eitaa logo
🌺ابراهیمـ دلها🌺«قهرمان مـن»🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
14.5هزار ویدیو
130 فایل
ـ🦋⃟ ﷽🦋 امام محمد باقر «ع»:⤵️ فضیلتی چون جهاد نیست ، و جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست...🌱 #کپی!؟ به عشق صاحب الزمانمون، حلالت مومن🕊 ارتباط باما⤵️🌹 «ارسال نظرات ودرخواست ها»👇 @majjnon_al_mahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » آخر آذر ماه بود. با ابراهيم برگشتيم تهران. در عين خستگي خيلي خوشحال بود. ميگفت: هيچ شهيد يا مجروحي در منطقه دشمن نبود، هر چه بود آورديم. بعد گفت: امشــب چقدر چشم هاي منتظر را خوشحال كرديم، مادر هر كدام از اين شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش براي ما هم هست. من بلافاصله از موقعيت استفاده كردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا ميكني كه گمنام باشي!؟ منتظر اين ســؤال نبود. لحظه اي ســكوت كرد و گفت: من مادرم رو آماده كردم، گفتم منتظر من نباشه، حتي گفتم دعا كنه كه گمنام شهيد بشم! ولي باز جوابي را كه ميخواستم نگفت. چند هفته اي با ابراهيم در تهران مانديم. بعد از عمليات و مريضي ابراهيم، هر شب بچه ها پيش ابراهيم هستند. هر جا ابراهيم باشد آنجا پر از بچه هاي هيئتي و رزمنده است. ٭٭٭ـ دي مــاه بود. حــال و هواي ابراهيــم خيلي با قبل فرق كــرده. ديگر از آن حرفهاي عوامانه و شوخيها كمتر ديده ميشد! اكثر بچه ها او را شيخ ابراهيم صدا ميزنند. ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت چهره اش مثل قبل است. آرزوي شهادت كه آرزوي همه بچه ها بود، براي ابراهيم حالت ديگري داشت. در تاريكي شب با هم قدم ميزديم. پرسيدم: آرزوي شما شهادته، درسته؟! خنديد. بعد از چند لحظه سكوت گفت: شهادت ذره اي از آرزوي من است، من ميخواهم چيزي از من نماند. مثل ارباب بيكفن حســين «ع» قطعه قطعه شوم. اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم ميخواهد گمنام بمانم. دليل اين حرفش را قبلا شنيده بودم. ميگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نميخواهم مزار داشته باشم. بعد رفتيم زورخانه، همه بچهها را براي ناهار فردا دعوت كرد. فردا ظهر رفتيم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهيم را فرســتاديم جلو، در نماز حالت عجيبي داشت. انگار كه در اين دنيا نبود! تمام وجودش در ملكوت سير ميكرد! بعد از نماز با صداي زيبا دعاي فرج را زمزمه كرد. يكي از رفقا برگشت به من گفت: ابراهيم خيلي عجيب شده، تا حالا نديده بودم اينطور در نماز اشك بريزه! در هيئت، توســل ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره «س» بــود. در ادامه ميگفت: به ياد همه شــهداي گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشاني ندارند، هميشه در هيئت از جبهه ها و رزمنده ها ياد ميكرد. ٭٭٭ اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، يكي توكوچه داد زد: حاج علي خونه اي!؟ آمدم لب پنجره. ابراهيم و علي نصرالله با موتور داخل كوچه بودند، خوشحال شدم و آمدم دم در. ابراهيم و بعد هم علي را بغل كردم و بوسيدم. داخل خانه آمديم. •••🕊