eitaa logo
مؤسسه شهید عباس دانشگر
3.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6هزار ویدیو
552 فایل
﷽ " کانال رسمی شهید مدافع حرم عباس دانشگر " با عنوان ✅ مؤسسه شهید دانشگر . ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸ سمنان شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ . خادم الشهدا: @faridpour 👤این کانال زیر نظر خانواده و اقوام شهید اداره می شود. 🌷زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت‌الاسلام محمدحسن سلطان - دوست شهیدان محمدحسین حمزه و عباس دانشگر   پدرم موسس و از اعضاي هیئت امنای مسجد در حال ساخت بیت الزهرا(سلام‌الله علیها) شهر سمنان است. براي كمك به ايشان، يك روز باتفاق مادرم و همسرم به طبقه دوم مسجد رفتيم. موقعي كه خواستيم از طبقه دوم پايين بياييم بخاطر مراعات حال همسرم كه باردار بود پیشنهاد دادم به جاي پله ها ، با دستگاه بالابر به طبقه همکف برویم. هر دو وارد کابین بالابر شدیم. کلید را زدم بعد از حرکت، کابین در وسط طبقه ایستاد. مادرم که در طبقه بالا بود صحنه را دید و گفت صبر کنید الان یک صندلی می‌آورم تا شما بیرون بیاید. من گفتم سه طرف کابین که بسته است آن سمتی که باز هست به سمت دیوار یک سوراخی هست می توانم بیرون بیایم تا فضا بازتر شود صندلی را برای خانمم بگذارید تا او راحت‌تر به بیرون بیاید برای اطمینان کامل یک بار کلید قطع بالابر را فشار دادم تا مطمئن شوم بالابر از کار افتاده است. با خیال راحت بیرون بیایم وقتی دستم به بیرون کابین گذاشتم نیم پرشی کردم تا بالا بیایم دیدم یکباره کابین روی پشت من قرار گرفت حدود ۳۵۰ کیلو بار رو پشتم قرار گرفت و سر من هم به کنار بتن سیمانی و اطراف گیر کرد. در همان حال همسرم حدود ۲ متر از کابین خودش را پرتاب کرد خوشبختانه اتفاقي برایشان نیفتاد. با سر و صداي همسرم همسایه ها را جمع شدند. پدرم هم از سر رسید پدرم با یا صاحب الزمان تلاش کرد کابین قدری بالاتر برود تا سرم آزاد شود و سنگینی کابین از پشت من گرفته شود در آن لحظه من استغاثه به امام زمان داشتم و مرتب مي گفتم یا فارس الحجاز ادرکنی می گفتم. لحظه‌ای بین مرگ و زندگی بودم همه دست پاچه شده بودند صداي بلند ذکر یا صاحب الزمان و یا حسین و یا ابوالفضل العباس در فضا پیچیده شده بود. نفهمیدم در چه حالی هستم. از شدت سختی و بحرانی بیهوش شدم. در حالت بیهوشی یک لحظه دیدم شهید محمد حسین حمزه و شهید عباس دانشگر با لباس پاسداری جلوی من حاضر هستند و به کمک من آمدند لحظاتی گذشت گویا پدرم و دوستانی که اطراف کابین جمع شده بودند با فشار به کابین قدری به سمت بالا بردند تا کابین آزاد شد در همان حال یک لحظه سرم آزاد شد و من به داخل کابین افتادم و در مرحله بعد کابین از دو متری افتاد وقتی کابین به زمین خورد بیرون افتادم و سرم روی موتور بالابر اصابت کرد و جراحت از ناحیه سر من ایجاد شد. بعد از لحظاتی چشمم را باز کردم پدرم بسیار نگران بود تصور می کرد نخاع من آسیب دیده با صدای لرزان گفتم بابا الان شهید حمزه و شهید دانشگر اینجا بودند. بعد از بهبودی متوجه شدم سیم بالابر به جای اینکه روی قرقره جمع شود روی شفت جمع شده است. در آن شرايط دشوار، به خواست خداوند متعال و لطف ائمه اطهار و عنايت شهدا  از مرگ حتمی نجات پيدا كردم و به من و همسرم و فرزندی که چشم به راه او بودم حیاتي دوباره بخشیده شد.   🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي محمدرضا نرگسی – دوست شهيد اواخر شهريور سال 1396 به عنوان خادم‌الشهدا راهي منطقه عملياتي بازي دراز در استان كرمانشاه شدم. در ارتفاعات 1400 متری منطقه عملیات بازی‌دراز سه شهید گمنام دفن شده‌اند که علاوه بر آن که همانند حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) گمنام و بی‌پلاک هستند، غریب هم هستند چون به ندرت زائر دارند. بعد از سه روز خادمی، دلم برای غربت شهدای گمنام بازی‌دراز گرفت. هنوز یادم است که در آن ظهر گرم، چه غمي وجودم را فرا گرفت. غمي به خاطر تنهایی و غربت شهدای گمنام بازی‌دراز. با اشک و ناله خودم را به ارتفاعات 1400 متری که محل دفن شهدای گمنام بود رساندم. وقتی که به مزار شهدای گمنام رسیدم فقط گریه می‌کردم و از شهید عزیزم آقا عباس دانشگر خواستم كه از حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) بخواهد که این شهدای گمنام را از غربت و تنهایی درآورد. بعد از يكي دو ساعت خلوت با شهداي گمنام و صداکردن شهید عزیزم آقا عباس دانشگر پایین آمدم و در حسینیه نشستم. ساعتي نگذشت كه مسئول حفاظت منطقه بازی‌دراز آمد و گفت الان یک اتوبوس زائر می‌آید؛ آماده باشید. وقتی این خبر را شنیدم بسیار خوشحال شدم. فهمیدم که آقا عباس دانشگر، حقیر را خیلی دوست دارد. همان‌جا هم به نیابتش برای زائرین خادمی کردم. جدا از آن روز، تا یک روز مانده به برگشتن ما از بازی‌دراز ، زائرین پشت سر هم می‌آمدند و حقیر و دیگر دوستانم به خادمی و نوکری مشغول بودیم. روز آخر، سه اتوبوس از همشهریان خود شهید عباس دانشگر، زائر شهدای غریب غرب کشور بودند. و این زیباترین نگاه و محبت آقا عباس دانشگر براي من بود. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۴) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي محمدرضا عبدلی - دوست شهید برای یاری رساندن به مردم زلزله‌زده کرمانشاه در مهر سال ۱۳۹۷ با کمک رفقا مبلغی پول جمع کردم. بخاطر عشق و علاقه اي كه به شهید دانشگر داشتم خيلي دوست داشتم بتوانم به نيت شهيد وسیله ای بخرم و به مردم نیازمند هدیه کنم. با پرس و جو متوجه شدم حجت الاسلام صالحی که در دانشگاه امام حسین علیه السلام رفت و آمد دارند و عباس را هم می شناسد در منطقه کرمانشاه است. با او تماس گرفتم و گفتم چه اقلامی نیاز دارید؟ گفت همسر و مادر شهیدی هستند که سرپناهی ندارند. فصل سرما دارد مي‌آيد و آن‌ها نياز به یک کانکس دارند. گفتم من مبلغي را جمع كرده‌ام. اگر کم بود بقيه‌اش را شما بپردازید و محبت کنید کانکس را به نام شهید دانشگر نامگذاری کنید. ایشان پیگیری کرد و کانکسی خریداری شد. در آن شرایط سخت یک مراسم کوچک گرفته شد و در حالي كه بنری از عکس شهید عباس دانشگر روی کانکس نصب شده بود کلید کانکس به مادر شهید هدیه داده شد. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۵) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي محمدرضا چوپان مقدم ـ دوست شهید    سال ۱۳۹۷ بود در مدرسه عالی شهید مطهری منطقه قاسم­ آباد مشهد مقدس مشغول به تحصیل بودم دوست داشتم در راهپیمایی اربعین شرکت کنم وقتی صحنه­ های دلباختگی مردم را به امام حسین(علیه‌السلام) از تلویزیون می­دیدم دلم می‌خواست در کنار آن­ها باشم هر چه با مدیر مدرسه صحبت کردم گفتم من درس‌ها را جبران می­کنم شما اجازه بدهید تا در راهپیمایی شرکت کنم فایده‌اي نداشت چاره را در این دیدم که به شهید عباس متوسل شوم من از قبل یکبار به سمنان آمده بودم و عکس­های عباس را به تک­ تک همکلاس­هایم هدیه داده بودم به آن­ها گفتم همگی از شهید عباس دانشگر بخواهیم تا زمینه رفتن به راهپیمایی فراهم کند یکبار به صورت دسته­ جمعی نزد مدیر مدرسه رفتیم و عاجزانه درخواست کردیم یکی دوروز گذشت بعد از نماز ظهر معاون مدرسه آقای علیزاده بلند شد گفت دانش­ آموزهای سوم دبیرستان  می­توانند به راهپیمایی اربعين بروند دانش‌آموزان از خوشحالی هورا می­کشیدند صدای شادی و خوشحالی سروصدا در نمازخانه بلند شد و من از خوشحالی در پوست خودم نمی­گنجیدم. در آن مدرسه سابقه نداشت که کلاس تعطیل شود به­ طوری که در مدت یک هفته دوره دوم دبیرستان مدرسه هم تعطیل شد و بیشتر دانش­ آموزان در آن سال در راهپیمایی اربعين شرکت کردند. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي محمدرضا چوپان مقدم- دوست شهید در سال 1397 در مسیر پیاده­ روی اربعین حسینی عکس شهيد عباس را روی کوله­ ام گذاشته بودم. از همان ابتدای راه، جوانانی به کنارم می­آمدند و درمورد عکس سؤال می­کردند. من با شناختی که از عباس داشتم از روحیات شهید با آنان گفتگو می‌کردم. هنوز از چند کیلومتری نجف دور نشده بودم که ديدم روی کوله بعضی از زائران عکس عباس به اندازه­های مختلف است. تازه متوجه شدم که تنها من نیستم که عباس را به عنوان دوست شهید انتخاب کرده­ام. در حال پیاده­ روی بودم. یک نفر پیشم آمد گفت: شما پاسدارید؟ گفتم نه. قدری جلوتر رفتم دیدم یک نفر عکس عباس روی کوله او است. پیشم آمد سلام و احوالپرسی گرمی با من کرد و گفت: چه عکس قشنگی داری...؟ در مسیر پیاده­ روی خیلی از جوانان را دیدم که با شناخت و آگاهی اي که از شهید داشتند عکس شهید عباس را روی کوله خود نصب کرده بود. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۸) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي مجید فقهوری ـ دوست شهید سال ۱۳۹۷ بود دلم می­خواست در موکبی برای زائران امام حسین (علیه‌السلام) در اربعین خدمت کنم ولی مشکلاتی كه سر راهم بود نا امیدم مي كرد. یک روز دخترم از مدرسه شاهد نامه­ ای آورد دیدم برای اربعین حسینی از من کمک خواسته­ اند. من مبلغی داخل پاکت گذاشتم و به دخترم دادم روی پاکت یک شماره همراه بود تماس كه گرفتم متوجه شدم عموی شهید عباس دانشگر است که در نجف اشرف مسئولیت موکب لبیک­ یا­حسین را دارد. به او گفتم دوست دارم خادم زائران حسینی باشم گفتند امسال برادران زیادی برای کمک داوطلب شده­اند جا ندارم. غبار غم به دلم نشست راه چاره را در این دیدم به سرمزار شهید عباس بروم. به نیت او زیارت ­عاشورا و دعاي توسل خواندم. گفتم من می­خواهم به زائران امام حسین (علیه‌السلام) خدمت کنم هر طوري كه شده امسال از ثواب آن بهره­مند شوم. دو روز بعد یکی از دوستانم زنگ زد گفت با من به مهران می آیی؟ گفتم برای چه ؟ گفت موکبی در مرز مهران برپا شده و قرار است مدت هشت­ روز به زائران امام حسین(علیه‌السلام) چای بدهیم. قبول کردم از شركتي كه كار مي‌كردم هشت روز مرخصي بدون دستمزد گرفتم هر چند دوست داشتم در مسیر اربعین به زائران خدمت کنم ولی همین قدر هم شاکر بودم که سر مرز این توفیق نصیبم شد و از مرز مهران به امام حسین(علیه‌السلام) سلام دادم و در دل گفتم سال دیگر قسمتم کن تا به پابوسی حرمت بیایم. در مرز مهران عکس شهید عباس دانشگر را روی چادری نصب کرده بودند. یک عکس از آنان گرفتم و به همراه خود آوردم وقتی به سمنان رسیدم به سر مزار شهید عباس رفتم و از او تشکر کردم و گفتم واسطه شو سال دیگر در اربعین حسینی شرکت کنم. سال بعد كربلايي شدم.   🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
مؤسسه شهید عباس دانشگر
🎧 #بازخوانی 🎙سخنرانی استاد رائفی پور درمورد ماجراهای عجیب از شهید عزیز عباس دانشگر 🌺 #
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۰۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت­الاسلام عباسعلی جلال­وند - روحانی اعزامی از اداره اوقاف شهرستان سمنان   عيد نوروز سال 1398 بود. برای پاسخگویی به سؤالات شرعی و گفتگوی صمیمی چهره به چهره با جوانان و نوجوانان در ایام تعطیلات، به امامزاده علی اشرف(ع) سمنان آمده بودم. در همان روزهای اوّل متوجه شدم افراد زیادی سر مزار يك شهيد مي‌آيند. يك بار خواهر محجبه­ ای را دیدم که یک ساعت سر مزار آن شهيد زانو زده بود و دعا و قرآن می­خواند. تعجب من را برانگیخت. بعد از پرس و جو متوجه شدم آن مزار، مزار تنها شهید مدافع حرمِ امامزاده علی اشرف(ع) است. مزار يك شهید دهه هفتادي، شهيد مدافع حرم عباس دانشگر. از زائراني كه از شهرهای مختلف می­آمدند سؤال کردم شما چطور با شهید آشنا شدید؟ گفتند از طريق فضاي مجازي و شنيدن صحبت­های دکتر رائفی پور در رابطه با شخصیت بلند این شهید. اكثر زائران كساني بودند كه در مسير سفر به مشهد مقدس به این مکان متبرک آمده بودند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۱۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي کمیل حسنی- دوست شهید چندروزی بود كه با شهید عباس دانشگر آشنا شده بودم. گهگاه سر مزارش می­رفتم و لحظاتی با دوست شهیدم بودم و دعا می­خواندم و اگر درد و دلی داشتم به او می‌گفتم. در زندگی یار و مددکار من باش. در همان ایام یک شب شهید را در خواب دیدم: تعدادی از دوستان دور هم بودیم. عباس فرمانده ما بود. متوجه شدم ما مسئولیت حفاظت از یک مكان كه قرار بود مجلس سخنرانی برگذار شود را برعهده داریم. عباس پیرامون ولایت‌پذیری از رهبری با ما صحبت می­کرد. یک برادری هم کنار عباس ایستاده بود([1]). بعد از مراسم عباس از تک­ تک دوستان تشکر کرد و آن‌ها را در آغوش گرفت. در همان لحظه یک نفر کنارم آمد و گفت عباس در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) درس می­خواند و خیلی آقاست. من گفتم خوشا به حالش. دم‌دمه‌هاي اذان صبح بیدار شدم، هرچند راه دور بود، ولی تصمیم گرفتم برای اقامه نماز صبح به امامزاده علی اشرف(ع) بروم و نمازم را کنار مزارش بخوانم. [1]- بعد از حضور در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) متوجه شدم آن برادر آقاي مهرداد پاکار ، همكار شهيد در دانشگاه بوده است. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۱۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي محمدجواد قاسم پور- فرمانده حوزه حضرت علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) اواخر شهریور سال 1398 بود. به مزار شهید عباس دانشگر رفتم. لحظاتی سر مزارش نشستم و به عباس گفتم قرار است 150 نفر از بسیجیان حوزه مقاومت بسيج حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) را برای گذراندن یک دورۀ آموزشی سه روزه به دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) ببریم. عباس جان، دوستان بسیجی و همکلاسی های شما در این جمع هستند. به من کمک کن تا دورۀ آموزشی پربار و با موفقیتي داشته باشيم. دورۀ آموزشی ما به مدت سه روز از روز بيست هفتم شهريور 1398 آغاز مي شد. در روز مقرر با سه اتوبوس به سمت دانشگاه حرکت کردیم. فرماندهان دانشگاه وقتی متوجه شدند که بسیجیان شركت كننده در اين دورۀ آموزشی از دوستان شهید عباس هستند، به ما خیلی محبت کردند. در مدت اين سه روز انواع آموزش های رزمی، دفاعی، انفرادی، راپل و... داشتیم. پرسنل دانشگاه از سردار تا سرباز با ما همکاری کردند. در آخرین شب، یکی از فرماندهان دانشگاه برادر پاسدار مهرداد پاکار گفت شما مهمانان عباس در دانشگاه هستید. چند خاطره از عباس برایمان تعریف کرد. بسیجیان با روحیات معنوی عباس بیشتر آشنا شدند. من به یقین رسیدم که محبت شهید دانشگر به دوستانش باعث شد كه ما بتوانيم دوره را به خوبی و با موفقیت به پایان برسانيم. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۱۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي کمیل حسنی- دوست شهید من و تعداد 150 نفر از بسیجیان از حوزه علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) برای دوره آموزشی سه روزه در اواخر شهريور سال 1398 به دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) رفتیم. در شب دوم همه بسیجیان سر مزار سه شهید گمنام جمع شدیم قرار شد یکی از فرماندهان دانشگاه برادر مهرداد پاکار که از دوستان صمیمی شهید عباس دانشگر است، صحبت کند. وقتی برادر پاکار را دیدم متوجه شدم جایی ایشان را دیده ام. به ذهنم خطور کرد که دو ماه پیش که خواب عباس را دیده ام برادر پاکار هم کنارش بود. بعد از سخنرانی نزدش رفتم. خوابم را برایش تعریف کردم. گفت وقتی به سر مزار عباس رفتی سلام من را به عباس برسان. شب جمعه بود ساعتی از شب گذشته بود. به آسایشگاه رفتم تا استراحت کنم. همان شب در عالم رؤیا دیدم که همه بسیجیان را از خواب بیدار کرده اند برای اقامه نماز صبح به مسجد امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) در دانشگاه می برند. مسیر ما طوری است که از کنار مزار شهدای گمنام دانشگاه باید عبور کنیم. وقتی من به مزار شهدا نزدیک شدم، دیدم شهید عباس دانشگر کنار مزار شهدای گمنام نشسته و گریه می کند. به او سلام کردم. جواب سلام من را داد. به او گفتم چرا گریه می کنی؟ لحظاتی از گریه کردن او گذشت. عباس گفت: دیشب من در جمع شما بسیجیانی که از سمنان آمده بودید حضور داشتم. دلم می خواست تک تک شما را در آغوش بگیرم، ولی نمی توانستم. عباس بلند شد و همراه بسیجیان به مسجد آمد. در بین راه به من گفت: به برادر پاکار بگویم که هرجا به من سلام بدهی من هم جواب سلام تو را می دهم. ما با هم به مسجد رفتیم. عباس همراه ما نماز خواند. بعد از نماز در مسجد هرچه جستجو کردم که عباس را پیدا کنم او را ندیدم. در همین حال نگرانی از خواب بیدار شدم. متوجه شدم اذان صبح از مسجد امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) پخش می شود. همه بسیجیان براي نماز بیدار شدند. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۱۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت الاسلام محمد سلیمان زاده- دوست شهید اواسط فروردین سال 1399 بود. با دوستان بسیجی ام به منطقه مرزی سیستان و بلوچستان رفتیم. قرار بود یک تیم رزمی به خط مقدم بروند و با گروه معاند جُندالشیطان که قصد تعرض به سرزمین ایران اسلامی را داشتند درگیر شوند. دوست داشتم من هم در این عملیات شرکت کنم. متوجه شدم از قبل چهار نفر انتخاب شده اند و لیست بسته شده است. با فرمانده مربوطه صحبت کردم. گفت: تنها راه این است که یکی از چهار نفر پشیمان شوند. من سریع رفتم با چهار نفر صحبت کردم، ولی آنان قبول نکردند. خیلی ناراحت شدم. دلشکسته و غمزده به اتاقکی رفتم و عکس شهيد عباس دانشگر را گرفتم توي دستهايم و با او درد و دل کردم. گفتم: من از استان فارس از راه دور آمدم. دوست دارم حداقل در یک عملیات شرکت کنم. شما پادرمیانی کن. اگر امکانش باشد من هم شرکت کنم. نیم ساعتی در حال دعا و ذکر بودم. ناگهان دیدم یکی از بچه های چهار نفر پیشم آمد و گفت به جای من برو. من خوشحال و خندان یقین کردم که شهید خواسته من را اجابت کرده و در آن عملیات شرکت کردم. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
... اوايل اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۸ بود که به اتفاق چهار نفر به قصد مزار شهید عباس دانشگر به سمنان عزیمت کردیم و با پرس و جو خانه شهید را پیدا کردیم وقتی وارد شدیم دیدیم یک مهمان ویژه جناب آقای دکتر حسن عباسی با پدر شهید صحبت می کنند در آن جمع متوجه شدیم که شهید یکی از شاگردان ممتاز دکتر عباسی بوده و دکتر عباسی از این که ما برای دیدار خانواده شهید از اصفهان به سمنان آمدیم از ما تقدیر و تشکر کرد. بعد از صرف چای و کمی استراحت به مزار شهید در امامزاده حضرت علی اشرف (ع) رفتیم و دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم. یکی از طلبه ها روضه ای سر مزار شهید خواند و خطاب به شهيد گفت ما از راه دور آمدیم هر یک از ما حاجتی داریم. از شهید خواست از ائمه اطهار علیهم السلام بخواهد و واسطه شود و حاجات ما برآورده شود البته من هم با زبان دل به عباس گفتم. چند بار برای خواستگاری اقدام کرده‌ام ولی موفق نشدم. از شهید خواستم پا در میانی کند مشکل من زودتر برطرف شود. موقع برگشت از سمنان دلم گرم شد. از قبل که برای خواستگاری از یک خانواده متدین رفته بودیم جواب قطعی به ما نداده بودند ولی بعد از برگشت از سمنان مادرم پا جلو گذاشت وقتی برگشت دیدم بسیار خوشحال است متوجه شدم عباس کمک کرده. ما در اصفهان و عباس در سمنان. ظرف یک هفته مشکل من رفع شد این ارتباط آسمان و زمین وصل شد و عباس دست من را گرفت بعد از این اتفاق شهید ارادت خاصی پیدا کردم بارها به نیّت شهید قرائت قرآن و زیارت عاشورا و... خوانده‌ام او را دوست و رفیق شهیدم انتخاب کردم من امیدوارم همه جوانها که دنبال همسري شایسته هستند یک هدیه معنوی از جمله نماز مستحبی قرائت قران زیارت عاشورا و... به نيت هر شهیدی که دوست دارند بخوانند و شهید را واسطه قرار دهند قطعاً شهید دست شما را می گیرد و کمکتان می کند. بعدها متوجه شدم آن حجره شهدا نور امید در دل طلبه ها ایجاد کرد بعضی ها شهدا را الگو و دوست شهید خود قرار دادند و در مشكلاتشان به شهدا متوسل می‌شدند. 🔸 کانال رسمی شهید عباس دانشگر در ایتا 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar