•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_نود_و_یک / صفحه ۹۷
آهسته گفت: "مامان ببخشید ولی تو رو خدا یواشتر. این تحقیق رو قرار بوده با زهرا بدیم اگه حرفاتونو بشنوه معذب میشه".
راضیه میخواست تمام دعواهای من را به تنهایی به دوش بکشد همین طور که روی تخت نشسته بودیم شانه اش در آغوشم به لرزه افتاد.
_ مامان من امروز ناراحتت کردم. دیگه اون لحظه برنمیگرده که خوشحالت کنم. مامان تو رو خدا به خاطر اون لحظه منو ببخش.
با یادآوری حرفهای آن روز، سنگینی شرم روی شانههایم را حس میکردم. با خودم گفتم کاش ازش حلالیت طلبیده بودم. دستم را جلو بردم تا دفتر و کتابهایش را لمس کنم. یکی از دفترهایش را بیرون کشیدم و بازش کردم. نگاهم در صفحه پخش شد. بالای صفحه با خط درشت "السلام علیک یا فاطمه الزهرا" و گوشه دفتر هم به صورت مورب، "توجه! توجه!" نوشته بود. از خط اول شروع به خواندن کردم:
" به نام خدایی که مهرش را در دل ما گذاشت
تو ریاضی، عددها بینهایت دارن
توی آسمون، فاصله ستارهها بینهایت دارن
توی زمین، نامردیها بینهایت دارن
ولی...
توی دل کوچیک تو، مهربونی بی نهایت داره
به همون اندازه ی بینهایت که به من مهر ورزیدی و خودم هم نمیتونم بگم، مامان دوست دارم.
خدا رو به آبروی حضرت زهرا قسم دادم کمکم کنه اون جوری که تو میخوای باشم و حق فرزندی رو به جا بیارم.
روم نمیشه بنویسما ولی...
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz