هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
یه کانال پر از رمان های گاندویی😁❤️
رمان آینده✨☺️
#عشق_یهویی
#محمد
خب رها خانم و داوود باید برید به این مهمونی.شاید از این مهمونی بتونید چیز های مهمی پیدا کنید
برای اینکه داوود و رها خانم راحت تر باشن باید یه صیغه محرمیت بینشون خونده بشه.
#داوود
همین جمله رو که شنیدم کُپ کردم برگشتم و رسول رو دیدم که اخم هاش تو همه رگ غیرتش باد کرده بود.......
داوود و رها صیغه میشن😳
رسول غیرتی میشود😱
میخوای بدونی چی میشه.....خب بیا تو این کانال بخونش😁❤️
@romangando400
آیدی نویسنده🍃😌
@sara0_0n1910
هدایت شده از تبادلاتگستردهثنابانو«یکشنبه»
یه کانال پر از رمان های گاندویی😁❤️
#تیکهایازرمان_عشقیهویی✨
#محمد
خب رها خانم و داوود باید برید به این مهمونی.شاید از این مهمونی بتونید چیز های مهمی پیدا کنید
برای اینکه داوود و رها خانم راحت تر باشن باید یه صیغه محرمیت بینشون خونده بشه.
#داوود
همین جمله رو که شنیدم کُپ کردم برگشتم و رسول رو دیدم که اخم هاش تو همه رگ غیرتش باد کرده بود.......
داوود و رها صیغه میشن😳
رسول غیرتی میشود😱
میخوای بدونی چی میشه.....خب بیا تو این کانال بخونش😁❤️
https://eitaa.com/joinchat/1203503267Cd63156d702
هدایت شده از ضامن اهو
کانال هوادارن گاندویی💪🇮🇷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدو عضو شو اینجا همچی میگذارن..
مثل👇🏼
#شماره_بازیگران_گاندو..
#فعالیت_گاندویی..
#سکانس_های_گاندویی..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه رمان میزارن عااالیه..
اینم یه تیکه از رمان..👇🏼♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن☘
رمان پارت ⁵²
#عشق_باطعم_نظامـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#داوود
توی خیابون بودم..
تا میتونستم میدویم..
نفس نفس میزدم خواستم خودمو برسونم اونور خیابون تا ماشین بگیرم و حداقل من و تذ نزدیگ اداره ببره...
نگاهم فقط به جلو بود..
که یهو یه ماشین محکم بهم زد..
احساس کردم همزمان تمام استخونای بدنم خورد شد محکم خوردم به ماشین و پرت شدم وسط خیابون..
هیچی نمی فهمیدم..
از سر و بینیم خون میومد...
چشام داشتن بسته میشدن..
چند نفر بالا سرم بودن که یهو یکی بازوم و گرفت و بلندم کرد..
یکی دیگم اومد کمکش..
انگار همون ماشینی بودکه بهم زد..
فقط شنیدم یکی داد زد..
ــــ چیکار میکنین اقا..این حالش بده باید زنگ برنین امبولانس دارین کجا میبرینش..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از اونا گفت..
+به تو چه فضول..
#داوود
پرتم کردن تو ماشین..
حالم اصلا خوب نبود ..هیچ جونی برای دفاع از خودم نداشتم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلی اتفاق های جالب افتاده..
یه رمان هیجاااانی..وطنز
https://eitaa.com/joinchat/1083703424Cb094c8526c
منتظریم..👆🏼
هدایت شده از ضامن اهو
کانال هوادارن گاندویی💪🇮🇷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدو عضو شو اینجا همچی میگذارن..
مثل👇🏼
#شماره_بازیگران_گاندو..
#فعالیت_گاندویی..
#سکانس_های_گاندویی..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه رمان میزارن عااالیه..
اینم یه تیکه از رمان..👇🏼♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن☘
رمان پارت ⁵²
#عشق_باطعم_نظامـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#داوود
توی خیابون بودم..
تا میتونستم میدویم..
نفس نفس میزدم خواستم خودمو برسونم اونور خیابون تا ماشین بگیرم و حداقل من و تذ نزدیگ اداره ببره...
نگاهم فقط به جلو بود..
که یهو یه ماشین محکم بهم زد..
احساس کردم همزمان تمام استخونای بدنم خورد شد محکم خوردم به ماشین و پرت شدم وسط خیابون..
هیچی نمی فهمیدم..
از سر و بینیم خون میومد...
چشام داشتن بسته میشدن..
چند نفر بالا سرم بودن که یهو یکی بازوم و گرفت و بلندم کرد..
یکی دیگم اومد کمکش..
انگار همون ماشینی بودکه بهم زد..
فقط شنیدم یکی داد زد..
ــــ چیکار میکنین اقا..این حالش بده باید زنگ برنین امبولانس دارین کجا میبرینش..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از اونا گفت..
+به تو چه فضول..
#داوود
پرتم کردن تو ماشین..
حالم اصلا خوب نبود ..هیچ جونی برای دفاع از خودم نداشتم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلی اتفاق های جالب افتاده..
یه رمان هیجاااانی..وطنز
https://eitaa.com/joinchat/1083703424Cb094c8526c
منتظریم..👆🏼
هدایت شده از ضامن اهو
کانال هوادارن گاندویی💪🇮🇷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدو عضو شو اینجا همچی میگذارن..
مثل👇🏼
#شماره_بازیگران_گاندو..
#فعالیت_گاندویی..
#سکانس_های_گاندویی..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه رمان میزارن عااالیه..
اینم یه تیکه از رمان..👇🏼♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن☘
رمان پارت ⁵²
#عشق_باطعم_نظامـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#داوود
توی خیابون بودم..
تا میتونستم میدویم..
نفس نفس میزدم خواستم خودمو برسونم اونور خیابون تا ماشین بگیرم و حداقل من و تذ نزدیگ اداره ببره...
نگاهم فقط به جلو بود..
که یهو یه ماشین محکم بهم زد..
احساس کردم همزمان تمام استخونای بدنم خورد شد محکم خوردم به ماشین و پرت شدم وسط خیابون..
هیچی نمی فهمیدم..
از سر و بینیم خون میومد...
چشام داشتن بسته میشدن..
چند نفر بالا سرم بودن که یهو یکی بازوم و گرفت و بلندم کرد..
یکی دیگم اومد کمکش..
انگار همون ماشینی بودکه بهم زد..
فقط شنیدم یکی داد زد..
ــــ چیکار میکنین اقا..این حالش بده باید زنگ برنین امبولانس دارین کجا میبرینش..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از اونا گفت..
+به تو چه فضول..
#داوود
پرتم کردن تو ماشین..
حالم اصلا خوب نبود ..هیچ جونی برای دفاع از خودم نداشتم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلی اتفاق های جالب افتاده..
یه رمان هیجاااانی..وطنز
https://eitaa.com/joinchat/1083703424Cb094c8526c
منتظریم..👆🏼