برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
. ❤قسمت سی و نهم . بالاخره روز پنجشنبه شد... روز عقد مینا... روز عقد کسی که از بچگی تا الان فک میکرد
.
❤قسمت چهلم...
.
.
بعد از عقد زدم بیرون و اونجا نموندم...
دلم میخواست فقط راه برم...
تو خیابون هر زوجی رو میدیم داغ دلم تازه میشد😭
هی تو ذهنم مرور میکردم که کجای کارم اشتباه بود 😔
تا نصف شب تو خیابونا قدم میزدم و آروم برا خودم گریه میکردم😢
رفتم خونه و تا چشمم به مامان خورد بی اختیار بغضم ترکید و گریم گرفت و مامانم هم شروع کرد به گریه کردن😭😭
از شدت ناراحتی تا صبح خوابم نمیگرفت و تا چشمم رو هم میبستم کابوس میدیم
کلافه ی کلافه بودم..
دیگه موندن تو این شهر و تحملش برام سخت بود
حوصله هیچ و هیچ کس رو نداشتم...حتی دانشگاه
تصمیم گرفتم مدتی تو خودم باشم
نماز صبحم رو خوندم و نامه ای نوشتم برای خونوادم که چند روزی میرم مسافرت...
کولم رو برداشتم و مقداری خرت و پرت و زدم بیرون...
نمیدونستم کجا میخوام برم...نمیدونستم چیکار میخوام کنم😕
به فکرم رسید بهترین جا برای خالی شدن کوهه😕
جایی که حس میکنی به خدا خیلی نزدیکی😔
کم کم داشت طلوع افتاب میشد و زدم به دل کوه نزدیک شهرمون....تا نزدیک ظهر راه رفتم و کاملا خسته بودم که یه کلبه ای رو دیدم
رفتم به سمتش که ببینم جایی برای استراحت هست یا نه.
دیدم یه امام زادست
یه امام زاده تو دل کوه
یا الله گفتم و در رو باز کردم
کسی توش نبود...
جای خوبی بود برای خلوت کردن و سبک شدن😔
گریه میکردم و اشک میریختم و از خدا میپرسیدم چرااااا😭
خدایا چرا من؟؟؟😭😭
مگه چه گناهی کردم 😢
مگه من حق کی رو خوردم 😔
.
سه روز همونجا بودم و روزه گرفتم 😔😔
سحر و افطارم شده بود کیک و کلوچه ای که همراهم اورده بودم
شب سوم داشتم باز با خدا گلگی میکردم و میپرسیدم چرا؟؟؟
نمیدونم تو خواب بودم یا بیداری.
ولی دیدم در بازشد و پیرمردی اومد تو
بدون توجه به من رفت سمت قرآن روی تاقچه.
یه صفحه ای رو باز کرد و گذاشت جلوم و گفت:
.
جوون..خدا جوابت رو داده..بخون..اینقدر نا امید نباش....اینجا اومدی که چی؟؟برو زندگیت رو بساز....فردا اومدم نباید اینجا باشی
و رفت
به خودم اومدم و دیدم قرآن جلوم بازه
سوره ی بقره بود...توی اون صفحه آیه ها رو تک تک معنیشون رو خوندن تا رسیدم به ایه ۲۱۶
.
به آیه ی :« کتِبَ عَلَیکمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کرْهٌ لَّکمْ وَعَسَی أَن تَکرَهُواْ شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَّکمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّواْ شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکمْ وَاللّهُ یعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ
بر شما کارزار نوشته شد و حال آنکه برای شما ناخوشایند است و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است و خدا می داند و شما نمی دانید.»
.
#ادامه_دارد
.
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shahidehhashemi
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
. ❤قسمت چهلم... . . بعد از عقد زدم بیرون و اونجا نموندم... دلم میخواست فقط راه برم... تو خیابون هر ز
❤قسمت چهل و یکم
.
بر شما کارزار نوشته شد و حال آنکه برای شما ناخوشایند است و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است و خدا می داند و شما نمی دانید.»
.
خدا میداند و شما نمیدانید😢
خیلی به فکر فرو رفتم😔
اصن یه جور دیگه ای شدم
انگار یه نور امیدی ته دلم روشن شد
یه حس عجیبی بود
حس اینکه صاحب داری
حس اینکه توی این دنیای شلوغ تنها نیستی...
حس اینکه توی این ناملایملایت یکی حواسش بهت است.
صبح بعد از نماز وسایلم رو جمع کردم و به سمت شهر حرکت کردم
تصمیم گرفتم که اینقدر قوی بشم که هیچ چیزی نتونه من رو زمین بزنه
با ضعیف بودن من فقط اونایی که زمینم زدن از تصمیمشون مطمئن تر میشن
هنوز ته دلم ناراحتی بود ولی نمیخواستم تو خونه نشون بدم.
نمیخواستم پدر ومادرم بیشتر از این غصه ی من رو بخورن و پیر بشن
نمیخواستم منی که مینا رو از دست دادم حالا با غصه پدر و مادرم رو از دست بدم
روز بعد شد و سمت دانشگاه حرکت کردم
هرچی بود بهتر از خونه نشستن و غصه خوردن بود
رفتم سمت آزمایشگاه و دیدم درش نیم بازه...
اروم در زدم و باز کردم و دیدم زینب سخت مشغول کاره و متوجه اومدنم نشد
راستش اصلا حوصله توضیح دادن ماجرا به زینب رو نداشتم
فرم مسابقه رو که روی میز ازمایشگاه دیدم یهو دلم لرزید...
که با چه امیدی پرش کرده بودم😔
که لیاقتم رو به مینا نشون بدم
داشت این افکار تو ذهنم رژه میرفت که به خودم اومدم و گفتم قوی باش مجید
زینب از ته ازمایشگاه من رو دید و مقنعش رو درست کرد و جلو اومد
-سلام...اااااا...شما کی تشریف اوردین...فک کردم امروز هم نمیاین...خوب شد اومدین...امروز خیلی کارمون سنگینه..
-سلام...چند دیقه ای میشه که اومدم
بدون هیچ حرف دیگه ای رفتم به نمونه ها سر زدم
زینبم پشت سرم اومد که توضیح بده این چند روز چیکار کرده
با بی حوصلگی حرفاش رو گوش میدادم و سر تکون دادم...
یه نمونه رو که از قالب در میاوردم افتاد و شکست...
-ببخشید...اصلا حواسم نبود
-اشکال نداره...از این چند تا داریم..خودتون که طوری نشدید؟
-نه...بازم شرمنده
-آقای مهدوی؟
-بله؟
-چیزی شده؟
-نه چطور
-اخه یه جوری هستید
-چجوری؟
-مثل همیشه نیستید...ببخشیدا فضولی میکنم ولی تو خودتونید و انگار فکرتون مشغوله😕
-راستش...هیچی ولش کنین😞
-هر طور راحتید...قصد فضولی نداشتم
-نه...این چه حرفیه...راستش همه چیز تموم شد 😔
-یعنی چی 😦😱مسابقه کنسل شد؟
-نه نه...بحث مسابقه نیست.ماجرای خودم رو عرض میکنم...یادتونه گفته بودم
-بله بله...درباره دختر خالتون...خب چی شد؟
-چند روز پیش عقدش بود 😭😭
.
#ادامه_دارد
.
. رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shahidehhashemi
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
❤قسمت چهل و یکم . بر شما کارزار نوشته شد و حال آنکه برای شما ناخوشایند است و بسا چیزی را خوش ندارید
❤قسمت چهل و دوم
.
-بله بله...درباره دختر خالتون...خب چی شد؟
-چند روز پیش عقدش بود 😭😭
-راست میگید😧😧چرا اخه 😕چی شد یهویی 😧
-خودمم نمیدونم...یهو زنگ زدن و گفتن اخر هفته عقدشه وهمین 😔
-واییییی...واقعا متاسفم 😞حالا خودتونو ناراحت نکنید...حتما قسمتتون نبوده
-بله...فعلا تنها چیزی که من شکست خورده ی بدبخت رو آروم میکنه همین چیزاست 😞
-شما شکست خورده نیستید...اینو نگید
-چرا اتفاقا...شکست خوردم و بدجوری هم شکست خوردم...من رویاهام رو باختم...من آرزوهام رو باختم...من کسی رو که بهش علاقه داشتم رو باختم...من زندگیم رو باختم...اگه من شکست خورده نیتم پس کی شکست خوردست؟😢
-نه...اینجور نیست...بیاید از یه منظر دیگه نگاه کنید...میدونم که الان هرچیزی بگم نمیتونه شما رو اروم کنه..ببخشید اینطور میگم اما اینجوری فکر کنید که شما یه نفر رو از دست دادید که زیاد براش مهم نبودید ولی اون خانم کسی رو از دست دادن که بی ریا عاشقش بود و بهش علاقه داشت....حالا شما بگید کدومتون چیز با ارزش تری از دست دادید؟ شما یا اون خانم؟😕
-ممنون که میخواید دلداری بدید ولی خودم میدونم که چه آدم دست و پا چلفتی و به درد نخوری هستم..😞
-من دارم حقیقت رو میگم...نباید اینجور فکر کنید...پسری مثل شما باید ارزوی هر دختری باشه...تو جامعه ای که پسرها با نگاهاشون ادم رو میخورن شما سرتون همیشه پایینه...وقتی همه فکر سیگار و قلیون بعد کلاسن شما دنبال کارهای علمی یا فرهنگی هستین...وقتی توی کلاس همه فکر تیکه انداختن و اذیت کردن و خودنمایی هستن شما سرتون پایینه...این چیزا کم چیزیه؟؟
-شاید اشتباه من همین کاراست...اگه مثل اونا بودم شاید اینقدر بی عرضه نبودم
-بی عرضه بودن و نبودنتون رو خودتون مشخص میکنین نه کس دیگه...من مطمئنم اون خانم نظرش از اول روی اون شخص بود و اگه به شما بی عرضه یا دست و پا چلفتی یا هرچی گفته برای نجات خودش از زیر حرف مردم بوده...ولی الان شما با این حالتون دارید حرفهای اونها رو تایید میکنید...اگه میخواید تایید بشه حرفاش تو فامیلتون خب ادامه بدید...ولی اگه میخواید خودتون رو ثابت کنید باید بیخیال باشید...ببخشید اگه زیاد حرف زدم و سرتون رو درد آوردم
.
اونشب بعد دانشگاه حرفای زینب تو ذهنم مرور میشد...
برام عجیب بود...
کارهایی که میکردم تا مینا من رو ببینه و خوشش بیاد...مثل مذهبی شدنم و غیره رو زینب مو به مو دیده بود و درک کرده بود...
برعکس مینا که حتی اشاره ای هم بهشون نکرد...
زینب اولین نفری بود که این کارهای من رو تحسین میکرد...
نمیدونم
بهتره بهش فکر نکنم...
بهتره باز رویا نسازم... .
#ادامه_دارد
.
. رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shahidehhashemi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️چقدر دلم برای مزدک میرزایی سوخت... چقدر ترحم برانگیز... چقدر سخته که آدم کارمند اجنبی باشه؛ گوشش دست بن سلمان باشه و در شادترین لحظات ملتش هم مجبور باشه ادای غمگینها رو دربیاره تا به سرنوشت خاشقچی دچار نشه!
➕ Ali Sadrinia
@shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور کار سعودی اینترنشنال برای از بین بردن تابوهایی مانند تجزیه طلبی؛ من یک تجزیهطلب هستم، شعاری که وقیحانه آن را به خورد معترضان میدهد!
🔹سعودی اینترنشنال بعد از واکنش منفی مخاطبین به حضور سران تجزیه طلب در این شبکه به دنبال قبح زدایی از کلمه تجزیه طلبی است و با دعوت از افراد به اصطلاح کارشناس رسما در تلویزیون میگویند همه کشور شعار «من هم یک تجزیه طلب هستم» را سر دهند!
@shahidehhashemi
🔴 مراقب باشید/ شیطان برای یک لبخند در کمین است تا کار را تمام کند.
درسته که ملت ما بشدت نیاز به شادی دارد و دشمنان از پیروزی تیم فوتبال ما و شادی مردم ما بشدت عصبانی هستند . اما مراقب باشید که شیطان از هر فرصتی و از هر غفلت ما برای ضربه زدن بر پیکره ارزشها و دین ما استفاده میکند.
مراقب باشید به بهانه شادی و لبخند بیحجابی را عادی سازی نکنیم . یادمان نرفته که این دو ماه خون ده ها عزیز این مملکت ریخته شد تا بیحجابی را عادی سازی کنند . حالا به بهانه پیروزی تیم فوتبال و شادی مردم راه میانبر به شیطان ندهیم و بیحجابی را با دست خودمان عادی سازی نکنیم.
@shahidehhashemi
🔴 وعده پیروزی
▪️ترجمه کتیبه نصب شده در حسینیه امام خمینی در دیدار امروز رهبر انقلاب با بسیجیان
🔸فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
🔹همانا حزب خدا پيروز است.
(بخشی از آیه ۵۶ سوره مائده)
@shahidehhashemi