eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
856 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
63 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
ميومد کناربابا مينشست ونوازشش ميکرد🌿 ناخناش رو براش میگرفت✨وميبردش حمام🚿 و موهاش رو شونه ميزد🦋 بعد هم پا ميشد لباساش رو ميشست🧼 از موقعي که بابا زمين گير شده بود🍁، اعظم يارو غم خوارش بود....🌱 مونس مامان هم اعظم بود✨💛 ميگفت: يادش نمياد که هيچ وقت اعظم با عصبانيت🚫،يا با صدای بلند🚫 باهاش حرف زده‌ باشه،حتي يه بار...!🍃 🥀 🕊 📗 ڪانال ݜـہیده‍ ږاۻیـہ ڪۺاوږز | ѕнαнιderαzιeнĸeѕнαvαrz
「شهیده راضیه کشاورز」
قبل از شهادت منیره🕊، نامه‌های تهدید آمیز بیشتر شده بود📄🚫. ۱۲شهریور۱۳۶۰ بود📆. من و منیره در کوچه باز
اوضاع عجیبی شده بود هر کسی فرار می‌کرد❌. صدای خورد شدن شیشه‌ها می‌آمد💥. لامپ‌های خانه ترکیده بود💡💥 و تاریکی مطلق بود🌙. هم زمان داخل خانه کوکتل مولوتف می‌انداختند💣‼️. خانه پر از خاک، دود و خاکستر شده بود🍂🚫. همه می‌دویدیم...☔ صدای الله اکبر گفتن خواهرم معصومه را می‌شنیدم✊🥀. ناگهان صدای مهیبی شنیدم💥‼️ به خود آمدم و دیدم وسط حیات هستم🍂. دو خواهر دیگرم را می‌دیدم☔. از منیره و مادرم خبری نبود🥀🍂. مادرم می‌گفت: «بچه‌ها نگران نباشید🖐چند تا شیشه خورد شده همه این‌ها فدای سر امام✨🌿» مادرم به دنبال منیره می‌گشت🥀. مادرم وارد اتاق شده بود و جایی را نمی‌دید🌙 به همین دلیل سینه خیز می‌رفت🥀، روی زمین دست می‌کشید🍁. فکر می‌کرد که شاید منیره در حین فرار در اتاق افتاده باشد🍃. در اتاق خانه به برآمدگی بر می‌خورد🥀. مادرم دستش به پای خواهرم خورده بود و او را می‌کشید...🍂 از دور قلب منیره را می‌دیدم🥀 یک تکه از قلبش بیرون زده بود و آخرین ضربان‌ها را می‌زد‼️ مغزش از گوش‌هایش بیرون زده بود‼️🥀. دستش از آرنج قطع شده بود‼️😭. از شاهرگش به شدت خون فواره می‌زد و به اطراف می‌پاشید😭😭😭. تمام بدنش پر از ترکش بود و گوشت‌های تنش به دیوار‌ها و سقف پرتاب شده بود‼️😭 کوکتل مولوتف💣 در موهای او گیر کرده و تا نیمه مو‌هایش می‌سوزد🔥😭 و فیتیله خاموش می‌شود. آثار دست خونی‌اش🖐 روی در نشان می‌داد که می‌خواست، نارنجک را بیرون بیاندازد💣💥 اما آن منافقین از خدا بی‌خبر پنجره را از آن طرف می‌گیرند🚫❌. منیره وقتی می‌بیند چاره‌ای ندارد، خود را روی نارنجک می‌اندازد و منفجر می‌شود😭😭😭. بعد از آن خواهرم را با ماشین یکی از همسایه‌ها بردیم🥀. آن شب در سردخانه بود.🍂 یکی از خواهرانم بستری شد🍃. من هم ترکش خورده بودم🍂. همسرش از این خبر ناگوار شوکه شد و چند روز در بیمارستان بستری بود😭🥀. خواهرم را ۴ بار کفن کردند و در ‌‌نهایت با کفن خونی به خاک سپرده شد... 😭😭😭😭💔💔💔 لعنت الله علی‌القوم‌الظالمین...😭💔 «🕊🥀راهشان پررهرو باد🥀🕊» 🥀 📗 📖 🕊
