eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
778 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
38 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua-Al-Ahd (1).mp3
8.25M
📌دعای عهد 🗓‌روزشمار‌چله:روز۴۰ به نیابت از شهید منصور ستاری. ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت‌《عج》🤍" ‌و سلامتی و طول عمر امام خامنه ای مدظله العالی ‌التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
• . افکار خوب، مقدمه کارهای بزرگ و کارهای بزرگ، مقدمه هر موفقیتی هستند. امیدوارم یک هفته عالی داشته باشید. سلام. روزتون بخیر☺️✌️ • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
وقتی زیر چتر خدایی نیاز به سایبان هیچکس نداری 🌼 صبح زیبایتون بخیر و به شادی روزیتون پر برکت دلتون خوش تنتون سلامت🥰🌺 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید من به شما دبستانی هاست... 📚جهاد علمی به نیت ظهور امام زمان... کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
18.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاالله چی خوند حسین طاهری در محضر آقا چه شوری چه حالی... 😍✊💪 نه جای شتاب است نه هنگام درنگ است سید علی خامنه ای فاتح جنگ است. • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
17.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙 لحظاتی از سرودخوانی دانش‌آموزان و دانشجویان در دیدار با رهبر انقلاب از نسل آرمانیم پیرو فرمان سید خراسانیم در کنار بچه های غزه و لبنانیم.. یا صهیون خیبر خیبر خوب گوش کن حیدر حیدر 💫نو+جوان انرژی امید ابتکار کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙سخنان عجیب و قابل تأمل رهبر معظم انقلاب در مورد آخر الزمان 📖تفسیر آیه 55 سوره نور • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰۳ _ خانم دوکوهکی، همین الان اسمش رو بنویسین تا خیالم راحت بشه. لبخندی زد و گفت: باشه، راضیه می‌نویسم. _ وای دستتون درد نکنه! ممنون. داشتم با خوشحالی از اتاق خارج می‌شدم که گفت: ساعت یازده و ربع بیاین توی نمازخونه تا قرعه کشی کنیم. زمان به سرعت گذشت و وقت پر اضطراب قرعه‌کشی رسید. در نمازخانه جمع شدیم. به دیوار تکیه دادم و چشمانم را بستم. "خدایا! من امروز به نیت اینکه اسمم برای مکه در بیاد روزه گرفتم، اما خدایا الان التماست می‌کنم که اسم نجمه در بیاد. خدایا! به حس درونی بهم میگه اگه نجمه بره مکه، مسیر زندگیش عوض میشه. با اینکه چند سال منتظر چنین روزی بودم و چقدر آرزوی رفتن به مکه رو داشتم و دارم، اما اگر سهم من به مکه رفتنه، تو خودت این سهم رو به اون بده". خانم دوکوهکی با کاسه شیشه‌ای بزرگی که اسم‌ها را داخلش ریخته بود، جلویمان ایستاد. صلواتی فرستادیم. بسم اللهی گفت و دستش را داخل ظرف برد. یک برگه را بیرون آورد و اسم رويش را به گوش منتظرمان رساند. خانم شهین لطفی. شهین که ردیف اول نشسته بود، از خوشحالی به آغوش دوستش رفت و انتظار و توسل این مدتش را به روی گونه‌هایش ریخت. لحظه‌های سختی بود. باز به التماس افتادم. مدام ورد زبانم صلوات و اشک مهمان ناخوانده صورت صورتم بود. دوباره اسم‌ها و سرنوشت دیگری را زیر و رو کرد. خانم مریم کوهستانی. ضربان قلبم را هر لحظه بیشتر حس می‌کردم. خانم دو کوهکی با خوشحالی نگاهی به برگه در دستش و نگاهی به من انداخت. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰۴ راضیه! اسم نجمه زارع که نوشته بودی دراومد. انگار قسمتش بوده. بچه‌ها هرچه به اطرافشان نگاه کردند، نجمه را ندیدند. قرعه‌کشی که تمام شد، بلند شدم یه نماز شکری به جا آوردم. از این ماجرا چند روز گذشت، یک روز در مدرسه وقتی زنگ تفریح زده شد، همراه زهرا روی صندلی، گوشه‌ای از حیاط نشسته بودیم که کسی صدایم زد. تا نجمه را دیدم، سریع بلند شدم و کنارش ایستادم. _ کارم داشتی؟ کمی این پا و آن پا کرد و سرش را پایین انداخت. _ راستش راضیه، من اصلاً توی این فازا نبودم. نه دوست داشتم برم مکه، نه می‌خواستم. اون روز قرعه کشی هم قضیه رو جدی نگرفتم و برام مهم نبود، ولی الان یه جوری شدم یه حسی توی قلبمه که دوست دارم اسمم تو قرعه کشی نهایی هم در بیاد. دستانش را فشردم و با لبخند رضایتی سرم را کج کردم. _ راضیه! حالا که تو زحمت کشیدی اسمم رو نوشتی، امروز هم برام دعا کن که اسمم در بیاد. جلوی دوستام خجالت می‌کشیدم بگم دوست دارم برم مکه. چون مسخره‌ام می‌کنن. در دل، خدا را شکر، و ذوق نجمه را کردم. چشمان برق افتاده‌اش در چشمانم ثابت ماند. _ اگه اسمم در بیاد، تو و دوستات رو به یه شیرینی درست و حسابی دعوت می‌کنم. خندیدم و گفتم: من از ته دل برات دعا می‌کنم و آرزو دارم که بهش برسی. ظهر که شد، خانم دوکوهکی از آموزش و پرورش برگشت و اسامی کسانی را که در قرعه کشی اسمشان درآمده بود، به تابلو اعلانات زد. نجمه به نمازخانه آمد و من ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شوقِ‌ دیدار تو را قاصدک‌ بیرحم‌ چه ‌داند آنقدر شوق ‌به ‌دیدار تو دارم ‌که ‌خدا میداند❤️🌺 السلام علیک یا صاحب الزمان. • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
✨﷽✨ فقط توئی که راهی برای باز شدن گره های کور داری.. تنها امید دلم ،توکل بر خودت صبح زیبای پاییزیتون بخیر لبخند خدای مهربون بدرقه ی زندگیتون😍 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
🔷 مقایسه‌ خود با دیگران در فضای مجازی، باعث تضعیف اعتماد به نفس می‌شود. به یاد داشته باش که ارزش واقعی تو در توانایی‌ها و استعدادهای خودت نهفته است، نه در استانداردهای مجازی. خودت را باور کن و بدرخش! • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیش از هرچیز🤎! امام زمانم .. • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
جوانان باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیت دهند✨ • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
یوم اللّه سیزده آبان، روزي است كه نوجوانان ايران از جان گذشتگي و رشادتشان را به جهانيان نشان دادند و با خونشان انقلاب را تثبيت كردند و دست طمع چپاول گران را از ايران بريدند. ايران در سيزدهم آبان درخشيد و هر يك از شعشعه هاي اين درخشش يك جوان دانش آموز بود. دانش آموزان عزیز کشورم ، روزتون مبارک❤️ • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰۵ را بین صف‌های نماز پیدا کرد. خودش را در آغوشم انداخت و گفت: راضیه ... راضیه! اسمم برای مکه در اومده.» اسم راضیه هم در قرعه‌کشی دیگری و برای سفری جاودانه انتخاب شده بود، و حالا من داشتم به بدرقه‌اش می‌رفتم. با رسیدن به دارالرحمه، افکار و خیالات رخت بربستند. از ماشین پیاده و وارد غسال خانه شدم. چیزی نگذشت که در غسال خانه غلغله شد و صداها در هم پیچید. تا جا بود، همه داخل شده بودند. راضیه را در کاور سبز رنگی روی ریل، از پنجره به داخل دادند. روی کاور، اسمش را شهیده رقیه کشاورز نوشته بودند. مادرم سریع قرآنش را روی سر راضیه گرفت و می‌خواست زیپ کاور را باز کند که دستش را گرفتم. _ ننه! یکم صبر کن. می‌دانستم راضیه دوست ندارد کسی ببیندش. دست مسئول غسل و کفن را گرفتم، به کناری کشیدم و آهسته در گوشش گفتم: «لطفاً اعلام کنین که اگه داخل غسال خونه شلوغ باشه، به هیچ عنوان غسل نمی‌کنم. همه رو بیرون کنین!». مسئول که سیده بود، به جز من و مرضیه همه را بیرون کرد. وقتی که تنها شدیم، گفتم: «فقط به مادربزرگاش و عمه‌هاش و خاله‌هاش بگین بیان تو.» زیپ کاور را کشیدند و روی سنگ غسال خانه گذاشتند. لبخند راضیه، تبدیل به خنده‌ای بی‌صدا شده و دندان‌هایش را ظاهر کرده بود. بازو و پهلوی کبودش، ذکر «یا زهرا»یمان را اوج داد. ناگهان قلبم بین حرف راضیه که به یاد آورده بودم، به آتش کشیده شد. «مامان! فکر نکن همیشه شما باید منو ببخشی. شاید یه روز بیاد، شما بخوای من ببخشمت!». ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰۶ عید همین امسال بود که مرضیه به خاطر کنکور در خانه ماند. راضیه هم تنهایش نگذاشت تا راحت بتواند درس بخواند. فاطمه، دختر خواهرم هم که کنکور داشت، به خانه مان آمده بود. ما بعد از دو روز عید گردی، از مرودشت برگشتیم. وارد اتاقشان شدم و کمی کنارشان نشستم. راضیه سرش را پایین انداخته بود و مشغول گوشی‌اش بود. چهره هر سه نفرشان را از نظر گذراندم و گفتم: «خب بگین توی این چند روز که ما نبودیم، خوب درس خوندین؟» فاطمه، دستی به کمر راضیه کشید و گفت: «آره! با مدیریت راضیه، همه چی خوب پیش رفت.» راضیه روی دو زانو جلو آمد. کنارم نشست و گوشی را مقابلم گرفت. با ذوق سرش را به سرم چسباند و به صفحه گوشی خیره شد. _ مامان! عکسامون قشنگ شده؟ فاطمه و مرضیه هم با خنده، نگاهی به هم و بعد به من کردند. راضیه گوشی را در دستم گذاشت. کمی فاصله گرفت و با آب و تاب و خنده، دستانش را تکان داد و گفت: «مامان! دیروز اومدیم لباس مجلسیامون رو بپوشیم و آرایش کردیم و با انواع ژست‌ها عکس گرفتیم.» بدون هیچ لبخندی، سرم را از گوشی برداشتم. ابروهایم را در هم فرو بردم و به راضیه چشم دوختم. _ راضیه! من به تو اطمینان داشتم. خودت گفتی برای اینکه مرضیه و فاطمه بتونن درس بهتر درس بخونن و وقتشون صرف غذا درست کردن و ظرف شستن نشه، من هم پیششون می‌مونم. بچه‌ها با تعجب به من زل زده بودند که صدای زنگ موبایل فاطمه به دادش رسید. برخاست و به سمت گوشی‌اش که روی میز بود، رفت. موبایل را در دست راضیه گذاشتم. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وخداوند جبران خواهد کرد، آنچه را که بر ما گذشت...🌱 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
💕 توکلت‌علی‌الله🖐🏻 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz