eitaa logo
🌺ابراهیمـ دلها🌺«قهرمان مـن»🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
14.6هزار ویدیو
130 فایل
ـ🦋⃟ ﷽🦋 امام محمد باقر «ع»:⤵️ فضیلتی چون جهاد نیست ، و جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست...🌱 #کپی!؟ به عشق صاحب الزمانمون، حلالت مومن🕊 ارتباط باما⤵️🌹 «ارسال نظرات ودرخواست ها»👇 @majjnon_al_mahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي نه. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن ميآوردند! با شســتن دستهاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام ميشد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند. شوخي هاي آنها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با ّ تعجب و بلند پرسيد: جدي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو! بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا ميخنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير آب گرفت و... جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند! ـ٭٭٭ـ در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آنها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه ها خوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! •••🕊
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاح ها، آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد ســلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته قبل هم محمد برگشته تهران. آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. ُ صبح زود رسيديم. هوا تقريبًا سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده. كمي داخل روســتا دور زديم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريب هاي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر. پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: ســلام جانم، دنبال كسي ميگردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو ميشناسي؟! پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ ابراهيــم جواب داد: همان كــه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حســابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخوريد كه بايد قوي باشيد. بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگي ميكند. اما الان رفته شهر، تا شب هم برنميگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ُ ابراهيم ادامه داد: اســلحه كلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن. ما زياد مزاحم نميشيم. پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وســايل محمد توي اين گنجه اســت. چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا. حالا خودتان قفلش را باز كنيد. •••🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این خاطره خنده‌دار از حاج شیخ حسین انصاریان رو از دست ندید😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 قابی متفاوت از حضورِ رهبر انقلاب اسلامی امام‌خامنه‌ای مدظله‌العالی در مرقد امام و گلزار شهدا 🍃🌹🍃 |
🔴 آماده باشِ پایگاه‌های امام زمان در سراسر جهان... حضرت مهدی عجل الله فرجه در سراسر جهان لشکریان وپایگاه‌هایی به طور آماده دارد که به هنگام ظهور، وارد پیکار می‌شوند: 🌕 امام صادق علیه‌السلام میفرمایند: خدا را شهرى است در مغرب به نام «جابرسا» که دوازده هزار درِ طلا دارد؛ میان هر دری تا در دیگر یک فرسخ است؛ بر هر دری برجی است که دوازده هزار جنگجو دارد که دم اسب‌ها را گره زده، تيغ و سلاح را تيز كرده و در انتظار ظهور قائم ما هستند و من حجّت خدا بر آنان هستم. عالمیان به انتظارش تمام قد ایستاده‌اند و منتظر فرمان تو هستند یا رب العالمین! 📘مختصر البصائر، ج ۱، ص۷۵ 📘بحار الأنوار، ج ۵۴، ص۳۳۴ 📘إثبات الهداة، ج ۵، ص۱۴۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جهالت آخر الزمان شدت جهالت مردم در آخرالزمان مسخ شدن مردم ‌‌‌‌
🌱هر شيعه تو را صدا کند آقا جان  بهر فرجت دعا کند آقا جان... 🌱يک روز تو خواهی آمد و وقت نماز  عيسى به تو اقتدا کند آقا جان... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••اعمال‌قبل‌ازخواب↯✨•• ⚜حضرت‌رسول‌اڪرم‹ﷺ›فرمودند:ڪھ‌هرشب پیش‌ازخواب↓ 🌻۱⇜قرآنو‌ختم‌ڪنید✨ شایدبگیدچہ‌طوری‌ماحتی‌نمیتونیم‌یڪ‌جزأش روهم‌بخونیم‌اماشما میتونیدفقط باخوندטּ‌‌۳بارسوره‌توحید قرآטּ‌‌روختم‌کنید✨ 🌻۲⇜پیامبرانو‌شفیع‌خودتوטּ‌‌ ڪنیدبافرستادن۱بارصلوات↓ ✨"اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین"✨ 🌻۳⇜مومنین رو ازخودتون راضےنگہ داریدباذڪر↓ ✨"اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات"✨ 🌻۴⇜یڪ‌حج‌وسہ‌عمره‌بہ‌جا بیاریدباگفتن↓ ✨"سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَڪبر"✨ 🌻۵⇜خوندن هزاررڪعت نمازبا۳بارگفتن ذڪر↓ ✨"یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِہ وَیَحڪُمُ مایُریدُبِعِزَتِہ..."✨ 🌻۶⇜خواندטּ‌‌یڪ بارتسبیحات حضرت زهرا↓ ✨"الله اڪبر:۳۴مرتبہ‌"✨ ✨"الحمدلله:۳۳مرتبہ‌"✨ ✨"سبحاטּ‌‌الله:۳۳مرتبہ‌"✨ 🌻۷⇜خواندטּ ‌‌۷ بار سوره قدر↓ ✨"بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾"✨ 🌻۸⇜آیہ۱۱۰ آخر سوره ڪهف جهت بیدار شدטּ‌‌ برای نماز شب و نماز صبح↓ ✨قُـلْ إِنَّمٰـا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰـا إِلَٰـهُكُمْ إِلَٰـهٌ وٰاحِدٌ ۚ  فَـمَنْ کٰـانَ يَرْجُوا لِقٰـاءَ رَبِّهِ فَلْـيَعْـمَلْ عَمَلًا صٰـالِحًا وَلٰا يُشْرِكْ بِعِبٰـادَةِ رَبِّـهِ أَحَدًا✨ ✨بگو :مـن فقط بشری هستم مثل شما امتیازم این است ڪه بہ من وحی می‌شود کہ تنها معبودتاטּ‌‌ معبود یگانہ است؛ پس هر ڪہ بہ لقای پروردگارش امید دارد باید ڪاری شایستہ انجام دهد و هیچ ڪس را در عبادت پروردگارش شریڪ نڪند.✨ وضویادتوטּ‌‌نرھ‌‌کہ‌ثوابش‌خیلی‌زیادھ‌⚡️ اگہ‌باوضوبخوابی‌انگارتمام‌شب‌ درحال‌عبادت بودی🌸