eitaa logo
مؤسسه شهید عباس دانشگر
3.3هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
554 فایل
﷽ " کانال رسمی شهید مدافع حرم عباس دانشگر " با عنوان ✅ مؤسسه شهید دانشگر . ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸ سمنان شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ . خادم الشهدا: @faridpour 👤این کانال زیر نظر خانواده و اقوام شهید اداره می شود. 🌷زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨️ قَٰتِلُوهُمۡ يُعَذِّبۡهُمُ ٱللَّهُ بِأَيۡدِيكُمۡ وَيُخۡزِهِمۡ وَيَنصُرۡكُمۡ عَلَيۡهِمۡ وَيَشۡفِ صُدُورَ قَوۡمࣲ مُّؤۡمِنِينَ ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«او منتظر همت ماست» 👤 استاد شجاعی 🔺 امام زمان چرا تنهاست؟ واللّه قسم امام زمان منتظر همت ماست. ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۱۵۵ 💠 آقای سلیمی از استان مرکزی: ✍ آفتاب کم‌رنگ عصر، از پشت پرده‌های توری، لکه‌های طلایی روی فرش هال انداخته بود. خانه در سکوتی گرم نفس می‌کشید، و عطر نان تازه از آشپزخانه می‌آمد. بابا با دستانی پر، از خرید برگشته بود. مامان، با صدایی که با خستگی و مهربانی درهم‌آمیخته بود، از آشپزخانه صدا زد: - پسرم، میای کمکم کنی این بادمجان‌ها رو پوست کنیم؟ به بابات گفتم فقط چند کیلو بگیره، یک‌دفعه یک کیسه پر آورده! لبخندی زدم و گفتم: «چشم، فقط یه پیام به دوستم بدم، الان میام.» دقایقی بعد، کنار میز آشپزخانه نشسته بودم. دست‌های زحمت‌کش مامان، پرشتاب، پوست‌نازک بادمجان‌ها را جدا می‌کردند و در کاسه می‌انداختند. بوی روغن تازه و صدای جلز و ولز در تابه، مثل آهنگی قدیمی در خانه پیچیده بود. چند ساعت گذشت، بادمجان‌ها یکی‌یکی سرخ شدند. مامان در آخر لبخند زد، لبخندی آرام و سرشار از محبت: «مادر جان، الهی خیر ببینی.» لبخندش مثل گرمای آفتاب زمستانی در دلم نشست. گفتم: «من که کاری نکردم، وظیفمو انجام دادم. همه زحمت‌های ما رو دوش شماست.» بعد از کمک به مامان، به اتاقم برگشتم. بوی روغن هنوز در مشامم بود که گوشی را بی‌هدف ورق زدم. تا چشمم به عکسی افتاد - شهید عباس دانشگر - نگاهش، عمیق و صمیمی، مثل کسی که سال‌هاست چشم‌به‌راهت بوده. آن شب عکسش را بارها نگاه کردم، بعد کلیپ‌ها و تصاویرش را جست‌وجو کردم. هر تصویر، دریچه‌ای تازه در روحم باز می‌کرد. اسم کتابی را شنیدم: لبخندی به رنگ شهادت. کتاب را تهیه کردم. تازه فهمیدم که خداوند متعال چه گنجی نصیبم کرده، یادم اومد دعای خیر مامان رو که اون روز گفت: «الهی خیر ببینی مادر» ماه‌ها بعد، سربازی شروع شد. آموزشی را گذراندم و به یکی از شهرستان‌های استان مرکزی فرستاده شدم؛ خدمت سربازی در زندان. محیط زندان، سرد و سنگین، با درهای آهنی ضخیم. نگاه‌های سنگین زندانی‌ها مثل سیاهی ملایم روی دیوار می‌ماند. نمی‌دانستم کار سربازهای زندان چیست، اما خیلی زود فهمیدم: نگهبانی، جابه‌جایی زندانی‌ها، و حضور در دادسرا برای پرونده‌ها. اولین مرخصی که رفتم، کتاب لبخندی به رنگ شهادت را با خود آوردم. عصرها یا ظهرهای خلوت کنار دیوار شرقی زندان می‌نشستم؛ کتاب را باز می‌کردم و تا غروب، با نور زردی که چند متر پایین می‌آمد، با خاطرات شهید خلوت می‌کردم. صدای بگو مگوی زندانی‌ها، بوی گردوخاک، همه در حاشیه بودند؛ فقط جمله‌هایی مانده بود که انگار از زبان شهید به قلبم می‌نشستند. صبح یکی از روزها، پنج سرباز مأمور شدیم زندانی‌ها را برای کار قضایی به دادسرا ببریم. دو نفر سهم من بود. وقتی کارشان تمام شد، چون هر زندانی به شعبه متفاوتی می‌رفت، جابه‌جایی پیش آمد و دو نفر دیگر به من سپرده شدند. یکی‌شان آرام و بی‌حرف، دیگری نگاهی تیز داشت. دستبندشان به هم وصل بود، اما بعدها فهمیدم سرباز قبلی بی‌توجه، دستبند دوم را درست نبسته بود. از درِ دادسرا که بیرون آمدیم، آفتاب تند ظهر بر صورت‌ها می‌نشست. ناگهان زندانی دوم، دستش را بالا آورد. حلقه فلزی لغزید. نور تیز خورشید چشمم را زد. صدای افتادن دستبند روی سنگ‌فرش مثل انفجار سکوت بود. او با جهشی تیز و سریع دوید - صحنه انگار از فیلمی پرهیجان جدا شده بود. برای چند ثانیه خشکم زد. بعد فریادها، دویدن دو افسر همراهمان، و ضربان قلبم که به ریتم قدم‌هایش کوبیده می‌شد. همه چیز در چند لحظه اتفاق افتاد، اما به‌اندازه یک‌عمر طول کشید. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ @shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚪️ دعای والدین مؤمن ▫️ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ▫️ پروردگارا! مرا برپا دارنده نماز قرار دِه و از فرزندانم (نیز چنین فرما)، پروردگارا! دعای مرا بپذیر. سوره مبارکه ، آیه ۴۰. ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
⭕️ سالن خالی در زمان سخنرانی نتانیاهو از زوایای دیگر 🔥 ساعتی قبل همزمان با وارد شدن نتانیاهو به سالن سازمان ملل برای سخنرانی تقریبا تمام مقامات کشورهای مختلف سالن را ترک کردند 🇮🇷🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪🇮🇶 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌍@shahiddaneshgar