هفته_دفاع_مقدس_و_یاد_شهدا_گرامی_باد
#شهادت_هنر_مردان_خداست.
👈خاطره ای از #سردار_شهید_مهدی_باکری
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر..
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم دم #چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو ..
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#سردارعاشورایی #اخلاص_بیادعا #آقامهدیچنینبود....
♡شادیروحشونصلوات♡
#شهید_مهدی_باکری
@shahidbakeri31
1_1181208323.mp3
13.24M
جانم حسن.....
به تو دل خوش کردم....
حاج مهدی رسولی
@shahidbakeri31
#فرمانده_خاکی
توي ماشين داشت اسلحه خالي مي کرد؛ با دو- سه تا بسيجي ديگر. از عرق روي لباس هايش مي شد فهميد چه قدر کار کرده . کارش که تمام شد همين که از کنارمان داشت مي رفت، به رفيقم گفت « چه طوري مشد علي؟» به علي گفتم : کي بود اين؟» گفت: #مهدي_باکري جانشين فرمانده تيپ...گفتم: پس چرا داره بار ماشين رو خالي مي کنه؟ گفت يواش يواش اخلاقش ميآد دستت.
#بلهآقامهدیچنینبود...
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
@shahidbakeri31
شهیدی که امضاء شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت..
■ 15 روز قبل از «عملیات بدر» به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از #آقاعلیبنموسیالرضا(ع) خواست که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند. وقسمتش هم شد..
#شهید_مهدی_باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
یا امام رضا(ع) برای عاقبت بخیری ماهم دعا کن دعای مثل دعای آقامهدی باکری(ان شاءالله)
اللهم ارزقنا نگاه امام رضا🙏
اللهم ارزقنا حرم امام رضا💚
اللهم ارزقنا دعای امام رضا🌹
۳صلوات هدیه به امام هشتم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امام رضا😔 آقاجان ازدور سلام
#سلامایسکوتغریبانهدل🌹
.
.
ای صبا گر بگذری
.
بر کوی مهرافشان دوست
.
یار ما را گو سلامی ،
.
دل همیشه یاد اوست ...
@shahidbakeri31
#زندگی_به_سبک_شهدا:
...
#آقا_مهدی_باکری که در جواب اصرار های خواهرش برای دیدن همسرآیندهاش می گوید: مهم #ایمان است نه #ظاهر_دختر
و وقتی خواهرش به شوخی بهش گفت که اصلا شاید دختره کچل باشه🙈😄 آقا مهدی میخنده و میگه خب اون کچلو رو هم باید یکی بگیره دیگه☺😄
.
💚نشر به مناسب سالروز ازدواج حضرت محمد(ص)وبانو حضرت خدیجه(ص)💚
#شهید_مهدی_باکری
#ازدواج_آسان_به_سبک_شهدا
#مردبیادعا
#سادگی_تکراری_نمیشه
@shahidbakeri31
🌹10 ربیعالاول🌹سالروز ازدواج پربرکت حضرت محمد(ص) وبانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه(ص) مبارکا باشه😍😍
هدیه: ۳مرتبه صلوات
#بچه_های_باکری
#آقاحمیدباکری، رسول فرخی را اینگونه توصیف کرده بود که: «رسول از آن مردان ایثارگری بود که در روزهای سخت و زمان هایی که کار گره می خورد به میدان می آیند...
#شهید_رسول_فرخی دانش آموز 18ساله مسئول دستهای ویژه از گردان حُر لشکر 31 عاشورا بود.
#بچه_های_باکری
#لشکر_۳۱عاشورا
#شهید_حمید_باكری
#شهید_رسول_فرخی
#هدیه_به_شهدا: صلوات
@shahidbakeri31
#روایت_شاهد_عینی
آقا مهدی گفتن: #خدا_که_هست_تو_چه_میگویی؟؟
به آقامهدی باکری گفته بودند برگردد عقب!!. چندصدمتری بازمیگشت و نجات مییافت و دقیقا همین را خواسته بودند از او، حالا آقامهدی که اسمش هم عزیز بود در جنگ و قدرت بود در جنگ، چه کند؟ شمشیر عشق بالای سرش میرقصید و جبهه خیرهخیره نگاهش میکرد تا چه کند. این روایت شاهد عینی است: ما هرچه به باکری اصرار کردیم که برگرد، نپذیرفت. به او گفتم «از حبیب [اسم رمز قرارگاه] میگویند: شما برگردی عقب» اما او نپذیرفت و بهکلی خودش را از بیسیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران [قرارگاه] از پشت بیسیم به من میگفتند «حتی اگر میتوانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید بیاورید عقب.» من رفتم پیش او گریه کردم و قسمش دادم... باکری پاسخ داد: 👈«ما میخواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، #مسأله_اسلام در میان است».
این پاسخ، برادر نظمی را قانع نکرد و وی به خود جرأت داد به خشابهایی که باکری پُر میکرد، ضربه زد و آنها را به زمین ریخت، اما آقامهدی به او گفت « #خدا_که_هست_تو_چه_میگویی؟ همینجا خواهیم جنگید و عقب نخواهیم رفت...
#قسمت_اول 👈👈تاشهادت
#شهید_مهدی_باکرے
#جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#فرمانده_لشگر_۳۱_عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
#روایت_آرپیجی
یک عده جانشان را گذاشتند کف دست که پیکر #فرمانده_شهیدشان را بازگردانند. پیکر را به همراه زخمیها در یک قایق گذاشتند و گلوله آرپیجی آمد؛ با آن هیکلش یاد گرفته بود از آن یک نخود گلوله. بهترین فرصت بود و #شمشیر_عشق هم که در هوا میرقصید. گلوله آرپیجی مستقیم رفت و مدعی شد که😔 « #برادرش را پسنگرفته این #فرماندهتان، خودش را کجا میبرید؟😔 و پس نداد فرمانده را و سربازان فرمانده را.....
پیکرها در هوا رقصیدند و چرخیدند😭 و خدا خوشش آمد از این ماجرای «پسنگرفتنها» و پذیرفت این هدیهها را و هر چه مانده بود از آن پیکرها ریخت در اروندرود😔 که دشمن برای همیشه بداند مرز ایران کجاست و ایرانیها کیستند و پیروان علی(ع) چگونه مردانی را میفرستند به میدان و وقت معامله با یار، هنگام صلات ظهر عاشورا ـ که هر روز است ـ در کربلا ـ که همهجاست ـ بهترینهایشان را میبخشند به خدا...
#یاالله😭
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#جاویدالاثر
#خدایامراپاکیزهبپذیر🙏
@shahidbakeri31
#روایت_تماشا (قسمت سوم)
جبهه استها؛ از این کارها میکند! وقتی عاشق شود غوغا به پا میکند در زمین و زمان. خیرهخیره نگاه کرد به آقامهدی آن دم آخری و گفت «هوای تفرج داری؟ بفرما تماشا!» همانموقع که تیرخلاص میزدند به عشاق، آقامهدی پشت بیسیم برای «احمد کاظمی» و برای ما گفت که یافته است و میبیند آن 👈«دِه باصفا» را که همیشه میجُست برای تفرج. صدایش هنوز در گوش جبهه است: « #کاش_که_اینجا_میشدی میدیدی چه ده باصفایی است... وقت کردی بیا، بیا تماشا کن». چشمهای مهدی به تماشای باغ باز شد پیش از آنکه وارد شود. جبهه که عاشق بشود از این کارها هم میکند؛ اجازه دارد از خدا. جبهه دمش گرم و آقامهدی هم دمش گرم که عادی نبود؛ «مهدی عادی نبود»؛ این را « سردار » در گوش جبهه گفت و برای ما گفت...
❤«مهدی باکری» و ماجرای تفرج در جبهه!❤
✔خیلیها جبهه را دیدند، جبهه هم خیلیها را دید؛ بعضیها را که خیرهخیره تماشا کرد و هنوز هم خوابشان را میبیند! اگر جبهه لب باز کند حتما خواهد گفت که هنوز هم گوشش انگار در خواب و بیداری روایتهایی میشنود از آقا مهدی؛ «مهدی باکری....
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر_جزیره_مجنون
#لشکر۳۱_عاشورا
🍀صلوات
@shahidbakeri31
#معرفت_شهید_مهدی_باکری:
بد وضعي داشتيم؛ از همه جا آتش مي آمد روي سرمان نمي فهميديم تيرو ترکش از کجا مي آيد.فقط يک دفعه مي ديدم نفر بغل دستيمان افتاد روي زمين.. قرارمان اين بود که توي درگيري بي سيم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشيم. خيلي از بچه ها #شهيد شده بودند. زخمي هم زياد بود.توي همان گيرودار، چند تا اسير هم گرفته بوديم. به يکي از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمي تونيم باشيم، چه برسه به این بدبختا!!! برو يه بلایی سرشون بیار... همان موقع صدا از بي سيم آمد « #اينچهحرفيبودتوزدي؟ زود اسيرهاتون رو بفرستيد عقب!! صداي #آقا_مهدي بود. روي شبکه صدايمان راشنيده بود. خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر...
#بلهآقامهدیاینچنینمردبود....
#شهید_مهدی_باکرے
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
#فرمانده_مهدی_باکرے🥀
شب آخر از خستگي رو پا بند نبوديم. قرار شد چند ساعت من بخوابم، چند ساعت او. نوبت خواب او بود. بيرون سنگر داشتم کارهايم را مي کردم که بچه ها آمدند سراغش را گرفتند. رفته بودند توي سنگر پيدايش نکرده بودند. هرچه گشتيم نبود. از خط تماس گرفت. گفت: کار خاکريز تمومه!! يک تکه از خاکريز باز بود؛ قبلش هرکه رفته بود، نتوانسته بود درستش کند.
(شهیدمهدی باکری بروایت دوستان)
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
#جاویدالاثر #فرمانده_بیادعا
#صلوات
@shahidbakeri31
#دقت_شدید_بر_روی_بیتالمال:
- بهش گفتم:توی راه که بر می گردی,یه خورده کاهو و سبزی بخر.
- گفت:من سرم خیلی شلوغه می ترسم یادم بره,..
رو یه تیکه کاغذ هر چه میخوای بنویس,بهم بده.
- همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد.
یک دفترچه یاد داشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشون تا چیزهایی که میخواستم تویش بنویسم,یک دفعه بهم گفت:
#ننویسی ها!
- جا خوردم...!!
- گفت:اون خودکاری که دستته مال #بیت_الماله!
- گفتم:من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم.دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
👈- گفت:نه!کم و زیاد فرقی نمیکنه,بیت الماله!
( خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید)
#شهید_مهدی_باکری
#بیت_المال
#رفیق_شهید
#صلوات
@shahidbakeri31