「شهیده راضیه کشاورز」
اوضاع عجیبی شده بود هر کسی فرار می‌کرد❌. صدای خورد شدن شیشه‌ها می‌آمد💥. لامپ‌های خانه ترکیده بود💡💥
شش روز از شهادت خواهرم گذشته بود🕊، که پدرم از جبهه برگشت...🥀📿 در آغوش پدرم رفتم و خبر شهادت منیره را به او دادم...💔🥀پدرم خیلی قوی بود....💔 چشمانش پر از اشک شد😭💔 گفت: منیره به آرزویش رسید....🕊 آرزوی همه ما شهادت است....🕊💔 ۲۵ روز از شهادتش گذشته بودکه برادرم از جبهه آمد...📿💔 او قضیه را از روزنامه مطلع شده بود....🥀 . بای ذنب قتلت؟💔 اگر منافقین را ببینم می‌گویم به کدامین گناه او را کشتید؟🕊🥀💔 منافقین برای قدرت طلبی🚫، ریاست طلبی🚫 و برای امور دنیا🚫 افراد را قتل عام می‌کنند❌ به چه جرم و گناهی؟💔 باید جوابگو باشند....‼️ خواهرم یک نمونه از هزاران نفر است...🥀 شهدای ترور مظلومانه به شهادت رسیدند....🕊💔 🥀 🥀 📗 📖 🕊
4146262000.pdf
حجم: 4.74M
📚عنوان کتاب : داستان مریم🕊 ⇠⇢ ⇠⇢ ⇠⇢ 💎زندگینامه و خاطرات شهیده مریم فرهانیان (خاطراتی از اوائل جنگ و هجوم ارتش بعثی به شهرهای مرزی ) ✍️نویسنده : داود امیریان 🥀 🕊 📖 📚 📗
|🌿♥️| اخیرا راضیه کتابچه دعایی را گرفته که در آن ۴۰حدیث قدسی نوشته شده. یکی از احادیث درمورد اهمیت انجام مستحبات است که آن را با کلی شور و هیاهو برای نرگس میخواند: «نرگس یه حدیث خوندم که اگه بشنوی کف میکنی» _چیه خب،یه منم بگو تا بدونم،دلمو آب کردی. _حدیث اینه؛با انجام مستحبات به من نزدیک بشید.خدا قول داده اگر بنده ای بتونه مستحبات رو انجام بده؛مثل خوندن نماز شب،قرآن خوندن و کمک به خلق خدا وارد یه راه میانبر میشه که میتونه به خدا نزدیک بشه...🌿 راضیه و نرگس باهم برنامه ریخته اند تا آنجا که از عهده اش بر می آیند،کمی از مستحبات را انجام دهند. آن ها از وضو گرفتن شروع کرده‌اند و دارند خودشان را عادت میدهند که دائم الوضو باشند.🍃 بعد از آن ذکر های روزانه است که هر روز به همدیگر یادآور می شوند. مستحب دیگری که انجامش سخت است چون باید برای انجام آن از خواب دلچسب نیمه شب بزنند و زودتر از خواب بیدار شد، نماز شب است. قرارشان شده هر کس زودتر از خواب بیدار شد، به دیگری زنگ بزند و بیدارش کند.✨ شب های اول هر دو به سختی از خواب بیدار می‌شوند اکثرا هم خواب می مانند. راضیه به نرگس سفارش کرده اگر نمی تواند زودتر از خواب بیدار شود، از یازده رکعت نماز شب حداقل یک رکعت نماز وتر را بخواند و ثواب آن را از دست ندهد... برگرفته از کتاب عاشقانه ای برای ۱۶ساله ها📚 ♥️
🌱🦋مادر شهیده راضیه کشاورز : راضیه را امام حسین تربیت کرد و در تربیتش نور قرآن اثر داشت✨ راضیه بدون اینکه کلاس قرآنی رفته باشه از صوت قرآنی خوبی برخوردار بود و قرآن را بسیار خوب می خواند📖📿 🕊🥀 📖 🕊 . . .
آواےبابا عاشق دخترش بود،از در که وارد میشد با صدای بلند میگفت:《عشق من کجــاست؟ عشق من کجــاست؟ 》آوا هم مدام توی اتاق مشغول درس خواندن بود.مدرسه تیزهوشان میرفت.حمید هم سر به سرش می گذاشت و می گفت:《بسه دیگہ!چقد درس میخونی.》همیشه برایش کلی خوراکی میخرید. بعد هم پشت در می ایستاد و می گفت:《به آوا بگید بیاد جلو در.》می خواست غافلگیرش کند. به مادرم می گفت:《اگه خدا بهم هیچی از مال دنیا نداده،عوضش ی دختر داده که جبران همه ایناس.》مهربانی اش فقط برای من و مادر و دخترش نبود.یک عمه دارم که مجرد است. حمید یکسره بهش زنگ می زد و دنبال کارهایش بود.خریدی داشت،جایی میخواست برود.می گفت:《این کارا سنگینه عمه نمیتونه تنها انجام بده.》حتی به فکر دوستان مادرم هم بود.گاهی مامان می گفت:{حمید دوستم هندونه خریده سنگینه برو کمکش بیار. } حمید هم عصاۍ‌ دست مادرم بود هم کمک حال دیگراݩ. یاد شهید غیرت صلوات
لحظه عروج🕊🥀 حدود ساعت21:15دقیقه بود که سخنرانی آقای انجوی، تمام شد و مجلس برای مداحی آماده شد.💎🥀 🎤🥀خیلی ها این نوا را از یاد نبرده اند: 💔🍂به مشبک ضریحت، دلم گره خورده…. به خدا قسم این گدا رو ولش کنی مرده…🍂💔 💔بی تو ای صاحب زمان…. بیقرارم هر زمان…. از غم هجر تو من دل خسته ام….همچو مرغی بال و پر بشکسته ام…. کی شود آیی….💔 اینجا بود که صدای انفجار، مجلس را به هم ریخت…🥀🍂 نجمه بعد خوردن ترکش به سرش و در حالی که دیگر رمقی نداشت، به زمین افتاد...🥀 فردا صبح حوالی ساعت 8 یکی از بچه ها اعلام کرد: نجمه، آسمانی شد…🕊🥀🍂 «🥀راهشان پررهرو باد🥀» 🥀 🕊 📖 📗
شهیدان زنده اند🕊🖐 خواهر شهید: بعد از شهادت نجمه تصمیم گرفتیم مادرم را به کربلا ببریم.💔 چون نجمه همیشه در کنار مادر بود و نبودنش برای مادرم خیلی سخت بود....🥀روز اول قرار شد استراحت کنیم و ساعت دو نیمه شب به حرم برویم. خیلی خسته بودم.به بچه ها گفتم شما بروید من خودم میام. خواب دیدم در می زنند.در عالم رؤیا در را باز کردم.با تعجب دیدم نجمه پشت در ایستاده‼️با همان چادر سفیدش که برای نماز استفاده می کرد.🦋😭 با چهره ای زیبا و نورانی به من نگاه کرد و گفت: مگر نمیای بریم حرم؟ساعت از دو گذشت.⏰ من با حالت تعجب نگاهش می کردم. گفتم مگه شما شهید نشدی؟؟ نجمه فقط لبخند می زد…😊 گفت: زودتر برویم، همه رفتند حرم .فقط من و شما ماندیم… در این سفر احساس می کردم نجمه در کنار ماست...🕊او به زیارت آمده بود و حضورش را کنارمان حس می کردیم.... 🥀 🕊 📖
💔 ماه‌ذی‌الحجه‌سال۱۳۶۶،رقیه رضایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد🌱🌸.سفری که شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت🌿📿. در آن روزهای زیبای سفر به خانه ی خدا، باز هم رقیه به فکر جهاد و شهادت بود.🕊 در حسرت این آرزو، رو به خانواده کرده و گفته بود: «... باید با آب زمزم، غسل شهادت کنم🕊🥀». در روز برائت از مشرکین،با سایر حجاج شرکت کرد✊ تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استکبار جهانی نشان دهد✔️✌. در حالی که هیچکس نمی توانست حتی فکرش را بکند که در سر مزدوران آل سعود🇸🇦،برای برهم زدن این مراسم و به خاک و خون کشیدن حاجیان، چه نقشه ی شومی میگذرد📛! در مکه، بار دیگر یزید زمان🔥، دست جنایتکار خود را از آستین شرک و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا✨، صدها مسلمان را در کنار خانه‌ی امن الهی و کوه نور به جرم گفتن"الله اکبر" و به دلیل برائت از مشرکین پلید، به خاک و خون کشید🥀... شهیده رقیه رضایی لایه نیز مثل پرستوی مهاجر الی الله🕊، به زیبایی هرچه تمام تر، به شایستگی یک معلم فداکار به آرزوی دیرینه‌ی خود رسید...🕊🥀 "راهشان پر رهرو باد" . 📗 📖 🕊 🥀 . . .
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی، در این فکر نباش که وقتِ نماز خواندن نیافتی، بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی! شهید نوید صفری • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz