•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_هشتاد / صفحه ۸۷
مشکلی براتون پیش اومد قرآن بخونین مخصوصاً معنيش رو. زردی سیب زمینیها رو به تیرگی میرفت و من به حرفهای راضیه فکر می کردم یک دفعه در خود فرو رفت. انگار میخواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت: «مامان من یه آرزویی دارم... دعا میکنین
برآورده بشه ؟»
التماس دعایش هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود خندان پرسیدم
دختر من چه آرزویی داره؟»
از پنجره آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد.
- مامان دعا کنین بشم جراح قلب و خدا به مطبی بهم بده که پنجره اش رو به کعبه باز شه . با خودم زمزمه کردم آخه مگه همچین مطبی هم وجود داره ؟!» حالا بالای تخت راضیه حس میکردم به آرزویش رسیده است. به یاد شنبه آخر سرش را به بغل گرفتم تا خوابش کنم - لالالالا گل نازم لالالالا گلم باشی همیشه دربرم باشی/ مامان قد و
بالات مثال نی بلنده
دو روز دیگر روز ورود رهبر به شیراز بود میدانستم اگر راضیه می توانست حتماً به استقبالشان می رفت اما دیگر جسمش یاری نمی داد. اوایل عید وقتی از مشهد برگشته بود ذوقش را به زبان آورد من قبلاً آقا رو توی تلویزیون دیده بودم ولی امسال توی حرم دیدمشون . وقتی آقا اومدن یه نوری توی صورتشون بود اصلاً صحبتاشون انگار از خودشون نبود. از به جا نیرو میگرفتن و اون نیرو جز دست یاری امام زمان چیز دیگه ای .نیست اگه کسایی خواستن شایعه پراکنی کنن و توی دلتون رو نسبت به ایشون خالی کنن شما به هیچ عنوان پشتشون رو خالی نکنین. اگه من
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz