6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید سلیمانی: جامعه ما خانواده ماست
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
کلام شهید... 💌
اگه تو هر کاری حکمت خدا رو در نظر بگیریم.
دیگه ناراحت نمیشیم...☺️🌱
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهیدمدافعحرم🕊
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#سلام_امام_زمانم 😊✋
تشنه هستم ؛
تشنه ی یک جرعه ی
دیدار تـو...
وعده گاه ما
شبی در جمکران ؛
صاحب زمان...
سلام امید دل ها خسته...
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#ظھورنزدیڪاست
#یا_مهدی
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتبیستوششم
مادرم که از خودش خجالت کشیده بود، برگشت به پشت بام و زینب را بوسید و التماسش کرد که با او به پایین برود و سحری بخورد.
مادرم به زینب گفت:
"به خدا هر شب صدایت میکنم؛ جان مادربزرگ بی سحری روزه نگیر. "
آن سال زینب همهی ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت.
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض میشدم، زینب خیلی غصهی من را میخورد. آرزوی زینب این بود که برای من تخت بخرد و پرستار بگیرد.
میگفت:
"بزرگ که بشوم، نمیگذارم تو زحمت بکشی. یک نفر را میآورم تا کار هایت را انجام دهد. "
مهرداد مدتی با رادیوی نفت آبادان کار میکرد و مرتب توی خانه نمایش تمرین میکرد. در یکی از نمایش ها (پهوان اکبر)ی هست که میمیرد. زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد.
در نمایش (سر به داران) هم زینب نقش (مورخ) را با مهرداد بازی میکرد. آنها در خانه لباس نمایش تنشان میکردند و باهم تمرین میکردند. من هم مینشستم و نمایش آنها را نگاه میکردم.
زینب و مهرداد به شعر هم علاقه داشتند. مهرداد شعر میگفت و زینب هم با لذت به شعرهای مهرداد گوش میکرد.
مهران و مهرداد همیشه حواسشان به خواهر هایشان بود. مهرداد از زن های لاابالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دختر ها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دختر ها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند، حتما جوراب ضخیم پایشان میکردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمیبرد.
زینب به برادر ها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت. گاهی با آن دستهای لاغر و کوچکش، لباسهای مهران را میشست، جورابهای مهرداد را میشست. دلش میخواست به یک شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
فصلپنجم🌙♥️
قبل از انقلاب، زندگی ما آرام میگذشت. سرم به زندگی و بچههایم گرم بود. همین که بچهها در کنارم بودند، احساس خوشبختی میکردم. چیز دیگری از زندگی نمیخواستم.
بابای مهران و همهی کارگرهای شرکت نفت، از شاه بدشان میآمد. همه میدانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد، من و بچههایم همه طرفدار انقلاب و امام شدیم. همه چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه که این همه جوان را شکنجه کرده بود، رفت و یک سید نورانی مثل امام، رهبرمان شد، چرا ما انقلابی نباشیم...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتبیستوپنجم
برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت:
"چرا بی قراری میکنی؟ از خدا شفا بخواه، حتما خوب میشوی."
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش گرفت و زینب روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت.
بچه ها خیلی مسخرهاش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روز ها ناراحت به خانه میآمد. معلوم بود که گریه کرده است.
میگفت:
"مامان، همهی بچه ها به من امل میگویند."
یک روز به زینب گفتم:
"تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ "
زینب گفت:
"معلوم است برای خدا💚"
گفتم:
"پس بگذار بچه ها هرچه که دلشان میخواهد بگویند. "
همان سالی که با حجاب شد، روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد، با پاهایش که خیلی لاغر بود، به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد، از ده روز قبل از ماه رمضان، به خانهی مادربزرگش میرفت. من با اینکه میدانستم از نظر جثه و بُنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمیگرفتم.
مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاهگلی میخوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه رمضان به پیشواز میرفت.
شب اولی که زینب به آنجا رفت، به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصفه شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر میکرد که زینب خواب است. زینب از لبهی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت:
"مادربزرگ، چرا برای سحری بیدارم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ، به خدا من بی سحری روزه میگیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه میگیرم. "...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
نماز و روزه هاتون قبول به درگاه خدا🤲🏻😍
#اللهمعجللولیڪالفرج
دعا فراموش نشه😍🤲🏻♥️
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
نماز و روزه هاتون قبول به درگاه خدا🤲🏻😍
#اللهمعجللولیڪالفرج
دعا فراموش نشه😍🤲🏻♥️
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
نماز و روزه هاتون قبول به درگاه خدا🤲🏻😍
#اللهمعجللولیڪالفرج
دعا فراموش نشه😍🤲🏻♥️
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🍃🌺یاصاحب الزمان ادرکنی
🍃🌺 یاصاحب الزمان اغثنی
⭐بابی انت وامی یااباصالح المهدی
⭐بابی انت وامی یااباصالح المهدی
⭐بابی انت وامی یااباصالح المهدی
💞المستغاث بک یابن الحسن:صدمرتبه
🌙 آقای خوبم #امام_زمان شبت بخیر
🥀 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🥀
#امام_زمان
#حجاب
∞♥∞
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج
@shahidchadoor
#تلنگرانه
بقولاستادپناهیان:
شیطونبرایکساییکهمذهبیهستن
بیشتردامپهنمیکنه....
👈اونخودشیهبچهمذهبیبود
کهعاقبتبه شر
شد💔🚶♂
#بهخودمونمغرورنشیم
#اللهمعجللولیڪالفرج