eitaa logo
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
80 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
131 فایل
تبادلات و تبلیغات @rahikm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یمانی قسمت 5.mp3
15.54M
کتاب صوتی یمانی قسمت 5⃣ ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖ @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیرمردی هنگام سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. پیرمرد خندید و در جواب گفت: بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید. @shahidehhashemi
🔹فراخوان جشنواره‌های بزرگ بازی‌های بومی محلی در شهرستان رباط‌کریم 🔸 هیات ورزش و بازی‌های بومی محلی شهر‌ پرند با همکاری اداره ورزش و جوانان به مناسبت نوروز ۱۴۰۱ برگزار می‌کند. 🔸پرند: جمعه ۱۲ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۰ مسجد جامع امام علی (ع) 🔸پرند: شنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۵، بوستان مشاهیر 🔸 اهدای جوایز نفیس ورزشی به نفرات برتر @setahdbanovannahmazGomaeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌✦🍀✦༻‌﷽‌༺✦🍀✦ 🌙شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن 🌙 🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ ✨ بمناسبت فرارسیدن ماه بندگی ماه مبارک رمضان همه روزه قرائت جزء خوانی، همراه با تفسیر آیات نورانی قرآن کریم ☘ توسط استاد ارجمند سرکارخانم: محمدی ❤همه شما دعوتید❤ ✅ تاریخ: 1400/1/14 ساعت :14 الی 16بعدازظهر مکان: فازصفرجنب مجتمع کیسون ایستا۱🔴 🌹پایگاه شهیده طاهره هاشمی 🌹 🌸ازساعت۱۴الی ۱۶ بعدازظهرمورخ ۱۴ فروردین🌸 منتظر قدم های سبزتان هستیم🌹
(سه نصیحت از پرنده!!) 🌿مردی از کنار بیشه‌ای میگذشت، چشمش به پرنده‌ی کوچک و زیبایی افتاد. آن را گرفت. پرنده در حالی که ترسیده بود گفت: "از من چه می‌خواهی؟" مرد گفت: "تو را میکُشم و می خورم." پرنده گفت: "جثه‌ی من کوچک است و چیز زیادی از من به دست نمی آوری" اما من می توانم سه سخن حکمت آموز به تو بگویم که برای تو سود بیشتری دارد! مرد پذیرفت. 🌿پرنده گفت: "سخن اول را در دست تو میگویم، سخن دوم را وقتی می گویم که مرا رها کنی و بر درخت بنشینم و سخن سوم را بر سر کوه" مرد گفت: "بگو" پرنده گفت: "اول این که هر چه از دست دادی حسرت آن را نخوری" مرد او را رها کرد و پرنده پرواز کرد و روی درختی نشست. مرد گفت: "سخن دوم را بگو" پرنده گفت: "سخن غیرممکن را باور نکن." و پرواز کنان به طرف کوه رفت و با صدای بلند گفت: "ای بدبخت! در شکم من دو مروارید بیست مثقالی بود. اگر مرا می‌کُشتی ثروتمند می‌شدی" مرد دستش را بر سر خود کوبید و افسوس خورد و گفت: "حالا آخرین سخن را بگو" 🌿پرنده گفت: "تو آن دو سخن فراموش کردی، حالا سخن سوم را برای چه میخواهی؟!! اول گفتم، افسوس گذشته را نخور، که برای از دست دادن من افسوس خوردی، و دوم اینکه سخن محال و غیرممکن را باور نکن، اما به این پندم هم توجه نکردی! آخر ای انسان عاقل! گوشت و بال من دو مثقال بیشتر نیست، تو چگونه باور کردی درون من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟!😉 بعد با خوشحالی به اوج آسمان آبی پرواز کرد.!! 📙کیمیای سعادت @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا