┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
☘ به خاطر مجروح بودن نمیتوانست
در جبهه حضور داشته باشد، برای همین
در جمع بچههای محل وارد شد و با
آنها رفیق شد. هر جمعی که وارد میشد
در آنها اثر گذار بود.
🔹نکته مهم این که با حضور ابراهیم،
سخنان و لحن رفقا و حتی شوخیهای
جوانان محل آرام آرام تغییر میکرد.
رفتار ابراهیم روی کلام جوانها اثر
گذاشته بود. آنها را جذب مسجد و
جبهه کرد و به انسانهای مؤمن
تبدیل کرد.
🪴 وَ قُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ
إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ
كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا
✨ به بندگانم بگو:سخنی بگویند که
بهترین (سخن) باشد، چرا که شیطان
(به وسیله سخنان ناروا) میانشان
فتنه و فساد میکند. زیرا شیطان
دشمن آشکاری برای انسان بوده
است. (اسراء/۵۳)
📙خدای خوب ابراهیم
❁═══┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخابی کشور می رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود.
هر کس یک مسابقه از او می دید این مطلب را تایید می کرد. مربیان می گفتند:
امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو برمی داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد.
به رفقایم گفتم: مطمئن باشید، امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما می ره تیم ملی در دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#ربیع_الاول
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
🌹شهید ابراهیم هادی می گفت:
طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند، بیدلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش.
💠استاد رائفی پور:
✨خیلیا میگن من با کتاب #سلام_بر_ابراهیم تغییر کردم؛
خب زندهس که اثر داره...
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
☘ به خاطر مجروح بودن نمیتوانست
در جبهه حضور داشته باشد، برای همین
در جمع بچههای محل وارد شد و با
آنها رفیق شد. هر جمعی که وارد میشد
در آنها اثر گذار بود.
🔹نکته مهم این که با حضور ابراهیم،
سخنان و لحن رفقا و حتی شوخیهای
جوانان محل آرام آرام تغییر میکرد.
رفتار ابراهیم روی کلام جوانها اثر
گذاشته بود. آنها را جذب مسجد و
جبهه کرد و به انسانهای مؤمن
تبدیل کرد.
🪴 وَ قُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ
إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ
كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا
✨ به بندگانم بگو:سخنی بگویند که
بهترین (سخن) باشد، چرا که شیطان
(به وسیله سخنان ناروا) میانشان
فتنه و فساد میکند. زیرا شیطان
دشمن آشکاری برای انسان بوده
است. (اسراء/۵۳)
📙خدای خوب ابراهیم
❁═══┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
☘ خیلی از رفقایم را می دیدم که به خاطر دوستانشان از خدا دور شده بودند و دستورات خدا رو زیر پا می گذاشتند. تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای دوستانش خیلی دل می سوزاند و برای هدایت آن ها تلاش می کرد. چند نفر از دوستانش شب ها سر کوچه آتش روشن میکردند و دور آن جمع می شدند و سر و صدای آنها مردم را اذیت می کرد.
🕌 ابراهیم شب های متوالی کنار آنها مینشست و آن ها را راهنمایی می کرد. و این کار کم کم باعث شد دیگر آنجا ننشینند و پایشان به مسجد باز شود.
#فلسطین
#اسرائیل_شر_مطلق
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت:
آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. )
گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم.
بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم.
خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان.
🌱
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
به عنوان خادم الشهدا در یکی از شهرستان های استان همدان فعالیت دارم. شب های جمعه برای شستشوی گلزار شهدا و آماده سازی، جهت زیارت مردم فعالیت میکنیم. یک میز در کنار گلزار می گذاریم و کتاب های مختلف نشر شهید هادی را برای مطالعه عموم مردم قرار می دهیم.
خیلی ها در همان گلزار مشغول مطالعه میشوند و برخی نیز کتابها را برده و هفته بعد می آورند. یک بار وقتی وارد گلزار شدم، دیدم دو پسر بچه مشغول شستن سنگ مزار شهدا هستند. از آنها عکس گرفته و میخواستم با آنها صحبت کنم که مادرشان جلو آمد. گفت دو پسر دارم و اکنون پنج ماهه باردارم، اما پزشکان گفتند برای سلامتیت باید بچه را سقط کنی. ظاهراً این بچه مشکل دارد و ناقص است. اما نمی خواهم این کار را انجام دهم. پنج ماه هست این بچه را با سختی نگه داشته ام. امروز با پسرها آمده ام گلزار شهدا شاید با دعای این شهدا مشکل من حل شود.
فکری به ذهنم رسید. به او گفتم شهید ابراهیم هادی را می شناسی؟ خدا را به حق قسم بده. برایش نذر قرآن و صلوات انجام بده تا مشکل حل شود. گفت نه نمیشناسم، از شهدای همین جاست؟
گفتم نه شهید گمنام است. همانجا کتاب سلام بر ابراهیم را داشتم و به او دادم و گفتم: این شهید، تا زمانی که زنده بود به فکر حل مشکلات مردم بود، حالا هم که شهید شده بیش از قبل مشغول فعالیت است.
خوشحال شد و از من خداحافظی کرد. رفت و دو هفته بعد دوباره او را دیدم. گفت تست غربالگری داده ام و برای تهران ارسال شده، تا یکی دو هفته دیگر جوابش می آید. از آن روز که کتاب را دادید هر شب برای ابراهیم صلوات می فرستم و نذر می کنم. کل کتاب را خوانده ام، خیلی خاطرات زیبایی دارد.
بار دیگر او را در مزار دیدم. خوشحال بود می گفت کتاب سلام بر ابراهیم را تمام خانواده ما خواندهاند. چند شب قبل خواهرم در خواب این شهید عزیز را دید. اقا ابراهیم به او گفت: از خواهرت تشکر کن و بگو فرزندت صحیح و سالم به دنیا خواهد آمد. این خانم تا آخرین روزهای بارداری هر شب جمعه به گلزار می آمد، بعد از آن نیز فرزندی صحیح و سالم به دنیا آورد.
📚 برگرفته کتاب یاران ابراهیم
❁═══┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
ابراهیم مۍگفت:
مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ
برخوردِ خوب روے آدم ها تٵثیر نداره
روزتون شهدایی🌷🌷🌷
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ🌱
✍اـی کسانـی که ایمان آورده اید
در کارهای نیــک وپرهیزکارـی، یکدیگر را یارــی کنید، ودر گناه وستمکاری همکاری نکنید...
«سورهٔ مائده، آیه 2»
اینجامیزبانشهداهستند🕊
شهیدابراهیم هاد؎صدایتزده!
دستدوستےدࢪازکردهبہسویت🤝
باشـهدابودنسختنیست
یاعلےکہبگویـے!
خودشاندستتࢪامیگیرند🌱🤗
شهدامظهرواقعیعشقاند🕊
منتظر حضور گرمـ شما هستیم 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1889140939C9fde8d7464
☆☆☆ـ
کتاب #ســلام_بر_ابراهیــم شب یک شنبه در شب شهادت حضرت مادرمان فاطمه«س» در این کانال گذاشته خواهد شد ان شاءﷲ✍ برای شناختن نه تنها این شهید بلکه فطرت خویشتن توصیه میکنم این کتاب را حتما بخوانید... 🌹🕊
پس ان شاءﷲ قرارمون همون شبها ساعت 21:30 به وقت کتاب
#ســلام_بر_ابراهیــم
به نیت خشنودی آقامون صاحب الزمان«عج» شروع میکنیم شروعی زیبا را
ان شاءﷲ نگاه خاص آقا وشهدا نصیب همگی ما 🌹🤲
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
ـ•🌷﷽🌷•ـ
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
سلام بر بندگان مخلص خدا🌷
#قسمت1»
#آغــــــــاز
#به_وقت_شهدا
تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت
مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان
بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم
اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل اينكه مسجد، جزيرهاي در ميان درياست!
امــام جماعت پيرمردي نوراني با عمامهاي ســفيد بود. از جا برخاســت و
رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد. از پيرمردي كه در كنارم بود
پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟
جواب داد: حاج شــيخ محمد حســين زاهد هستند. اســتاد حاج آقا حق
شناس و حاج آقا مجتهدي.
من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم
با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.
سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند. ايشان ضمن بيان مطالبي
در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق ميدانند و... اما رفقاي
عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند.
بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم
خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز
قهوهاي بر تنش بود.
خوب به عكس خيره شدم. كاملا او را شناختم. من چهره او را بارها ديده
بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، ابراهيم هادي!!
سخنان او براي من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق
كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده اند چنين سخني ميگويد!؟
او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟
در همين حال با خودم گفتم: شــيخ حسين زاهدكه... او كه سالها قبل از
دنيا رفته!!
هيجان زده ازخواب پريدم. ســاعت ســه بامداد روز بيســتم مرداد 1386
مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم «ص» بود.
اين خــواب روياي صادقهاي بود کــه لرزه بر اندامــم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي
شنيده بودم مرور كردم.
٭٭٭
فراموش نميكنم. آخرين شــب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء
بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم.
مراســم بخاطر فوت مادر اين شــهيد بود. منزلشان پشــت مسجد، داخل
كوچه شهيد موافق قرار داشت.
حاج حسين ا... كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد.
خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده
بودم...!
#ادامه_دارد....
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلـام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت2»
آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
اين صحبت ها ســالها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
عجيب تر آنكه خودش از خدا خواســته بود که گمنام بماند! و با گذشت
سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي اخلاق عملي معرفي كرده؟
فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
با ديدن چهره او كاملا بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پست وخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان
نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كاملتر از قبل ابراهيم را بشناســم. از
خدا هم توفيق خواستم.
شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن بندگان
مخلصش بر عهده ما نهاده است.
ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال 1336 در محله شــهيدآيت ا... سعيدي
حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود.
او چهارمين فرزند خانواده بشــمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشــهدي
محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت.
او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي
توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد.
ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشــيد. از آنجا بود که همچون
مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد.
دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني رفت و دبيرســتان را نيز در مدارس
ابوريحان و کريم خان زند.
ســال 1355 توانســت به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي
پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد.
حضور در هيئت جوانان وحدت اســامي و همراهي و شاگردي استادي
نظير عالمه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود.
در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد.
او همزمــان بــا تحصيل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از
انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
#ادامه_دارد... 🕊
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت_3»
ابراهيــم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و
بوم مشغول شد.
او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باســتاني شــروع کرد.
در واليبال وکشــتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه
مي ايستاد.
مردانگــي او را ميتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــيده بازي دراز و
گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماســه هاي او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي
ميکند.
در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردان هاي کميل و حنظله
درکانال هاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند.
ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچه هاي باقيمانده به
عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد.
او هميشه از خدا ميخواســت گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران
محبوب خداست.
خدا هم دعايش را مســتجاب كرد. ابراهيم سال هاست كه گمنام و غريب
در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور...!
درخانه اي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا تشــكر
ميكرد.
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
« ابراهيم »
پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم زنده میکند...
#ادامه_دارد...✍
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت_4»
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســال هاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان «عج» را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمان«عج» می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرف هاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
پيامبراعظم «ص» ميفرمايــد: فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد،
*زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.!*
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي
نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق
حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر «ص» ميفرمايد:
.
*« عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است !»*
براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه«شاپور» آن زمان،
اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از ارث
پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن
موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر
سختي هائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من
حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر
وقتها به مسجد آيت ا... نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
#ادامه_دارد...✍
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت44»
در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامي عراقي را به هلاکت رساند!!
بعد از آن عده اي از مردم شــهر از آنجا رفتند. بقيه مردم روزها را به شــهر مي آمدند وشب ها به سياه چادرها در جاده اسلام آباد مي رفتند.
تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه «بان سيران» دراطراف گيلان غرب مستقر شده بود. مدت كوتاهي از فعاليت سپاه گيلان غرب گذشت. در اين مدت كار بچه ها فقط پدافند در مقابل حمله هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرك خاصي از نيروها ديده نمي شد.
جلســه اي برقرار شــد. نيروها پيشــنهاد كردند همانطور كه دكتر چمران جنگ هــاي نامنظــم را در جنوب و اصغر وصالي جنگ هــاي چريكي را در سرپل ذهاب انجام مي دهند. يك گروه چريكي نيز در گيلان غرب راه اندازي شود.
كار راه اندازي گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه را به ابراهيم و جواد افراســيابي واگذار شد. به پيشــنهاد بچه ها قرار شد نام دكتر بهشتي را براي گروه انتخاب كنند
امــا در بازديدي كه شــخص آيت اللّٰه بهشــتي از منطقه داشــت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شــما كار چريكي انجــام مي دهيد، نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد. چرا كه او بنيان گذار حركت هاي چريكي و اسلامي بود.
ابراهيم تصوير بزرگي از امام خمینی (ره) و آيت اللّٰه بهشــتي و مقام معظم رهبري را در مقر گروه نصب كرد. گروه فعاليت خود را آغاز نمود.
نيروهــاي اين گروه چريكي نامنظم، ماننــد نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمي در آن حضور داشت!
از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بي ســواد تا فارغ التحصیل دکتري،از بچه هاي بسيار متدين و اهل نماز شب، تا كساني كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند.
از بچه هــاي حوزه رفتــه تا كمونيســت هاي توبه كرده و... بــه اين ترتيب همه گونه نيرو در جوّي بسيار صميمي و دوست داشتني دور هم جمع شدند.
افــراد اين گروه تقريبًا چهل نفره، در يك چيز با هم مشــترك بودند و آن شجاعت و روحيه بالاي آنها بود. ابراهيم كه عملا مسئوليت گروه را برعهده داشــت هميشه ميگفت: ما فرمانده نداريم و از طريق محبت و دوستي خيلي خوب گروه را رهبري مي كرد.
سيستم اداره گروه به صورتي بود كه همه كارها خودجوش انجام مي شد و تقريبًا كسي به ديگري امر و نهي نمي كرد.
بيشتر كارها با همفكري پيش ميرفت و بيشتر از همه جواد افراسيابي و رضا گوديني همراهان هميشگي ابراهيم بودند.
٭٭٭
يكي از برنامه هاي روزانه گروه، كمك به مردم محلي و حل مشكلات آن ها بود. بسياري از نيروهاي محلي گيلان غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند.
فعاليت گروه اندرزگو، بيشتر تشكيل تيم هاي شناسايي و عملياتي بود.
عبــور از ارتفاعــات و تهيه نقشــه هاي دقيق و صحيح از منطقه دشــمن، از ديگر كار ها بود.
روش ابراهيم در شناسايي ها بسيار عجيب بود. نيمه هاي شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور مي كردند.
آن ها پشــت نيروهاي دشمن قرار مي گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بســيار دقيقي را به دســت مي آوردند. مي گفت: اگر چنين كاري انجام نگيرد معلوم نيست در عمليات ها موفق شويم. پس بايد شناسائي ما دقيق و صحيح باشد.
#ادامه_دارد...🕊
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
«هر کاری می تونی برای بنده های خدا انجام بده»
برادرشهیدم🌷
📔دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می نوشت.
روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
یادم هست یکبار به من گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.
به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمیکرد. هیچ چیز او را راضی نمیکرد،
مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر
خدا خوش کند.
لباس نو نمی پوشید.میگفت:
هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند،من هم میپوشم.
📙 #سلام_بر_ابراهیم۲
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج🤲🤲