eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
2هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
9.1هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست تبادل باکانالهای 2k+ تبادل: @gomnam_14
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت:بیست_دوم خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختربچه شي
بيرون نيومدن. منم دلم مي خواست آب بشم برم توي زمين... از همه ديدني تر، قيافه پدرم بود، چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي زد! اون روز علي با اون کارش همه رو با هم تنبيه کرد. اين، اولين و آخرين بار وروجک ها شد و اولين و آخرين بار من. اين بار که علي رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم. دلم پيش علي بود اما بايد مراقب امانتيهاي توي راهي علي مي شدم... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوي احدي پايين مي رفت؟ اون روز زينب مدرسه بود و مريم طبق معمول از ديوار راست باال مي رفت. عروسک هاش رو چيده بود توي حال و يه بساط خاله بازي اساسي راه انداخته بود... توي همين حال و هوا بودم که صداي زنگ در بلند شد و خواهر کوچيک ترم بي خبر اومد خونهمون... پدرم ديگه اون روزها مثل قبل سختگيري الکي نمي کرد... دوره ما، حق نداشتيم بدون اينکه يه مرد مواظبمون باشه جايي بريم. علي، روي اون هم اثر خودش رو گذاشته بود. بعد از کلي اين پا و اون پا کردن، باالخره مهر دهنش باز شد و حرف اصليش رو زد. مثل لبو سرخ شده بود. - هانيه... چند شب پيش توي مهموني تون، مادر علي آقا گفت اين بار که آقا اسماعيل از جبهه برگرده مي خواد دامادش کنه... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم... به زحمت خودم رو کنترل کردم... - به کسي هم گفتي؟ يهو از جا پريد! - نه به خدا! پيش خودمم خيلي باال و پايين کردم. دوباره نشست... نفس عميق و سنگيني کشيد. - تا همين جاش رو هم جون دادم تا گفتم... با خوشحالي پيشونيش رو بوسيدم - اتفاقا به نظر من خيلي هم به همديگه ميايد، هر کاري بتونم مي کنم... گل از گلش شکفت... لبخند محجوبانهاي زد و دوباره سرخ شد! توي اولين فرصت که مادر علي خونهمون بود، موضوع رو غير مستقيم وسط کشيدم و شروع کردم از کماالت خواهر کوچولوم تعريف کردن؛ البته انصافا بين ما چند تا خواهر از همه آرامتر، لطيفتر و با محبتتر بود! حرکاتش مثل حرکت پر توي نسيم بود. خيلي صبور و با مالحظه بود، حقيقتا تک بود! خواستگار پروپاقرص هم خيلي داشت. اسماعيل، نغمه رو ديده به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃❤️ نميدانم شرط زیبا دیدن است یا دل به دریا زدن؟ ولی هرچه هست جز دل به دریا نمیزنند... خوشنام تویی 🌷 @shahidegomnam14 🌷
ای شـهیـد، باید خودت تمـام دلـم را عـوض کنی؛ با این دلـم، به درد امام زمانم نمی خورم ... محبوب دل صاحب که شوی شهیدت می کند.. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
همصدایی محسن هاشمی با ادعای ضدانقلاب‌ها! محسن هاشمی: آمار ابتلا و قربانيان كرونا بسيار بيشتر از عدد اعلام‌شده رسمی کشور است! این جمله میدونید یعنی چی؟ یعنی وزارت بهداشت رسما به مردم دروغ می‌گوید! این را بدانید تا افساد طلبان راس کار هستند هر تهمتی رو اینها به نظام اسلامی به اثبات میرسونن ننگ بر شما که آبروی انقلاب را بردید 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اين تصاوير كمتر از ٢ هفته قبل در خليج فارس و حوالي تنگه هرمز ضبط شده است/نيمه شب ١٨ فروردين ٩٩ 🔹گشتی‌های نيروی دريايی سپاه به شناورهای آمريكايی و ائتلاف در منطقه هشدار ميدهند و پاسخ آنها به زبان فارسی 🌷 @shahidegomnam14 🌷
پس از ، تقاضای نخبگان ایرانی برای بازگشت به وطن افزایش یافت. باورمان نمیشد! علتش شکستن هیبت غرب بود و اینکه همه دیدند نه تنها چیز چندانی از آنها کم نداریم، که دربرخی موارد پیش هم هستیم. پ.ن:چندسال پیش که رهبر انقلاب از گفت،عده ای خندیدند. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
سلیمانی چگونه سلیمانی شد... فقط برای خدا فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانه پدری توی آفتاب، پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشگ کرد. دست و پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت همه دل‌خوشی من توی این دنیا، پدرمه. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
چه کسی سال 92 گفت اونچنان رونق اقتصادی ایجاد خواهیم کرد که به این 45 تومن یارانه نیاز نداشته باشید ؟ خب الان هم یارانه میگیریم هم کمک معیشتی هم وام معیشتی هم کمک معیشتی ماه رمضان هم وام برا کار کسب های از کار افتاده کلا یا در حال وام گرفتنیم یا گرفتن کمک معیشتی برا گذران زندگی این یعنی روحانی مارو بدبخت و مقروض کرد 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔹‏پرستار فرشته رحمت 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🍃بردن نام حسین بن علی میچسبد 🔻السلام علَی الْحسَیْن 🔻وعلی علی بْن الْحسین 🔻وعلی اولادالحسین 🔻وعلی اصحاب الحسین 🌹 🌤 🌷 @shahidegomnam14 🌷
✨امام صادق(علیه السلام) : 🌷 هرکس سه روز آخر شعبان را روزه بدارد وآن‌ها را به ماه رمضان متّصل کند خداوند براےاو پاداش روزه دو ماه پیاپی را مےنویسد. 📓من‌لایحضره‌الفقیه،ج۲ص۹۴ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
دلتنگ شهدا هرچه دل تنگت میخواهدبگو شهدا ازتو مي خواهم بنويسي ازتوئي که سعادتت يارت شد وزائر وادي عشق شدي از تو که فکه را ديدي، حکايت هايش را شنيدي از تو که طلائيه را ديدي و غربت شهيدان را با تمام وجودت حس کردي تو که در خاک پاک شلمچه نفس کشيدي و هم ناله شهيدانش شدي تو که وسعت بي انتهاي اروند را ديدي و صداي ناله لب هاي خشک شهيدانش را شنيدي از تو که توفيق رفتن به دهلاويه را داشتي و سکوت پر رمزش را به صداي پايت شکستي ازتو مي خواهم که بنويسي ازعشق ،‌از شهادت ،‌از غربت ، از گمنامي ،‌ از مظلومي ، از رشادت ، از شهامت ار هرآنچه که شهيدان با زبان بي زباني باتو گفتند وقلبت را تصرف کردند و دست و پاي دلت را در زنجيرعشقي خدائي کردند وشايد تا به حال نميدانستي که پس از آن سفر نوراني تو رسول شهيداني که پيام خون پاکشان را با تمام وجودت به گوش همه برساني همه انها که زماني بيدار بودند و شايد اينک خواب... همه آنها که از ابتدا خواب بوده اند و هنوز نيز ... همه آنهائي که مي خواهند بيدار شوند و نيازمند تلنگري ...
♦️شما اگر محمودرضا را با می‌دیدید، لطافت خاص و دیدنی‌ای در ارتباطشان💞 قابل درک بود. یک بار به گفتم: «دخترت خیلی می‌خندد برای خوبیت ندارد🚫» ♦️در حالی‌که کوثر در بود و داشت بالا و پایین می‌انداختنش گفت: «این خوشحال است». محمودرضا آرمانی داشت و همه چیز را آگاهانه✅ فدای آن کرد و فدا کردن همه چیز به خاطر آرمان اسلام و در راه خدا💫 تأسی صحیح به (ع) است. راوی: برادر شهید 🌷 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
♦️شما اگر محمودرضا را با #کوثر می‌دیدید، لطافت خاص و دیدنی‌ای در ارتباطشان💞 قابل درک بود. یک بار به
🌷 💠 آخرین تماس 🔰 آذرماه 92 عمه شان در میانه کرد. پدر برای مراسمات به میانه رفته بود. آنجا بود که محمودرضا زنگ زد. بابا منم میخوام بیام میانه. لازم نیست من اینجا هستم، عذری برای شماها نیست. تو به کارت برس.اما او کرد، پدر اجازه داد. 🔰 پدر بی خبر بود که محمودرضا هدف دیگری دارد. محمودرضا می دانست همه فامیل آن جا هستند و می توانست همه را، همه را ببیند. با همان پراید سفید رنگش آمد. همه را دید، با همه کرد. 🔰 بعد از مراسم، پدر گفت محمودرضا بریم تبریز؟ بله بابا. آمدند، ماندند. فردا هم مادر گفت محمود امروز هم می توانی بمانی؟ گفت چشم، ماند. 🔰فردای آن روز بود. پدر میخواست به عادت دیرین به کوه برود. کوه های زیادی را در اینجا رفته بود. بارها بچه هایش را هم برده بود. محمود گفت بابا من را هم بیدار کن. صبح میخواهم با تو به کوه بیایم. صبح پدر بالای سرش که رفت دید خوابیده است. چند دقیقه ایستاد و کرد. خیلی زیبا خوابیده بود. خیلی آرام، عمیق. دلش نیامد بیدارش کند. رفت. 🔰وقتی برگشت محمودرضا پرسید پدر چرا بیدارم نکردی؟ و بعد به لباس های پدر اشاره کرد و گفت پدر لباسات خیلی نازک نیست؟ برای کوه مناسب نیست. پدر گفت همین نزدیک رفته بودم. محمودرضا گفت پدر من برایت لباس میخرم. پدر گفت نه میخوام لباس کلار بخرم. محمود گفت من از میخرم و برایت میفرستم. فردای آن روز صبح کرد و راه افتاد. ظاهرا همه چیز عادی بود. طبق معمول پدر و مادر را هم بوسید، مادر بالای سرش را قرآن گرفت و رفت 🔰اما سرکوچه که رسید دنده عقب برگشت، از ماشین پیاده شد پاهایش را جفت کرد و به هم کوبید. انگار می گذارد. گفت بابا مامان حلال کنید دیگه. تعجب کردن. پدر گفت نکنه قصد مکه و کربلا داری؟ کوچکی روی صورت محمودرضا شکفت. چیزی نگفت. نشست پشت فرمان و رفت که رفت. 🔰آنقدر آرام و عادی که آب در دل پدر ومادر تکان نخورد. یک هفته نشده بود که دوباره زنگ زد. بابا من اینجا میخواهم برات لباس بخرم ولی جنسی که شما میخواهید نیست. یک چیز پرز دار دیگه دارند، اجازه میدید بخرم؟ پدر گفت نه خودم بعدا میخرم و این محمودرضا بود. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🦋 بـیخــود بـــرایــم دلیـل و مــدرڪ نــیاوریـد مــن دخــتـرم🧕 مــیدانــم ڪــہ صـــلاح مـــن در حـجـاب اســـټ😊 براے مــن دلیلــے بــزرگتـــر از  ســخــن خــدايــم نــیســټ❤️🖐🏻 مــن حــجــاب میــڪنــم  چون خداۍ من ایــن گـونہ مــے خــواهــد😍 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چقدر مرد بودند... 🔹علی‌رغم سنّ‌ و سال‌ِشان، چقدر خوب مسائل روز را تحلیل می‌کردند✌️ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
روحانی ۷سال دنبال کشورهای غربی دوید تا نفت ما را بخرن نخریدند که هیچ! قیمت نفت منفی شد! باورتون میشه هنوزم کشور، معطل اروپایی‌هاست؟ ای خاااااک...✋ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
یک خواهش برادرانہ💔 🌷 @shahidegomnam14🌷
حاج حسین یکتا .mp3
8.14M
🔊 | 🔻خودمون نخواستیم که شهید نشدیم 🎙به روایت حاج حسین یکتا 🔅 🌷 @shahidegomnam14 🌷
داستان ماندگاری آنانیست ڪه فهمیدند دنیا جاۍ ماندن نیست...! 🌷 @shahidegomnam14 🌷
سپاه بهشت است که استشمام می‌شود سپاه معراج شهداسـت سپاه معراج مجاهدین است سپاه مجموعه‌ای از منتظران شهادت است... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_سوم بيرون نيومدن. منم دلم مي خواست آب بشم برم توي زمين... از همه ديدني ت
بود! مادرشون تلفني موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسيد. تنها حرف اسماعيل، جبهه بود، از زمين گير شدنش مي ترسيد... اين بار، پدرم اصال سخت نگرفت. اسماعيل که برگشت، تاريخ عقد رو مشخص کردن و کمي بعد از اون، سه قلوهاي من به دنيا اومدن. سه قلو پسر... احمد، سجاد، مرتضي و اين بار هم موقع تولد بچهها علي نبود... زنگ زد، احوالم رو پرسيد. گفت فشار توي جبهه سنگينه و مقدور نيست برگرده. وقتي بهش گفتم سه قلو پسره... فقط سالمتيشون رو پرسيد... - الحمدلله که سالمن... - فقط همين؟ بي ذوق! همه کلي واسشون ذوق کردن... - همين که سالمن کافيه... سرباز امام زمان رو بايد سالم تحويل شون داد، مهم سالمت و عاقبت به خيري بچههاست، دختر و پسرش مهم نيست... همين جمالت رو هم به زحمت مي شنيدم... ذوق کردن يا نکردنش واسم مهم نبود... الکي حرف مي زدم که ازش حرف بکشم... خيلي دلم براش تنگ شده بود؛ حتی به شنيدن صداش هم راضي بودم. زماني که داشتم از سه قلوها مراقبت مي کردم... تازه به حکمت خدا پي بردم؛ شايد کمک کار زياد داشتم؛ اما واقعا دختر عصاي دست مادره! اين حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود... سه قلو پسر، بدتر از همه عين خواهرهاشون وروجک! هنوز درست چهار دست و پا نمي کردن که نفسم رو بريده بودن. توي اين فاصله، علي يکي دو بار برگشت، خيلي کمک کار من بود؛ اما واضح، ديگه پابند زمين نبود. هر بار که بچهها رو بغل مي کرد... بند دلم پاره مي شد! ناخودآگاه يه جوري نگاهش مي کردم انگار آخرين باره دارم مي بينمش. نه فقط من، دوستهاش هم همين طور شده بودن... براي ديدنش به هر بهانهاي ميومدن در خونه... هي مي رفتن و برميگشتن و صورتش رو مي بوسيدن... موقع رفتن چشمهاشون پر اشک مي شد. دوباره برميگشتن بغلش مي کردن. همه؛ حتی پدرم فهميده بود اين آخرين ديدارهاست... تا اينکه واقعا براي آخرين بار... رفت. حالم خراب بود! مي رفتم توي آشپزخونه... بدون اينکه بفهمم ساعت ها فقط به در و ديوار نگاه مي کردم. قاطي کرده بودم... پدرم هم روي آتيش دلم نفت ريخت... برعکس هميشه، يهو بي خبر اومد دم در... بهانه اش ديدن بچه ها بود؛ اما چشمش توي خونه مي چرخيد... تا نزديک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد... - اين شوهر بي مباالت تو... هيچ وقت خونه نيست... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_چهارم بود! مادرشون تلفني موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسيد. تنها ح
به زحمت بغضم رو کنترل کردم... - برگشته جبهه... حالتش عوض شد... سريع بلند شد کتش رو پوشيد که بره... دنبالش تا پاي در رفتم اصرار کنم براي شام بمونه. چهرهاش خيلي توي هم بود! يه لحظه توي طاق در ايستاد... - اگر تلفني باهاش حرف زدي بگو بابام گفت حاللم کن بچه سيد، خيلي بهت بد کردم... ديگه رسما داشتم ديوونه مي شدم... شدم اسپند روي آتيش، شب از شدت فشار عصبي خوابم نمي برد. اون خواب عجيب هم کار خودش رو کرد... خواب ديدم موجودات سياه شبح مانند، ريخته بودن سر علي... هر کدوم يه تيکه از بدنش رو مي کند و مي برد... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون... بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ريخته من بدجور نگران شد! بچه ها رو گذاشتم اونجا... حالم طبيعي نبود. چرخيدم سمت پدرم... - بايد برم... امانتي هاي سيد، همه شون بچه سيد... و سريع و بي خداحافظي چرخيدم سمت در... مادرم دنبالم دويد و چادرم رو کشيد... - چه کار مي کني هانيه؟ چت شده؟ نفس براي حرف زدن نداشتم. براي اولين بار توي کل عمرم، پدرم پشتم ايستاد... اومد جلو و من رو از توي دست مادرم کشيد بيرون... - برو... و من رفتم... احدي حريف من نبود. گفتم يا مرگ يا علي... به هر قيمتي بايد برم جلو، ديگه عقلم کار نمي کرد. با مجوز بيمارستان صحرايي خودم رو رسوندم اونجا؛ اما اجازه ندادن جلوتر برم... دو هفته از رسيدنم ميگذشت... هنوز موفق نشده بودم علي رو ببينم که آماده باش دادن... آتيش روي خط سنگين شده بود. جاده هم زير آتيش... به حدي فشار سنگين بود که هيچ نيرويي براي پشتيباني نمي تونست به خط برسه، توپخونه خودي هم حريف نمي شد. حدس زده بودن کار يه ديدبانه و داره گرا ميده، چند نفر رو فرستادن شکارش؛ اما هيچ کدوم برنگشتن... علي و بقيه زير آتيش سنگين دشمن، بدون پشتيباني گير کرده بودن. ارتباط بیسيم هم قطع شده بود. به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