🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال
📝 #نوجوانی_سالم
در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند، بیشتر بچه ها چون با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند، مریض شدند.
اما #محمدرضا این طور نبود. سالم و قوی و پرانرژی بود.
اگر کم بودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گله و شکایت نبود.
جهادگری، اهل سازش و توانمند بود.
📝| نقل شده از #معلم_شهید
#ابووصال
#خاطره_شماره_14
#شهیدمحمدرضادهقان
🍃🌸| @shahidbash
خاطــره شُـــــهدا
#ســـــربازامامـــ_زمانـــــ(:
محمد رضا خیلے با حـــیا و عفت بود، نگاه و رفتار #حرامے نداشت.
یکبار صحبت خواستگارے محمدرضا شد من گفتم محمدرضا از فاصله خان٦ تا دانشگاه روزے صد تا عروس مےبیند این جملہ را ڪه گفتم محمدرضا اینقدر مسخرهبازی و بگو بخند کرد و گفت «صدتا چیہ دویست تا سیصد تا، بیشتر مامان چشماتون رو بستید؟» به #محمدرضا گفتم که وقتی بیرون میروے مگر چشم بند مےبندے ڪه اینها را نمےبینے؟ اما #محمدرضــا طفره میرفت و خیلے پیگیر شدم تا آخر گفت« مامان بہ خدا قسم نمےبینم
,اگر من بخواهم ســـــرباز امام زمانـــــ شوم و با این چشــــمهایم صورت #امام_زمانـــــ را بـــبینم آیا با این #چشمهایــــم میتوانم آدمهاے اینجورے را ببینم؟»
و وقتے این حرف را زد خیلی متعجب شدمـــ و نتوانستم چیزی به او بگویم.
[مادربزرگوارشهید]
#شهیدمحمدرضادهقانـــــ
#جوان_امروزے
#جوان_دهه_هفتادے
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@shahidbash