eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
779 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
38 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
✿چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟ ۴- چگونه با استفاده از مهارت‌های یادگیری درس بخوانیم؟ استفاده از مهارت های یادگیری همیشه می‌توانند درس خواندن را برای ما لذت بخش کنند.📚 به همین دلیل هم اگر هنوز نمی‌دانید چگونه مفهومی درس بخوانیم ؛ بهتر است به دنبال مهارت‌های حافظه ببرید. خیلی وقت‌ها برای ما پیش آمده که علیرغم مطالعه چند باره کتاب، نتوانسته‌ایم مطالبی را که مطالعه کرده‌ایم به خاطر بیاوریم.🔖 به همین دلیل هم درس موقع نیاز، دستمان درون پوست گردو مانده است! یکی از بهترین تکنیک های حافظه که می‌تواند به شما در حفظ و یادگیری مطالب کمک کند، کاخ ذهنی است. تکنیک کاخ ذهنی به ما کمک می‌کند که مطالب را به صورت متصل و مرتبط به هم درآورده و آنها را به راحتی هرچه تمام تر حفظ کنید.📒 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
●چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟📚 ① کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰ به آرامی پلک هایم را بستم؛ دستانم را به سمت آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم. مادر با تعجب گفت «ننه خیلی‌خوشحالی! همه چشم انتظار پسر بودنا! کمی مکث کرد. - حتى تيمورا لبخند کم رمقی روی لبانم نشست. همیشه از خدا میخواستم دو تا دختر نصیبم کند و به نیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) اسم هایشان را راضیه و مرضیه بگذارم و بیمه ی بی بی بشوند. دختر برایمان رحمت بود. سر مرضیه که باردار شدم، تیمور توی پتروشیمی به عنوان راننده آتشنشان استخدام شد. میدانستم با آمدن دختر دوم هم اتفاقات خوبی خواهد افتاد؛ اما تیمور دوست داشت بچه مان پسر باشد. دست روی شکمم میکشید و میگفت میخواهم اسمش را مرتضی بگذارم و نوکر امام علی شود. وقتی راضیه به دنیا آمد و در بیمارستان، صورت روشن و چشمان بزرگ و قهوه ایش در چشمان تیمور جا گرفت، انگار چشم انتظار همین دختر بوده است. آن قدر وابسته اش شد که تحمل دوریش را نداشت. امشب برای من هم این دوری سه ساعته‌اش داشت غیر قابل تحمل می شد. مقابل حسینیه همین طور که در جهت عکس بقیه جلو می رفتم، در چهره‌ی کسانی که از روبه رویم گذر میکردند دقیق تر میشدم تا شاید راضیه را بیابم. مادری مقابل دختر بچه گریانش ایستاده بود و خون سر و صورتش را پاک میکرد. چند دختر دیگر به دوستشان که به نقطه ای خیره شده بود و از چشمانش اشک می ریخت، دلداری میدادند. با هر چند قدمی، خبری میشنیدم که بر دلم چنگ می انداخت. - یعنی صدای چی بود؟ ما که اول حسینیه بودیم، چیزی نفهمیدیم. - فکر کنم یه چیزی ترکید. - وای! یه لحظه آخر حسینیه مثل روز روشن و داغ شد. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz