روزهای جمعه می گفت: امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا.
وضو میگرفت و می رفت توی آشپزخانه.
هر چه میگفتم: نکنید این کار رو، من ناراحت میشم، باعث شرمندگیمه. گوش نمیکرد.
در را می بست و آشپزخانه را می شست.
📚یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید صیاد، ص ۷۳
#الگوی_بسیجی
#صیاد_شیرازی
🆔 @shohadaejahadgar_ir
عبدالحسین در سبزی فروشی کار میکرد، روزی ده تومان هم مزد میگرفت که پول خوبی بود.
یک شب دیدم خیلی ناراحت است.
گفت: صاحب مغازه کم فروشی میکند و دائم باید با زنهای بیحجاب سر و کله بزنم.
گفتم در عوض کار راحتی است مزدش هم خوب است.
گفت: نان باید حلال باشد، کم و زیادش مهم نیست.
از فردا بیل و کلنگ خرید رفت سر گذر کارگری.
شبها که خانه میآمد بسیار خوشحال بود.
میگفت: نان زحمتکشی نان پاک و حلالی است.
📚سیره شهدا، ج۲۷، شهید برونسی
#الگوی_بسیجی
#شهید_برونسی
🆔 @shohadaejahadgar_ir
از شهـید بابایی پرسیدند:
عباس جان چہ خبر؟
چہ ڪار میڪنی؟
گفت : بہ نگهـبانی دل مشغولیم
ڪہ غیر از خدا ڪسی وارد نشود.
#الگوی_بسیجی
#شهید_بابایی
🆔 @shohadaejahadgar_ir
شهید دکتر مجید شهریاری فوق العاده هوای مادرش را داشت.
یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود.
وقتی مادرش را میدید، دست و پایش را میبوسید.
موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش میگذاشت، سپس خودش غذا میخورد.
سر کلاس درس، تنها تماسی را که جواب میداد، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت میکرد.
مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش میآمد، همه میدانستند که همه قرارهایش کنسل میشود. حتی قرار با مقامات را کنسل میکرد.
#الگوی_بسیجی
#شهید_شهریاری
🆔 @shohadaejahadgar_ir