eitaa logo
رهپویان رستگاری (کلاهچی)
421 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
8 فایل
🪧این کانال جهت اطلاع رسانی جلسات مهم محدوده بلوار دانش،اخبار مهم کاشان، اطلاعیه‌های محلی، اطلاع رسانی برنامه‌های کلاسهای تابستانه و دوره‌های جذاب برای هر رده سنی و... می باشد. 📌رسانه رسمی محله بلوار دانش 📌ارتباط با ادمین @MKachoee @sadathsini
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰🔰 🔸️وسط نماز جمعه بچه‌ها جلوی حضرت آقا با آرامش بازی میکنن و کسی هم تو ذوق شون نمیزنه... ‼️بعد تو برخی مساجد ما دو تا بچه بدو بدو می‌کنند نگران تمرکز در نماز و... میشند و جوری دعواشون میکنند که دیگه پاشونم مسجد نمیذارن😶🤔 🔺️البته ناگفته نمونه خیلی از مساجد هم همین سیره پیامبر اکرم (ص) را پیش گرفتند و دست مریزاد👌 🔸️@Basijnews_kashan 🔸️rubika.ir/basijnews_kashan
🔴 طولانیه ولی بخونید: سالها قبل از انقلاب، جوان بودم و قصد ازدواج داشتم. سرم به کار خودم بود و به نماز و مسجد خیلی اهمیت می‌دادم. در محله ما، دختری بود که بیشتر خواهرانم از زیبایی فوق العاده او حرف می‌زدند. خانواده ما پیش قدم شدند و برای خواستگاری از او اقدام کردند. من نیتم از ازدواج، فقط انجام دستور خداوند و تکامل در زندگی بود، یک همدم می‌خواستم که حرف خدا برایش مهم باشد. می‌دانستم که خیلی نباید به دنبال زیبایی باشم. خلاصه خواستگاری انجام شد و خانواده دختر که مرا می‌شناختند، تایید کردند و مراسم عروسی برگزار شد. همانطور که خواهران و مادرم می‌گفتند، این دختر فوق العاده زیبا بود. اما هنوز مدتی از ازدواج ما نگذشته بود که بعضی از دوستان و بستگان دختر سراغش آمدند و به او می‌گفتند: حیف کمالات تو نیست که با این مرد ازدواج کرده‌ای؟ چرا زود تصمیم گرفتی. این مرد قدرت اجاره یک خانه مستقل را هم ندارد و... برای تو خواستگاران بهتری می‌آمد و... دختر هم که اعتقادات خیلی برایش مهم نبود و به دنبال ثروت بود، همیشه به من سرکوفت می‌زد. هروقت از سرکار می‌آمدم باید غر زدن‌های او را تحمل می‌کردم، مدتی بعد زندگی ما بیشتر شبیه جهنم شده بود. اینقدر جلوی پدر و مادرش از وضع مالی من گلایه کرد تا کار به دادگاه کشید. من همسرم را واقعا دوست داشتم، اما با دلی شکسته مجبور شدم او را طلاق دهم. شهر ما کوچک بود و اخبار، خیلی سریع منتقل می‌شد. مدتی بعد، آن دختر با جوان ثروتمندی آشنا شد و ازدواج کرد. عروسی پر سر و صدا و... درست همان چیزهایی که آن دختر آرزو داشت. آن زمان که جوان‌ها هیچ نداشتند، این پسر خانه و ماشین داشت. اما بعد از ازدواج، متوجه شد که همسرش اهل مشروبات هست و در قید و بند دین و خانواده نیست! او از ترس آبرو، مشکلاتش را از همه مخفی می‌کرد. من بعدها این مطالب را از خواهرانم می‌شنیدم. او مجبور بود به این زندگی ادامه دهد، ولی همسرش رفته رفته بدتر شد و شب‌ها تاسحر بادوستان ناباب می‌گشت و مست به خانه می‌آمد. این ماجرا که می‌گویم برای اوایل دهه چهل و حدود بیست و پنج سال قبل از انقلاب است. روزگار بر آن خانم سخت شده بود، ولی نمی‌توانست حرفی بزند. انتخاب خودش بود. اما دیگر آن ثروت و کمالات که آرزویش را داشت به چشمش نمی‌آمد. او صاحب یک دختر شد و فکر می‌کرد همسرش پابند زندگی خواهد شد، اما نشد. تا اینکه یک شب همسرش در حالت مستی شدید به خانه آمد. آن خانم با نوزادش در کنار هم خوابیده بودند و پتویی روی آنها بود. شوهر مست که درگیر اوهام بود، خیال کرد که مردی در کنار زنش خوابیده! سنگ بزرگی برداشت و محکم به سر او کوبید!! زن از خواب پرید و فریاد زد چه می‌کنی؟ وقتی پتو را کنار زد، نگاه دید که متاسفانه ضربه محکم، سر نوزاد را از بین برده! مرد که هنوز در حالت عادی نبود، تا به خود آمد و دید که چه کرده، از ترس از خانه فرار کرد. او قتل انجام داده بود برای همین با ماشین خودش با سرعت زیاد از شهر متواری شد. آن جوان در همان نیمه شب، تصادف شدیدی می‌کند و از دنیا می‌رود. خبر در تمام شهر ما پخش شد. تا سالهای سال، بزرگترها وقتی می‌خواستند از بدی شراب بگویند، داستان همسر اول مرا مثال می‌زدند. اما آن دختر جوان، از غم و ناراحتی مریض شد و روز به روز حالش بدتر شد. شوک بزرگی به او وارد شده بود. ناباورانه بعد از مدت کوتاهی این خانم جوان هم از دنیا رفت! من یک سال با آن خانم زندگی کرده بودم. دوستش داشتم. زن خوبی بود، اما دیگران نگذاشتند زندگی آرامی داشته باشد. بارها مخفیانه به سر مزارش می‌رفتم و برایش دعا می‌کردم. یادم هست خیلی برای زندگی آینده‌ام دعا می‌کردم. از خدا فقط همسر با ایمان می‌خواستم که اهل زندگی باشد. خدا هم به من لطف کرد و همان سال با دختری متدین ازدواج کردم. خداوند عزیز، در همان دهه چهل و پنجاه چندین فرزند خوب و مومن به من عطا کرد. در ایام انقلاب، پسران من همگی اهل مسجد و فعالیت‌های انقلابی بودند. دخترانم نیز اهل دین و اعتقادات بودند. جنگ شروع شد، من دیگر برای جبهه و جنگ پیر بودم اما در بسیج حضور داشتم. پسرانم راهی جبهه شدن. خدا را شکر می‌کنم که سه پسرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند و چهارمی جانباز شد و آبروی من شدند. اما دوستان، دقت کنید، زندگی فقط پول و شهرت و تفریح نیست، زندگی همیشه با سختی همراه است. این آیه شریفه قرآن است. اما اگر تقوا داشته و به آنچه خدا دستور داده عمل کنیم، خداوند راه خروج از گرفتاری‌ها را به ما نشان می‌دهد و زندگی در همین دنیا برای ما بهشت می‌شود. کلام پروردگار عزیز را باور کنیم... 🆔👉🏻 @shahidehkolahchi
🚫 و حرف‌های ناامید کننده ممنوع ! 💠 جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی ماهانه چند می‌گیری ؟ 500 همه‌ش همین ؟ 500 ؟ چطوری زنده‌ای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی‌دونه ! خیلی کمه !!! 👈 یواش یواش از شغل‌ش دل‌سرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد . صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد . قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است . 💠 زنی بچه‌ای را به دنیا آورد . زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! 👈 بمب را انداخت و رفت . ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زن‌ش عصبانی است و ... کار به طلاق کشید و تمام . 💠 پدری در نهایت خوشبختی است . یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمی‌کنه ؟!! 👈 صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند ... 📛 این است، سخن گفتن به زبان شیطان❗️ در طول روز، خیلی سؤال‌ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم : 🔸 چرا نخریدی ؟ 🔸 چرا نداری ؟ 🔸 چطور این زندگی را تحمل می‌کنی ؟ یا فلانی را ؟ 🔸 چطور اجازه می‌دهی ؟ ❗️ممکن است هدف‌مان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی ... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم !!! ♦« کور » وارد خانه‌ی مردم شویم و « کـَر » از آنجا بیرون بیاییم ! 🆔👉🏻 @shahidehkolahchi
⚠️ خونریزی‌ شدیدی‌ داشت وارد اتاق‌ عمل‌ شدیم‌ دکتر اشـاره‌ کـرد که‌ چـــادرم‌ را در بیارم‌ تا راحت‌تر مجروح‌ رو جا بجا‌ کنم ...🤕 گوشه‌ چادرم‌ رو گرفت ... بریده‌ بریده‌ گفت: من‌ دارم‌ میرم‌ که‌ تو از سرت‌ نیوفته‌:) همون‌جوری‌ که‌ چادرم‌ تو مشت‌ش‌ بود شد ...💔 ‍‌🆔👉 @shahidehkolahchi
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰گذر زمان در آخرالزمان! 📌بروایت امیرالمؤمنین(ع) (قدر فرصتهای این ماه عزیز را بدونین) 🍃🌹 🆔👉 @shahidehkolahchi
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦆توی زندگی، آدما با خيليا حرف می‌زنن، اما با همه‌شون درد و دل نمی‌كنن. 🦆درد و دل كردن، مثل جار زدن نقطه ضعفه. عين اين می‌مونه كه خودت رو در برابر يكی ديگه خلع كنی. حالا دیگه آدم بی‌دفاع با يه زمين می‌خوره. 🦆واقعیت اینه که همه‌ی حرفا رو نبايد گفت، همه‌ی اشكا رو نبايد ريخت، اما كسی كه تا پای درد و دل كردن می‌ره، يعنی ديگه چيزی واسه‌ی از دست دادن نداره. 🦆سخته يه روز، مو به موی خودت رو واسه يه نفر وا كنی، بعد همون يه نفر، كنار بشينه و آب شدنت رو تماشا كنه. 🦆یاد بگیریم خیلی وقت‌ها، حتی دوستان صمیمی هم لیاقت درد دل کردن ندارند. 🆔👉 @shahidehkolahchi