eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
804 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
41 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌺 ✍توجّه امام مهدی(علیه السلام) به شیعیان خویش «. . . . إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکمْ وَ لاَ نَاسِینَ لِذِکرِکمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِک لَنَزَلَ بِکمُ اَللَّأْوَاءُ وَ اِصْطَلَمَکمُ اَلْأَعْدَاءُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ » ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم. و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد. و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.  📚الاحتجاج:ج ۲ /ص۴۹۵ کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . فراغتۍ و ڪتابۍ و گوشهـ‌ۍ چمنۍ .. من‌ این مقام بھ دنیا و آخرت ندهم🌸˘˘‌! . - حافظ • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ربکم اعلم بکم» خدا شما رو بلده 🌿 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
مراقب اوضاع یمن باشید ✋🏻 ....🌱 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از اعضا چند روز پیش واسه آبجی راضیه تولد گرفته بود فیلمش رو فرستاد که بگذاریم کانال 🥺🥰 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۲۵ و علی مبارزه کردیم تا برای مسابقه آماده شویم در آن هیاهوی سر و صدا و ،تشویش ذهنم خاطرات راضیه را به تندی ورق میزد. روز مسابقه را مرور میکرد آن دم صبحی که هنوز آسمان تیرگی خود را کامل پس نزده بود راضیه قبل از این که از خانه خارج شویم نماز حاجت و دعای توسلی خواند و به مادر گفت «دوست دارم سالم باشم و تنم قوی باشه تا وقتی امام زمان اول ظهور میکنن توانایی سربازیشون رو داشته باشم. به سالن که رسیدیم راضیه داشت گوشه ی زمین بدنش را گرم میکرد که نسرین با شتاب به سمتش آمد. - راضیه من و تو افتادیم با حریفایی که خیلی خطا میکنن حالا چیکار کنیم؟ من خیلی استرس دارم. لبخندی بهش زد و گفت: هیچ اتفاقی نمی افته. نگران نباش ناامید از همدردی ،راضیه برگشت و پیش بقیه رفت مسابقه شروع شد و نوبت به راضیه رسید با جدیت تمام وارد زمین شد و نگاهش را به چشمان سوت مسابقه زده ،شد آن به آن امتیازهای راضیه اوج حریف دوخت تا میگرفت و رنگ کارت تغییر می.کرد بالاخره هم حریف، تنها با سه امتیاز و شکست از زمین خارج شد نوبت دوم مبارزه هم داشت شروع میشد راضیه کنار زمین منتظر ایستاده بود چند دفعه اسم حریف خوانده شد اما کسی برای مبارزه به زمین نیامد راضیه به اطراف نگاه انداخت تا شاید حریف خودی نشان دهد اما خبری نشد تا اینکه از بلندگو اعلام کردند حریف از مبارزه انصراف داد. پاهای من هم داشتند از دویدن انصراف می دادند اما باز آنها را وادار به عجله کردم هر چه پیش میرفتیم انگار سیاهی شب بیشتر و بیمارستان دورتر می شد. آقای مرادی و علی جلوتر از ما مردم را کنار میکشیدند و پیش میرفتند. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۲۶ هر لحظه جمعیت مضطرب، بیشتر خود را نشان میداد به نزدیکی بیمارستان که رسیدیم دیگر جای دویدن نبود و آقای مرادی و علی از نگاهمان محو شدند هر چند دقیقه یک ،بار آمبولانسی آژیرکشان نفسها را حبس میکرد جمعیت را می شکافت و وارد بیمارستان می.شد هرکس سعی داشت با سرعت خودش را به ورودی بیمارستان برساند. عمه چادرش را محکم گرفته بود و با صدا اشک می ریخت وارد بیمارستان که شدیم عمه با هول و ولا گفت: «کجا باید بریم؟ آقایی که زنگ زد نگفت راضیه کجاست؟» گفت بیاین اتفاقات، طبقه سوم . همه به طرف بخش اتفاقات هجوم می بردند و اگر سوزنی بینشان میانداختی بین افتادن و ماندن میماند هر و ماندن میماند هر آمبولانس و ماشین شخصی حامل مجروحی که به بیمارستان میرسید سریع مجروح را که روی برانکارد یا بین پتو افتاده بود، به اتفاقات میبرد با دیدن این صحنه ها، دلها آشوب و عجز و ناله شان برای ورود به اتفاقات بیشتر میشد برای آرام گرفتن قلبم زیر لب هر سوره ای را که حفظ بودم میخواندم مقابل در اتفاقات رسیدیم و با دیواری از نگهبان، با دستان قفل شده و در هم مواجه شدیم. عمه، خود را به کنار نگهبانی رساند و بین همهمه ها صدایش را بالا برد - ببخشید آقا! دختر برادرم رو آوردن این جا باید بریم پیشش. نگهبان با صورت عرق نشسته و سرخ شده گفت: «همه اینایی که اینجا کسی رو راه بدیم. هستن، یکی از خانواده شون زخمی شده و این تو هست. ما هم اجازه نداریم ناگهان با صدای زنگ خطر آمبولانسی نگهبانان با هجوم مردم چند قدم به عقب رانده شدند یک پرستار و پسری شانزده هفده ساله با موهایی آشفته و صورتی رنگ و رو رفته که پیراهن سفیدش را گلهای خونی به هم ریخته بود ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا