📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ خانم علوی- عضو كانال شهيد دانشگر
من به شهدای مدافع حرم اعتقادی نداشتم. با خودم می گفتم کارشان اشتباه است که به سوریه رفته اند. یک شب خواب دیدم من و دوستم در یک زندان تاریک و ترسناک هستیم در آن فضای ترس و رعب یک مرتبه در زندان باز شد. من و دوستم سریع از زندان بیرون آمدیم و به سمت بالای زندان که یک فضای باز بود می دویدیم. به جایی كه شبیه بزرگراه بود رسیدیم. سرم را بلند کردم دیدم در آسمان ماه کامل می درخشد و شب چهاردهم است. از خواب بیدار شدم. با خود می گفتم تعبیر این خواب چیست؟
مدتي بود که در دانشگاه کار تایپ انجام می دادم. فرداي آن شب از دفتر فنی دانشگاه زنگ زدند. بايد برای تایپ به دانشگاه مي رفتم. وقتی متن تایپ را دیدم متوجه شدم خاطرات شهید عباس دانشگر است. یک باره به یاد خوابم افتادم. همان روز وقتی به خانه رسیدم، زندگینامه و سیرۀ و سبک زندگی شهید را در فضای مجازی جستجو کردم و خواندم. دیدگاهم نسبت به مدافعان حرم عوض شد و از آن به بعد یک تحول فکری و روحی در من ایجاد شد. مسیر زندگی ام تغییر کرد. احساس می کنم یک پشتیبان قوی همراهم است و به این نتیجه رسیده ام که آرامش و امنیتی که در کشورمان است به برکت خون شهدای مدافع حرم است و همه ما باید قدردان آنان باشیم و ادامه دهنده راهشان باشیم.
تا به حال دوبار خواب شهید عباس دانشگر را دیده ام و هر بار که خواب او را دیده ام عشق و محبتم به شهید بیشتر شده است. گاهی اوقات كه به مشکلاتی در زندگی ام برخورد می کنم، با شهید درد دل می کنم و کار خیری به نیت او انجام می دهم. در همان ایام یا مشکلم حل می شود یا قلبم آرام می شود. در آن جایی هم که مشکلم حل نمی شد یقین داشتم که حکمتی در کار بوده است.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايا
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۷)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ خانم رجبی- عضو کانال شهید دانشگر
در انتخاب همسر دودل و مردد بودم. اعتقادم این بود که شهدا مقربان درگاه الهی هستند و مشکل گشایی می کنند. از طرفي تصویر خندان شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی دیده بودم. به ذهنم خطور كرد به او متوسل شوم و چاره راه را از او بخواهم به نيت شهيد نذر کردم که به مدت چند شب زیارت عاشورا بخوانم تا مشکلم برطرف شود.
بعد از زیارت عاشورای شب سوم در عالم رویا دیدم که در منطقه ای هستم که پر از یادمان شهداست. پس از عبور از کنار چند یادمان، رسیدم به عکس شهید دانشگر.
اطراف را نگاه کردم. دیدم انگار سراسر آن منطقه پر است از عکس شهید دانشگر. همان جا نشستم و با گریه و تضرع، زیارت عاشورا خواندم و حل مشکلم را طلب کردم. بیدار که شدم، رضایت دادم که وصلت صورت بگیرد. درشب بله برون و در جریان توافق بر سر مهریه، کدورتی پیش آمد و باعث شد که مدتی بلاتکلیف و سردرگم بمانم. در همین حال و احوال، خواهرم شهید عباس دانشگر را در خواب دید و فهمید که آن اختلافات و کدورت ها باعث ناراحتی شهید شده است و شهید دوست دارد که آن وصلت انجام شود. پس از این خواب بود که پاسخ مثبت دادم و به فضل خدا و لطف شهدا به ویژه شهید عباس دانشگر زندگی ما آغاز شد.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۹)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ خانم تقوی- نمازگزار مسجد الزهراء(سلامالله علیها)
جمله ای از مرحوم حضرت آیت الله بهجت(ره) طوفانی در وجودم به پا کرده بود: «هرگاه خداوند را بیش از هر چیزی دوست داشتی، آن گاه جشن بگیر، مؤمن شدنت را...»
براي تحقق اين سخن گوهربار آيتالله بهجت تلاش ميكردم در عين حال در همان زمان از مريضي و کسالتی رنج می بردم و خسته و رنجور بودم و شب و روزم را به سختي ميگذراندم. شبی پای دیگ نذری افطاری، در شب شهادت مولا امیرالمومنین(علیهالسلام)، زبانم به نام شهدای کربلا و شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم گشوده شد. از آن ها مدد گرفتم تا برای عافیتم دعا کنند... در پسِ نام ها نام شهید منطقه تعاون و مسجدالزهراء(سلامالله علیها) بر زبانم جاری شد. گفتم خدایا! بحق برادرم، شهید عباس دانشگر...
آن شب در عالم رویا دیدم که يك میهمان دارم. وقتی به استقبالش رفتم شهید عباس دانشگر بود. لباس مقدس سپاه بر تن داشت. متواضعانه و با لبخند گفت: «نذرت قبول خواهر، به لطف خدا مطمئن باش به زودی عافیت نصیبت می شود و شفا می گيري. از طرف من پیش مادرم برو و به او سلام برسان.»
اکنون با لطف و عنایت خداوند متعال و اهل بیت و شهدا، در عافیت و سلامت، روزهای طلایی زندگی ام را سپری می کنم و شکرگزار هستم.
.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۱)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ حجت¬الاسلام امیرحسین جعفری- دوست شهید
بعد از شهادت عباس، ابتدا عکس خندان عباس بود که من را به خود جذب کرد. بعد نوبت وصیتنامه و دستورالعمل عبادياش شد. یک شب خیلی دلم برای عباس تنگ شده بود. در خواب دیدم سوار ماشین هستم و ماشین به داخل دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) رفت. یک مرتبه دیدم در یک اتاق هستم كه تلویزیون فیلم و کلیپ عباس را پخش می کند. لحظه ای شیرین و باصفا بود که عباس من را به اتاق خودش دعوت کرده بود. بعد از خواب محبتم به شهيد عباس بیشتر شد. با دوستان طلبه از قم به شهرستان سمنان آمدیم و به مزار شهید رفتیم. در آن سفر پدر شهید عباس كتاب اذان صبح به وقت حلب را به ما هدیه داد و من بیشتر با روحیات معنوی شهید آشنا شدم. و شهيد عباس را به عنوان الگوی رفتاری خود قرار دادم.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#رفیق_شهیدم
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
🌷🇮🇷
💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۲)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي محمدعلی سلطانی-دوست شهید/ مشهد مقدس
وقتی عکس خندان شهید عباس دانشگر را دیدم خیلی به او علاقهمند شدم. بعد از مطالعه وصیتنامه و دلنوشتههايش بيشتر به او وابسته شدم طوری که خانواده ما همگی با شهید عباس آشنا شدند. مادرم پیر و سالخورده در بستر بیماری بود. یک روز خاطرات شهید عباس را برایش تعریف کردم. در همان ابتدا به شهید سخت علاقهمند شد. عکس شهید حججی و دانشگر را رو به روی تخت او به دیوار زدم و او گاهگاهي با شهید حججی و شهید عباس و شهداي ديگر درد دل و نجوا میکرد. وقتی مادرم علاقه من را به شهید عباس دیده بود با زبان شیرین ترکی من را عباس صدا میزد. همین باعث میشد یک لبخند بر چهره مادرم ببینم. یک روز صبح مادرم گفت دیشب در عالم رویا شهید حججی و شهيد دانشگر به همراه گروهی از شهدا با لباس پاسداری به عیادت من آمدند. به من گفتند:
دوای همه دردها صلوات است. صلوات زیاد بفرست.
مادرم وقتی این خواب را دید بسیار امیدوار و خوشحال شد و یک روحیه معنوی خاصی پیدا کرد از آن زمان از هر فرصتي استفاده مي كرد و براي شهدا صلوات میفرستاد و ميگفت به يقين شهدا زندهاند و حرف ما را ميشنوند و به ما کمک میکنند.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۳)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي امیرحسین حسيني- دوست شهید
از زمانی که با شهيد عباس آشنا شدم، روحیات شهید در من خیلی تأثیرگذاشت. وصیتنامه او و بخصوص دستورالعمل عبادی و ورزشیاش در زندگی ام راه جدید و نوینی را باز کرد.
با تلاش شبانه روزی سعی می کردم به دستورالعمل عبادی او عمل کنم و به نیت شهید شب ها نماز و قرآن و دعا می خواندم. به شهید التماس می کردم تا عاقبت زندگی ام با شهادت ختم شود و عباس را واسطه بین ائمه اطهار علیهماالسلام و خودم قرار دادم.
مدتی از برنامه عبادی من می گذشت. یک شب در عالم رؤیا دیدم من به دنبال عباس می روم. او جلوتر از من است و هرچه تلاش می کنم به او برسم، نمی توانم.
برای چند لحظه عباس كه جلوی من بود پنهان شد. دیدم یک تابلویی جلوی من است که نظرم به آن تابلو جلب شد. در تابلو تاریخ شهادتم را دیدم. در همان خواب به من الهام شد که عباس پاسخ این برنامه های عبادی را كه انجام داده بودم داد.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
مؤسسه شهید عباس دانشگر
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايا
.
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۴)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ خانم حسيني – عضو كانال شهيد دانشگر
دانش آموز دوره دبيرستان بودم. شرايط جامعه طوري بود كه باعث بياهميتي من به حجاب شده بود. به محرم و نامحرم بی توجه بودم. هر روز احساس ميكردم دارم از خدا دور ميشوم و بار گناهم سنگينتر ميشود. گاهي در فشار روحي قرار ميگرفتم و نميدانستم چطور از اين بحران روحي و فكري نجات پيدا كنم؟
يك روز جلوی مسجد بنری که تصویر خندان یک جوان خنده رو نصب شده بود توجهم را جلب کرد. به لبخندش خیره شدم و برق نگاهش قلبم را لرزاند. حدس زدم باید شهید باشد. به یکی از دوستانم كه همراهم بود گفتم تو این شهيد را می شناسی؟ گفت نه. ولي زير عكسش نوشته شهید مدافع حرم عباس دانشگر.
دوباره چشمم به چشم شهید افتاد از خودم خجالت کشیدم از وضعی که داشتم از موهايم که بیرون بود از خودم متنفر شدم گریه ام شروع شد، ولی همچنان به لبخند شهید نگاه می کردم. در درونم آتشی شعله ور شده بود و گریه امانم نمی داد. گويا خدای مهربان می خواست من را با يك شهید آشنا کند تا دستم را بگیرد و از مهمانی های گناه دورم کند.
به خانه رفتم. در درونم جنگی آغاز شده بود. راه چاره را نمی دانستم. آن شب خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم دارم گریه می کنم. متوجه شدم فردي در اتاق است. سرم را بالا آوردم و دیدم همان شهيد با لبخندش من را نگاه می کند. به من گفت: حالت خوبه؟
از خواب پریدم. دستپاچه شدم توي حال خودم نبودم. فردای آنروز با خودم عهد کردم یک هفته از خانه بیرون نروم. خودم را تنبیه کردم تا با خود بگویم داری به کجا می¬روی؟ چرا این همه غفلت! چرا این همه گناه...!
در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان قسم خوردم كه آدم شوم، بیدار شوم، عوض شوم، آن شب کلی گریه کردم. عکس شهید عباس دانشگر در گوشی ام بود. مرتب با او درد دل کردم و اشک می ریختم. گفتم دستم را بگیر که دارم هلاک می شوم.
بهش گفتم یک معلم به من معرفی کن من راه درست و غلط را نمی دانم. نمي دانم چی درسته و چی غلطه. همان شب در عالم رؤیا دیدم در کربلا در بین الحرمین هستم و شهید عباس دانشگر به سمتم اومد، در حالی که می خندید.
گفت: بهترین معلم ، قرآن است. قرآن را زیاد بخوان.
از خواب پریدم. تصمیم گرفتم با قرآن بیشتر اُنس بگیرم. محبت شهید شامل حالم شد. الان حافظ قرآن کریم شده ام و دستورالعمل عبادی معنوی شهید را خواندم. اوّلین برنامه او در زندگی که نماز اوّل وقت بود را انتخاب کردم. سعی می کنم با تمام توان نمازهایم را اوّل وقت بخوانم.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۵)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي حبیب الله دهقان- از دوستان پدر شهید
قرار بود اولین سالگرد شهید مدافع حرم شهید عباس دانشگر روز پنجشنبه پانزدهم تیرماه سال ۱۳۹۶ در مسجد الزهرا(سلامالله علیها) شهرک تعاون برگزار شود. جلوی مسجد، عکس خندان عباس نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. صبح پنجشنبه به همسرم گفتم امروز باید در مجلس شهید شرکت کنم. همسرم گفت: اتفاقاً من نزدیکی صبح عباس را در خواب دیدم که در اطراف مسجد الزهراء است و بسیار خوشحال و خندان است.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي سعید خلیل نژاد - دوست شهید از استان آذربايجان شرقي
آن شب فکرم مشغول این بود که عباس با این سن و سال کمش، چطور توانسته به این مرتبه و مقام برسد؟ تا پاسی از شب، خاطرات و دست نوشتههایش را میخواندم و محو روحیات معنویاش بودم. به خواب رفتم. نماز جماعت باشکوهی در بارگاه حضرت زینب (سلامالله علیها) برپا بود. جمعيت نمازگزار در صفوفی بهم فشرده به نماز ایستاده بودند. من مکبر بودم. با خودم فکر میکردم که بعد از نماز به دنبال عباس میروم و او را پیدا میکنم اما جمعیت آنقدر زیاد بود که نمیشد او را پیدا کرد. از خواب پریدم. حتی در خواب هم دستم به عباس نرسید.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۷)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي سعید خلیل نژاد- دوست شهيد
هر کسی که در دانشگاه آزاد اسلامي شهرستان بناب (از توابع آذربايجان شرقي) میخواهد با عباس آشنا شود، مرا به او معرفی میکنند. علاقهام به عباس آنقدر زیاد است که خانه و دفتر بسیج را از عکسهایش پر کردهام. از درِ خانه که وارد میشوم مادرم به اهل خانه میگوید عباس آمد! این که عکسهای عباس را در خانه نصب کردهام باعث شده که دوستان و فامیلهای ما به عباس علاقهمندتر شوند و او را بیشتر بشناسند. عباس بیدارم کرد و من تلاش میکنم که این بیداری را به دیگران هم هدیه کنم.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahid_abas_daneshgar
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۸)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ آقاي سعید خلیل نژاد- دوست شهيد
ایام سالگرد شهادت عباس بود. آن ایام در دانشگاه آزاد اسلامی شهرستان بناب در آذربایجان شرقی مشغول تحصیل بودم من برای آشنایی بیشتر دانشجویان با سبک زندگی شهید عباس در فضای مجازی فعالیت میکردم.
یک شب در عالم رویا دیدم که عباس در ساختمانی بزرگ حضور دارد به جمعی که من هم جزوشان بودم گفت سالگرد شهادتم است زياد مهمان داریم کلید اتاقها را جدا کنید و اسم همه را بنویسید مهمان ها از شهرهای دور میآیند از آنها خوب پذیرایی کنید و به هرکدامشان یک اتاق جداگانه برای استراحت بدهید.
چند روزی که از این خواب گذشت با پدر شهید تماس گرفتم و خوابم را تعریف کردم پدر شهید برای من از شور مراسم عباس گفت که از دور و نزدیک خود را به سمنان رسانده بودند. عباس به مهمانهای مراسم سالگردش توجه داشت.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
🌷🇮🇷
💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۹)
🌟 ادامه ی کتاب :
4⃣بخش چهارم :
محبت شهيد به دوستان و آشنايان
✍ خانم باقرزاده نمازگزار مسجد و حسينيه بيت الزهرا(س)
یک روز در صفوف نماز جماعت در مسجد بیت الزهرا در شهر سمنان بودم. خانمي كنار من نشست كه بارها او را در مسجد ديده بودم. با هم احوالپرسی كرديم بعد از كمي گپ و گفت، به من گفت بیش از ده سال است که دوست دارم صاحب فرزند شوم ولی همچنان در ناامیدی به سر میبرم و فشار روحی و ناراحتی من روز به روز بیشتر می شود. من به او گفتم من یک حاجتی داشتم به شهید مدافع حرم عباس دانشگر متوسل شدم و او را واسطه بین خداوند متعال و ائمه اطهار(عليهم السلام) قرار دادم طولی نکشید که به حاجتم رسیدم. قدری از روحیات معنوی شهید برایش تعریف کردم. گفت مزارش کجاست؟ من نشاني امامزاده علی اشرف(ع) را به او دادم.
چند روز گذشت. یک روز در مسجد پيش من آمد و گفت ديشب خواب شهید را دیدهام. گفت دیدم وارد حياط امامزاده علی اشرف(ع) شدهام. نوری از مزار يك شهید میتابيد. به سمت نور رفتم. متوجه شدم که مزار شهید عباس دانشگر است. نشستم یک حمد و سوره خواندم. دیدم سر مزار شهید یک بسته کوچک خرماست. یک خرما را گرفتم و خوردم. از خواب بیدار شدم.
وقتی این خواب را برايم تعریف کرد. گفتم انشاءالله دیر یا زود صاحب فرزند بشوید. گفت اگر به لطف شهید، بچهدار شوم چند بسته خرما نذر میکنم و سر مزارش به زائران میدهم.
بعد از سه چهار ماه آن خانم باردار شد و زماني كه فرزندشان به دنيا آمد اسمش را زینب گذاشت.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید