•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_هشتاد_و_سه/ صفحه ۹۰
خدا کنه هیچکس اینو نخونه
از وقتی در اتاق کنار مهمانان نشسته بودم با سر به زیریش توجه ام را جلب کرده بود با کسی صحبت نمیکرد و در خود فرو رفته بود. حس کردم از چیزی خجالت میکشد. به همین خاطر از مقابل در برخاستم و گوشه اتاق کنارش
.نشستم دستم را روی پایش گذاشتم و پرسیدم: «از چیزی ناراحتی؟» نگاهی گذرا بهم کرد و دوباره سرش را پایین انداخت. من من کنان گفت:
راستش من چادر ندارم خجالت میکشم بیام تشییع جنازه راضيه. - دوست داری چادر بپوشی یا چون میخوای بیای تشییع جنازه راضیه میخوای بپوشی؟
کوچیک تر بود و.... باید به نیابت از ،راضیه کارم را شروع میکردم دستم را روی شانه اش
چهره اش را درهم کرد و گفت دیگه از راضیه خجالت میکشم. اون از من
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz