﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ع)
#قسمت_هجدم
🦋تجديد روحيه قوا، و تعقيب دشمن🦋
🌱وقتى كه خبر حركت لشكر اسلام در تعقيب لشكر كفر، به ابوسفيان رسيد، و دانست كه لشكر اسلام كمال آمادگى را دارد و تا حمراء الاسد آمده است، با ياران خود تصميم گرفتند كه به سرعت به مكه بگريزند.
🌻ولى به خيال خود، براى اين كه مسلمانان را بترسانند، نعيم بن مسعود اشجعى را در راه ديدند، به او گفتند: كجا مىروى؟ او گفت: براى خريد گندم به مدينه مىروم.
🌱ابوسفيان به او گفت: اگر به حمراء الاسد بروى و پيام مرا به محمد، برسانى، فلان قدر خرما و كشمش به تو خواهم داد، او گفت: مانعى ندارد، پيام شما را مىرسانم.
🌿ابوسفيان گفت: به پيامبر اسلام و مسلمانان خبر بده كه: ابوسفيان و بتپرستان قريش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى مدينه مىآيد، تا بقيه ياران پيامبر را از پاى در آورند.
🌱نعيم بن مسعود به حمراء الاسد، آمد، و جريان را گفت كه انبوهى از لشكر دشمن به سوى مدينه مىآيند، برگرديد، خطر بسيار است.
🌿پيامبر و مسلمانان گفتند: حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ؛ خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع است. آن گاه با پيام جبرئيل، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه بازگشت و دشمنان بر اثر رعب و وحشتى كه از مسلمانان، در دلشان افتاده بود، به سوى مكه گريختند.