eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
804 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
41 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۰ به آرامی پلک هایم را بستم؛ دستانم را به سمت آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم. مادر با تعجب گفت «ننه خیلی‌خوشحالی! همه چشم انتظار پسر بودنا! کمی مکث کرد. - حتى تيمورا لبخند کم رمقی روی لبانم نشست. همیشه از خدا میخواستم دو تا دختر نصیبم کند و به نیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) اسم هایشان را راضیه و مرضیه بگذارم و بیمه ی بی بی بشوند. دختر برایمان رحمت بود. سر مرضیه که باردار شدم، تیمور توی پتروشیمی به عنوان راننده آتشنشان استخدام شد. میدانستم با آمدن دختر دوم هم اتفاقات خوبی خواهد افتاد؛ اما تیمور دوست داشت بچه مان پسر باشد. دست روی شکمم میکشید و میگفت میخواهم اسمش را مرتضی بگذارم و نوکر امام علی شود. وقتی راضیه به دنیا آمد و در بیمارستان، صورت روشن و چشمان بزرگ و قهوه ایش در چشمان تیمور جا گرفت، انگار چشم انتظار همین دختر بوده است. آن قدر وابسته اش شد که تحمل دوریش را نداشت. امشب برای من هم این دوری سه ساعته‌اش داشت غیر قابل تحمل می شد. مقابل حسینیه همین طور که در جهت عکس بقیه جلو می رفتم، در چهره‌ی کسانی که از روبه رویم گذر میکردند دقیق تر میشدم تا شاید راضیه را بیابم. مادری مقابل دختر بچه گریانش ایستاده بود و خون سر و صورتش را پاک میکرد. چند دختر دیگر به دوستشان که به نقطه ای خیره شده بود و از چشمانش اشک می ریخت، دلداری میدادند. با هر چند قدمی، خبری میشنیدم که بر دلم چنگ می انداخت. - یعنی صدای چی بود؟ ما که اول حسینیه بودیم، چیزی نفهمیدیم. - فکر کنم یه چیزی ترکید. - وای! یه لحظه آخر حسینیه مثل روز روشن و داغ شد. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینیدحجاب چقدر موثر بررفتار بقیه باخودمان است!!! پیشنهاد دانلود🤌🏻🌿 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hossein Haqiqi - Khodaya Az To Mamnunam 128.mp3
4.44M
•◇ خدایا از تو ممنونم به زیرِ بارش لطفت، ببین درگیرِ بارونم بدی کردم، ولی هستی خدایا از تو ممنونم 🎙حسین حقیقی • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ مثل روز تولد پاک شو!!! حجت الاسلام دکتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز دلتنگی....💔 بنظرم یموقعی امتحان‌ش کنیم...🥺💚 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
🌱 ﴿رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۱ به کوچه حسینیه رسیدم. انتظامات مردم را هدایت میکردند تا هرچه سریع تر از آن جا دور شوند. خودم را به در حسینیه رساندم. انتظاماتی کنار در ایستاده بود و مدام می‌گفت: «خانما سریع تر! زود خارج بشین.» به سمتش رفتم و شانه اش را گرفتم. - شما دختر من رو ندیدین؟ راضیه رو ندیدین؟ با تعجب چشمانش را تنگ کرد - کدوم راضیه ؟ - راضیه کشاورز. - نمی‌شناسم آن لحظه حس میکردم مثل ،مدرسه همه راضیه را می شناسند. در حسینیه با تعداد کمی دوست شده بود، اما در مدرسه همه سر صف با او آشنا شده بودند. خودش برایم تعریف کرد گفت: « در یکی از روزهایی که در حیاط بزرگ مدرسه صف کشیده بودیم، وقتی قرائت قرآن به پایان رسید، مدیر پشت تریبون قرار گرفت. - خب بچه ها، امروز از دانش آموز موفق و منضبط مدرسه مون می خوایم که بیان این جا و رمز موفقیتشون رو برای شما بگن... خانم راضیه کشاورز تشریف بيارين. یک آن بدنم داغ شد. هول شده بودم. نمی‌دانستم جلو این همه چه بگویم. قبلاً سر صف، قرآن و دعای عهد خوانده بودم، اما صحبت نکرده بودم. نازنین که پشت سرم ایستاده بود، بازویم را گرفت و در گوشم گفت: «برو دمت گرم. کلاسِ کلاسمون رو بالا بردی.» پگاه دستم را گرفت و به جلو کشید. - راضیه زود باش برو دیگه ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz