eitaa logo
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
80 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
131 فایل
تبادلات و تبلیغات @rahikm
مشاهده در ایتا
دانلود
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
❤قسمت چهل و دوم . -بله بله...درباره دختر خالتون...خب چی شد؟ -چند روز پیش عقدش بود 😭😭 -راست میگید😧😧چر
❤قسمت چهل و سوم . از زبان مینا... . چند مدتی از عقدمون میگذشت و همه چیز خوب پیش میرفت 😊 بعد از سالها فک میکردم که دیگه خلاص شدم از دست گیر دادنهای بی مورد بابام... فک میکروم دیگه کسی نیست که تک تک کارهام رو بهش بگم که چیکار میکنم و کجا میرم.. دوست داشتم به همه اون چیزهایی که برام عقده شده بود توی این زندگی جدیدم برسم... چیزایی که همیشه دوست داشتم بهشون برسم ولی نمیشد.. نمیخواستم دیگه لحظه ای به گذشته فکر کنم... . محسن برای اینکه تو خواستگاری جلوی بابام حرفی برا گفتن داشته باشه سر یه کار موقت رفته بود و خونمون هم باباش برامون رهن کرده بود... همه چیز آماده ی شروع زندگی رویاییمون بود کنار هم دیگه.. زندگی ای که سخت منتظرش بودم.. زندگی کنار کسی که عاشقش بودم و این چند ماهه تو رویاهام باهاش سیر میکردم... چند هفته و چند ماه اول از زندگی مشترکمون همه چیز خوب بود و طبق روال پیش میرفت... همونجوری که فکرش رو میکردم... اما بعد از چند ماه کم کم رفتارهای محسن عوض شد و یه جور دیگه ای شد... به من میگفت نباید زیاد پیش پدر و مادرم برم چون تو سطح ما نیستن و به جاش تا میتونیم خونه پدر و مادر اون بریم... ولی پدر و مادر محسن با من سرد بودن و تحویلم نمیگرفتن... . محسن بهم میگفت با خاله و بقیه فامیلا و دوستام رفت و آمد نکنم چون به ما حسادت میکنن و تو زندگیمون سنگ میندازن... . حتی به من اجازه نمیداد تو فضای مجازی زیاد باشم و حتی تو گروه دانشگاه میگفت اگه سئوالی داری بگو من بپرسم... تو دانشگاه هم همیشه کنار و دور و برم بود و لحظه ای تنهام نمیزاشت اما خودش همیشه در حال گرم گرفتن با دخترای همکلاسی و بگو و بخند تو گروها بود... به خاطر عشقمون این چیزا زیاد برام مهم نبود اما یه روز از این وضع خسته شدم و بهش گفتم -محسن چیو میخوای ثابت کنی؟ اینکه مثلا خیلی غیرت داری؟ -در مورد چی حرف میزنی مینا؟ -چرا همیشه منو میپایی؟ چرا نمیزاری یه دیقه با دوستام باشم...به من شک داری؟ -این چه حرفیه مینا؟ من دوستت دارم...نمیخوام کسی تو رو از من بگیره -قرار نیست کسی من رو از تو بگیره محسن...این همه زوج تو این دنیا و تو این دانشگاه هستن -تو نمیدونی...خیلیا نمیخوان ما خوشبخت باشیم... -به نظرت الان هستیم؟اصلا تو خودت چرا تو گروها هستی و بگو و بخند میکنی -گفته بودم که...پسرا و دخترا تو این چیزا خیلی فرق دارن -بر فرض که حرفت درست باشه...مگه اونای دیگه دختر نیستن که سئوالاشونو جواب میدی؟ -خب اونا اگه صاحب دارن و روشون غیرت داره بیاد جمعشون کنه...اونا به ما ربطی نداره... -واقعا که محسن😑 . نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @shahidehhashemi
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
#دست_وپا_چلفتی ❤قسمت چهل و سوم . از زبان مینا... . چند مدتی از عقدمون میگذشت و همه چیز خوب پیش میرف
❤قسمت چهل و چهارم . چند ماه از ماجرای عقد مینا میگذشت و منم هر روز بیشتر با خودم کنار میومدم شاید یه دلیلش مشغول شدن با نمونه ها و اماده شدن برای مسابقه بود تو این چند ماه همه فکر و ذکرم شده بود مسابقه چون تو آینده هیچ چیز روشن دیگه ای نمیدیدم تنها هدف و دلخوشیم همین مسابقه بود و با یه هم تیمی مثل زینب کاملا امیدوار بودم به نتیجه . راستش اصلا فکر نمیکردم زینب اینقدر همراه و هم تیمی خوبی باشه در حین اماده کردن نمونه ها بعضی اوقات که دلم میگرفت باهاش درد دل میکردم و اونم واقعا به حرفام گوش میداد . شاید بشه گفت اولین گوشی بود که تو این دنیا وقت برای شنیدن حرفام و درد دلام داشت . اولین گوشی که بهم سرکوفت نمیزد و مسخرم نمیکرد به خاطر افکارم... اولین کسی که حرفام رو درک میکرد... البته همه این حرف زدنها با حفظ احترام و تو چهارچوب شرع بود... حتی نه یه بار من زینب رو با ضمیر منفرد صدا زدم و نه یه بار اون من رو... همیشه احترام هم رو داشتیم... به خاطر مسابقه نمیرسیدیم به کلاس هامون کامل بریم و به خاطر همین با زینب تقسیم وظایف کردیم و بعضی کلاسها رو اون میرفت و جزوه رو به من میداد و بعضی کلاسها رو هم من میرفتم. . یه جورایی به همین دلایل داشت حرف زدن هامون و ارتباط هامون بیشتر میشد و من از این میترسیدم . نمیخواستم باز وارد ارتباطی بشم که هیچ سودی نداره.. . احساس میکردم دارم به زینب وابسته میشم ولی این حس باید سرکوب میشد. . اخه کدوم دختری حاضره با پسری که میدونه قبلا شکست عشقی خورده ازدواج کنه البته زینب بارها گفته که نگم شکست عشقی بلکه مینا لیاقت عشقم رو نداشت...ولی خب خودم میدونم که این حرف ها رو برای دلخوشی من زده و شاید ته دلش مثل همه آخیییی و الهییی بگه😞 ولی از همین الان معلومه این رابطه هم سر و ته نداره و نباید ادامش میدادم. . روز مسابقه شد... مسابقه توی یه دانشگاه بزرگتر شهرمون بود صبحش سعی کردم زودتر از همه اماده بشم و به محل مسابقه برم... خیلی استرس داشتم😥 وقتی رسیدم دیدم زینب زودتر از من رسیده و جلوی در وایساده😦 تا من رو دید چادرش رو مرتب کرد و اومد جلو و سلام کرد😊 . -سلام...فک نمیکردم شما زودتر اینجا باشین😕 -اخه دیشب تا صبح خوابم نبرد...بعد نماز هم کم کم اماده شدم و حرکت کردم. -چه جالب😕 -چی؟😦 -اخه منم دیشب خوابم نبرد....خب حالا چرا نمیرید تو بشینید؟ -خب همه تیما با سرپرستشون میرن...منم باید با سرپرستم برم دیگه 😊 -شنیدن واژه سرپرست غرور خاص و حس خوبی بهم داد...ولی خب همونطور که گفتم باید این حس سرکوب میشد... . نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @shahidehhashemi
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
#دست_وپا_چلفتی ❤قسمت چهل و چهارم . چند ماه از ماجرای عقد مینا میگذشت و منم هر روز بیشتر با خودم کن
❤قسمت چهل و پنجم . -خب همه تیما باید با. سرپرستشون برن...منم باید با سرپرستم برم دیگه 😊 -شنیدن واژه سرپرست غرور خاص و حس خوبی بهم داد...ولی خب همونطور که گفتم باید این حس سرکوب میشد... . باهم دیگه وارد سالن مسابقه شدیم... . قرعه کشی انجام شد و تیم ما اخرین تیمی بود که روی صحنه میرفت... مسابقه به این صورت بود که نمونه ها تک تک توی دستگاه فشار قرار میگرفتن و هر نمونه که دیرتر میشکست برنده مسابقه بود... . تیم ها تک تک روی صحنه میرفتن و رکورد میزدن ولی با رکورد نمونه ی ما که تو ازمایشگاه ازمایش کرده بودیم خیلی فاصله داشتن... هر کدوم که میرفتن امید من و زینب به قهرمانی بیشتر میشد... از نگاه ها و دعاهای زیر لب زینب معلوم بود که خیلی استرس داره... منم استرس زیادی داشتم ولی نمیخواستم معلوم بشه... . همه تیم ها رفتن و رکوردها نشون میدا که حتی با زدن نصف رکورد ازمایشگاه هم ما قهرمانیم از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم☺ چون داشتم نتیجه تلاش ها ماه ها زحمتم رو میدیدم نتیجه ماه ها بی خوابی کشیدن های من و زینب.... از صدا و سیما هم اومده بودن و قطعا با تیم برنده مصاحبه میکردن 😊 . بالاخره اسم مارو صدا زدن و روی جایگاه رفتیم برای تست نمونه... وقتی اون بالا رفتم توی فکرم بین جایگاه تماشاچیا مینا و خاله و همه رو میدیدم که دارن موفقیت من رو میبینن... نمونه رو تو دستگاه گذاشتیم و دستگاه روشن شد... چشمام رو بستم تا ثانیه های نمونه تحت فشار رو نبینم و میشمردم اما با صدای جیغ زینب به خودم اومدم... واییییییییی نهههههههههه😭😭😭 نمونه سر چند ثانیه شکسته بود و خرد شده بود😥 اصلا باورم نمیشد😔 این امکان نداره😢 اما همه چیز تموم شده بود... رفتم یه گوشه از سالن نشستم و با حسرت اهدای مدال به تیمی که رکوردشون حتی نصف رکورد ما تو ازمایشگاه هم نبود رو تماشا کردم. حوصله حرف زدن با هیچ کس رو نداشتم... با زینب خداحافظی سردی کردم و رفتم سمت خونه... توی راه داشتم فکر میکردم چقدر بدبختم من😔 چرا هرچیزی که بهش امید دارم رو خدا نا امید میکنه؟😭😭 . شب چند بار زینب پیام داد ولی جواب ندادم...تا اینکه دیدم خیلی پیام میده.. -سلام...هستین؟ -سلام...بله...بفرمایین؟ -میخواستم عذر خواهی کنم ازتون😕 -بابت؟ -خب شاید اگه من کارم رو بهتر انجام میدادم این اتفاق نمی افتاد😞 -نه خانم..مقصر نه شمایید و نه هیچ کس دیگه...مقصر منم و شانسم😢 -شما همیشه اینقدر زود جا میزنید؟؟ -درک نمیکنید حالم رو... -چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟ . نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 امام خامنه‌ای: به کوری چشم کسانی که از اسم انقلاب وحشت دارند وجود بسیج نشان می‎‌دهد انقلاب زنده است. @shahidehhashemi
امام خامنه‌ای فرموده بودن که جهان در حال تغییر هست و جهانِ جدیدی به وجود خواهد آمد. در همین راستا به زودی ستاره‌های بی‌فروغ فرماسونریِ پرچم مستکبرترین ابرقدرت جهانی را حذف و منقش به کلمه مبارک "لا اله الا الله" خواهیم کرد🇮🇷 @shahidehhashemi
🔴«صادق زیبا‌کلام» به دادسرا احضار شد 🔹مرکز رسانه قوه قضائيه: صادق زیبا کلام با انتشار مطلبی در صفحه شخصی خود در توئیتر ادعایی بدون ارائه سند مطرح کرد که در پی طرح این ادعای بی استناد مقام قضایی وی را بر ادای توضیحات در رابطه با ادعای مطرح شده احضار کرد. 🔹وی باید طبق قانون فردا در دادستانی تهران حضور یابد. @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 | ناز‌ کردن یکی از نیازهای زنان است. ✅ مهم نیست که زنان در چه سنّی هستند؛ مهم این است که آنها دختر هستند و ذات دخترانه آنها با ناز کردن مأنوس است. 🔻 مادر، همسر، خواهر و فرزند شما، شاید از لحاظ سنّی با هم متفاوت باشند، امّا همه دخترند و ناز دارند؛ نازشان را بکشید. 🔸 از ناز کردن دخترها ناراحت نشوید؛ این، یکی از نیازهای آنهاست. @shahidehhashemi
راه‌کارهای کمک به کودکان خشن و عصبانی 🔸از تنبیه‌های غیرعلمی دوری کنید 🔸نقش‌تون رو به خوبی ایفا کنید. یک مدل مناسب که می‌تونه عصبانیتش رو کنترل و مدیریت کنه. 🔸پاداشی رو برای رفتارهای غیر خشن در نظر بگیرید. 🔸خودتون الگوی خوبی واسش باشید. 🔸والدینی خونگرم و حامی باشید. 🔸به فرزندتون مهارت‌های رفتاری رو آموزش بدید و اونا رو مدل کنید. 🔸جایگزین‌هایی رو برای خشم و عصبانیت پیدا کنید و به فرزندتون بیاموزید. 🔸خیلی شفاف با بچه‌تون در مورد احساسات صحبت کنید. بهش کمک کنید تا احساسات خودشو به روشی سالم و مناسب بیان کنه و همه راه‌های مناسب برای مدیریت خشم رو درنظر بگیره. 🔸مهارت‌های خودتون رو در تربیت اونا افزایش بدید. 🔸هرگونه اضطراب و استرس رو حذف کنید. 🔸همیشه بعد از بروز خشم به خود و فرزندتون وقت استراحتی بدید. این کار باعث فروکش کردن عصبانیت و ایجاد آرامش می‌شه. @shahidehhashemi