#کتابخوانی
#سلام_بر_ابراهیم_جلد_۱
#قسمت_۵
اوايل دوران دبيرســتان بود كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.
حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ورزش، معمولاً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرســيد، بچه ها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها مي آموخت.
فرامــوش نميكنم، يكبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. َنفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي
توســل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين علیه السلام و کارهاي يزيد ميگفت.
اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!!
ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين علیه السلام که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.
چقــدر زيبا يکي يکي بچه ها را جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش ميانداخت تو دامن امام حسين علیه السلام.
بحارالانوار عربي جلد 5 ص 28
٭٭٭
از ديگــر کارهائي که در مجموعه ورزش باســتاني انجام ميشــد اين بود که بچه ها به صورت گروهــي به زورخانه هاي ديگر ميرفتند و آنجا ورزش ميکردند. يک شبِ ماه رمضان ما به زورخانه اي درکرج رفتيم.
آن شب را فراموش نميکنم. ابراهيم شعر ميخواند. دعا ميخواند و ورزش ميکرد. مدتي طولاني بود که ابراهيم در كنارگود مشغول شناي زورخانه اي بود. چند سري بچه هاي داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصلاً به کسي توجه نميکرد.
پيرمردي در بالاي ســكو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه ميکرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان كيه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: «من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا ميرفت. من با تســبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبيح رفته يعني
هفتصدتا شنا! تو رو خدا بيارش بالا الان حالش به هم ميخوره.» وقتی ورزش تمام شد ابراهيم اصلاً احساس خستگي نميکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهيم اين کارها را براي قوي شــدن انجام ميداد. هميشــه ميگفت: بــراي خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوي داشــته باشــيم. مرتب دعا ميکردكه: خدايا بدنم را براي خدمت كردن به خودت قوي كن.
ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براي خودش تهيه کرد. حسابي سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتي ديگر جلوي بچه ها چنين کارهائي را انجام نداد! ميگفت: اين کارها عامل غرور انسان می شه.
ميگفت: مردم به دنبال اين هســتند كه چه کســي قويتر از بقيه است. من اگر جلوي ديگران ورزش هاي سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم ميشوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و اين کار اشتباه است.
بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و ميديد که شــخصي خسته شده و کم آورده، سريع ورزش را عوض ميکرد.
اما بدن قوي ابراهيم يکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زماني بود که ســيد حســين طحامي قهرمان کشــتي جهــان و يکي از ارادتمندان حاج حســن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد.
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالگرد_شهادت
#فرزندان_ایران
💠شهدا مَبدأ و مَنشاءِ حیاتَند،
زَمینی بودَند، اما "زَمین گیر" نَبودَند💠
◻️یادی کنیم از🌷شهید سیدروح الله میرلوحی🌷 فرزند سید محمد در سالروز شهادتش
🎂تاریخ تولد1348/06/31
🥀تاریخ شهادت1365/04/05
💠محل شهادت:فاو
🔹یادش گرامی و راهش پر رهرو
#فیلم_باز_شود
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
╔══.🌱🇮🇷🕊.════
https://eitaa.com/shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالگرد_شهادت
#فرزندان_ایران
💠شهدا مَبدأ و مَنشاءِ حیاتَند،
زَمینی بودَند، اما "زَمین گیر" نَبودَند💠
◻️یادی کنیم از🌷شهید اسماعیل آقاجانی🌷 فرزند حسین در سالروز شهادتش
🎂تاریخ تولد1348/01/01
🥀تاریخ شهادت:1365/04/05
💠محل شهادت:فاو
🔹یادش گرامی و راهش پر رهرو
#فیلم_باز_شود
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
╔══.🌱🇮🇷🕊.════
https://eitaa.com/shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
🔸🔶مسابقه هفتگی🔶🔸
#مسابقه
#کتابخوانی
🔵برای پاسخ به سوال مسابقه باید قسمت ۱ تا ۵کتاب سلام بر ابراهیم را که در همین کانال قرار داده ایم مطالعه کنید...
⁉️سوال: به چه دلیل شهید ابراهیم هادی از انجام ورزش های سنگین در جلوی چشم دیگران خودداری نمود؟؟
📎لطفا پاسخ های خود را در پیامرسان ایتا به آیدی @mehdi_l ارسال نمایید.
🗓مهلت ارسال پاسخ تا چهارشنبه ۷ تیر ماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۱ میباشد.
🎁 به یک نفر از کسانی که بهترین جواب را ارسال کند به قید قرعه یک شارژ ۱۰ هزارتومانی اهدا خواهد شد😍
#جایزه
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
#کتابخوانی
#سلام_بر_ابراهیم_جلد_۱
#قسمت_۶
ســيد حسين طحامي(کشتيگير قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد.
هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت. بعد از پايان ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من کشتي بگيره؟
حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت: ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
معمولاً در کشتي پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود ميبازد. کشتي شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتيگير
درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند.
فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتي پيروز نداشت.
بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاء الله پهلوون!
٭٭٭
ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت ابراهيم نگاه ميکرد. ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟
حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش، اونها خيلي با هم دوست و رفيق بودند.
توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.
هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود براي آقا اباعبدالله علیه السلام شروع ميکردند. َنفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد.
بعــد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.
بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد، ناراحت شدند.
فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد!
آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود. من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها و كارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد. شــايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چراگفتم ابراهيم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
ابراهيم امروز با َنفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
٭٭٭
داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد.
بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد.
تا اينکه ابراهيم پيشــنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم.
ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
با شروع جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه
حضور داشتند.
ابراهيم هم کمتر به تهران مي آمد. يکبار هم که آمده بود، وســائل ورزش باســتاني خــودش را برد و در همان مناطق جنگي بســاط ورزش باســتاني را راه اندازي کرد.
زورخانه حاج حســن تــوکل، در تربيت پهلوان هاي واقعــي زبان زد بود. از بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوانهاي بســياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود!
آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوان هاي واقعي همينها هستند.
دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سالهاي اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابي(مرشــد زورخانه) شهيد اصغر رنجبران(فرمانده تيپ عمار) و شــهيدان ســيدصالحي، محمدشــاهرودي، علي خرّمدل، حسن زاهدي،
ســيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاســم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازي حاج علي نصرالله ، مصطفي هرندي و علي مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد.
مدتــی بعد با تبديل محل زورخانه به ســاختمان مســکوني، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پيوست.
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
انشاءالله از فردا به مدت ۳ روز در مسجد جامع محله آبنیل #نمایشگاه کتاب با ۵۰ درصد تخفیف داریم.
🌱 با ما همراه باشید
کتابستان شهر | گروه ترویج کتاب شهید حججی
🇮🇷 @ketabestaneshahr
🌷نام آور بی نشان ما،بی نامست
از شهد شراب عشق، شیرین کامست
بر تارک او نوشته با خطی خوش
این دسته گل محمدی،"گمنامست"🌷
💠قرائت زیارت عاشورا بر سرمزار شهید گمنام
🗓عصر پنجشنبه ۸تیر ماه ۱۴۰۲
🕧درب اردوگاه از ساعت ۳ الی ۷عصر باز میباشد
#ستاد_خادمین_شهید_گمنام_شهرابریشم
#خادمین_حضرت_زهرا(س)
◻️◽️#قرار_هفتگی◽️◻️
🔶قرائت دعای پر فیض کمیل🔶
🔷به نیابت از همه شهدا
🔷و به نیابت از شهیدان والامقام
🌷شهید آیت الله سیدمحمدحسین بهشتی
و
🌷شهدای هفتم تیر
🕘زمان: پنجشنبه ۸ تیرماه ماه ۱۴۰۲
🔶همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء
🔸مکان: سالن گلستان شهدا یزدآباد
#تصویر_باز_شود
🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷
🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷
✉️#شما_هم_دعوتید
╔══.🌱🇮🇷🕊.════
https://eitaa.com/shahiddastgheyb313
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
ایتا👆
https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313
روبیکا👆
✨خدا را شکر مولایم علی شد✨
🎊 جشن غدیر 🎊
♡ویژه ی دختران ۱۰ سال به بالا♡
🌼 همراه با اجرای برنامه های متنوع و خاص. مسابقه. اهدای هدیه. عیدی و...
🌼 با اجرای جذاب: استاد خانی
🗓دوشنبه ۱۲ تیرماه. ساعت ۱۵:۴۵
🏢مکان: یزدآباد. خیابان با هنر. پلاک ۲۶
✅دختران عزیز جهت ثبت نام برای حضور در این جشن باشکوه، به آیدی زیر پیام دهید.👇
🔘@Misagh_128
💥آخرین مهلت ثبت نام:
شنبه ۱۰ تیر ماه تا ساعت ۲۲
🌷پایگاهبسیجحضرترقیهسلاماللهعلیها🌷
اطلاع رسانی پایگاه مقاومت بسیج شهید دستغیب یزدآباد
🔸🔶مسابقه هفتگی🔶🔸 #مسابقه #کتابخوانی 🔵برای پاسخ به سوال مسابقه باید قسمت ۱ تا ۵کتاب سلام بر ابراهیم
#جایزه
برنده مسابقه کتابخوانی این هفته آقای علیرضا نیکوصفت🌹🌹🌹