپرشوری داشتند) (پیام شهید) @shahidbakeri31
: چه زیبا گفتند: خدايا! تو قبولم كن...دوست دارم وقتي شهيد مي شوم، . خدايا! مرا پا كيزه بپذير... 💚🍃💚🍃 💚🍃💚🍃 ! همانطور که داشت تیراندازی میکرد؛ یک گلوله به سرش خورد! بدجوری زخمی شد . بچه ها کشاندندش توی قایق تا برش گردانند عقب. قایق که از ساحل جدا شد بچه ها خیالشان راحت شد که مهدی را فرستاده اند؛ دیدند که آقامهدی دستش را بالا گرفته ودارد زیر لب چیزی می گوید: یکی از بچه ها که زنده ماند گفت چیزی شبیه این میگفت: 💚🍃💚🍃 💚🍃💚🍃 هنوز زیاد دور نشده بود که یک موشک صاف خورد وسط قایق ومنفجر شد.اثری هم از پیدا نشد ... .... 🌿🌷🌿🌷 🌿🌷🌿🌷 @shahidbakeri31
در حال 💠💠🍃🍃💠💠 . . . مثل آیه‌های قرآن مقدسند؛ تقدس آیه‌های قرآن به این‌است که حکایت از حق دارند و شهدا نیز ... 💠💠🍃🍃💠💠 چه خوش است صوتِ قرآن ز تو دلربا شنیدن ؛ به رُخت نظاره كردن سخن خدا شنیدن ... ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻧَﻮِّﺭ ﻗُﻠُﻮﺑَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ خدایا قلب هایمان را با قرآن نورانی ڪن ... قرآن دل را مانند آب زلال و صاف می‌کند ... إقرا ... بخوان @shahidbakeri31
مجموعه بیانات قبل از تا موقعی كه دستور حمله داده نشده كسی تیراندازی نكند. حتی اگر مجروح شد را رعایت كند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نكند. با هر رگبار بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، و را تخلیه كرده و با سازماندهی مجدد كار را ادامه دهید... ..‌‌.. @shahidbakeri31