•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_هشتاد_و_یک / صفحه ۸۸
اگه من قبلا یه شکی ته دلم بود اما الان یقین دارم که ایشون ولی فقیه و نائب امام زمان د هستن
این بهترین عیدی بود که امام رضا بهمون داد.
حالا
هم به استقبال رهبرش رفته و قربانیاش شده بود پارچه رویش را پایین تر آوردم قسمتی از سینهاش را پانسمان زده بودند بوسه ای زدم و پارچه را پایین تر کشیدم ناگهان نفسم بند آمد و قلبم زیر و رو شد. لحظات آخر، قسمت کوچکی از قفسه سینهاش را شکافته بودند تا بهتر نفس بکشد. شکاف ریه اش را هویدا کرده بود. پارچه را پایین تر آوردم.
«يا زهرا!»
کبودی، نشان ریختن تابوک دیوار حسینیه به پهلو و بازویش داشت. ناگهان تیمور، مرضیه علی و عمه هایش و مادرم هم وارد آی سی یو شدند. می خواستند داغ دلشان را بیرون بریزند که من و تیمور دوره شان کردیم.
- تو رو خدا جیغ نزنین راضیه به آرامش رسیده. نگاه کنین لبخندش رو. نکنه راضیه رو ناراحت کنیدا
مرضیه ای که هجده روز با اینکه در دل خودش غوغا بود، دل ما را با حرف هایش آرام میکرد و از خانه برایمان غذا میآورد، حالا انگار نمی توانست از جلوی در کنده شود. آهسته نزدیک شد و کنار تخت ایستاد. سرش را خم کرد. لبانش را به چشمان راضیه رساند بوسه اش زد و عقب رفت؛ اما زانوهای علی آمد. همان دم در خمید و صدای ضجه اش را برای اولین بار شنیدم پرستاری جلو
- خب بذارین ببریمش توی یه اتاقی تا همه بتونن بیان بالای سرش
تیمور نگاهش را از راضیه گرفت.
- می خواین ببریدش سردخونه؟ اما من خودم میخوام بچه م رو راهی کنم
بچه من داره میره پیش حضرت زهرا س
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz