eitaa logo
رهپویان رستگاری (کلاهچی)
420 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
8 فایل
🪧این کانال جهت اطلاع رسانی جلسات مهم محدوده بلوار دانش،اخبار مهم کاشان، اطلاعیه‌های محلی، اطلاع رسانی برنامه‌های کلاسهای تابستانه و دوره‌های جذاب برای هر رده سنی و... می باشد. 📌رسانه رسمی محله بلوار دانش 📌ارتباط با ادمین @MKachoee @sadathsini
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی مثل یک کتابه! تو الآن تو فصل بد کتابتی و هیچ چیز اون‌طوری که می‌خوای پیش نمیره! ولی مشکل اینا نیست، مشکل اینجاست که فکر می‌کنی شرایط تا آخرش همین‌جوری باقی میمونه! خب باید بهت بگم که اشتباه می‌کنی. زندگی طولانیه! تو فصل‌های زیادی پیش رو داری، اتفاقای زیادی منتظرتن. هیچ کتابی تو دنیا نیست که بشه با خوندن فصل اولش به پایان ماجرا پی برد ... پس مطمئن باش شرایط تغییر می‌کنه و تنها چیزی که باید بدونی اینه، تو تنها قهرمان این داستانی ... پس بجنگ برای یک پایان خوب! 🆔👉🏻 @shahidehkolahchi
خدایا امروزمان را نیز با نام تو آغاز می‌کنیم که روشنگر جانی امروز قلب‌مان مالامال از شکرگزاری برای موهبت زندگی‌ست الهی کمک‌مان کن تا زندگی‌مان را به همان زیبائی بیافرینیم که تو جهان را آفریدی 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 🆔👉 @shahidehkolahchi
خدایا امروزمان را نیز با نام تو آغاز می‌کنیم که روشنگر جانی امروز قلب‌مان مالامال از شکرگزاری برای موهبت زندگی‌ست الهی کمک‌مان کن تا زندگی‌مان را به همان زیبائی بیافرینیم که تو جهان را آفریدی 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 🆔👉 @shahidehkolahchi
خدایا امروزمان را نیز با نام تو آغاز می‌کنیم که روشنگر جانی امروز قلب‌مان مالامال از شکرگزاری برای موهبت زندگی‌ست الهی کمک‌مان کن تا زندگی‌مان را به همان زیبائی بیافرینیم که تو جهان را آفریدی 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 🆔👉 @shahidehkolahchi
✨ نقشه ترور پیامبر (ص) و سرانجـام بنی نضیر ✨ پس از کشــته شدن دو نفر از قبیـله بنی‌عامر به دست عمرو بنامیه، پیامبـر(ص) برای پرداخت خون بهـای آن‌‌ها به سـراغ متحدانشان، از جمــله بنی‌نضیر رفتـند. 💢بزرگان بنی‌نضیر که پیامبر(ص) را با تعداد کمی از یارانش دیدند، نقشه‌ای برای ترور ایشان طراحی کردند.عمر و بنجحاش قصد داشت سنگی بزرگ از پشت‌ بام بر سر پیامبر(ص) بیندازد، اما وحــی الهـی پیامبر(ص) را از ایــن توطئـه آگاه کـرد و ایشان فوراً از آنجا خارج شدند. سپس پیامبر (ص) بنی‌نضیر را محاصره کردند. پس از شش روز مقاومت ناموفق، آنـــان پـیـشنهـــاد دادنـــد که در ازای تــــرک سرزمین‌شان، اجازه داشته باشنــد تمـام اموال خود، به‌جز سلاح‌ها، را با شترانشان حمل کنند. پیامبـر(ص) پذیرفتنــد و بنی‌نضیر،با تکبر و غرور از مدیـنه خارج شـدند. برخــی به خیـــبر و برخــی به شــام رفتــند. 📚این واقعه، نمونه‌ای از خیانت دشمنان اسلام و تدبیر پیامبر اکرم (ص) در مواجهه با آنان بود. 🆔👉 @shahidehkolahchi
سرگردانی ۴۰ ساله بنی‌اسرائیل در بیابان ✨ روزی روزگاری، پس از رهایی از چنگال فرعون و گذر از دریای شکافته 🌊، بنی‌اسرائیل به رهبری حضرت موسی(ع) به آستانه‌ی سرزمین مقدس رسیدند. خداوند به آنان وعده داده بود که اگر با ایمان و شجاعت وارد این سرزمین شوند، پیروزی با آنها خواهد بود. اما بنی‌اسرائیل، با شنیدن سخنان برخی از افراد که از قدرت ساکنان آنجا می‌ترسیدند 😨 دچار تردید شدند. آنان به موسی(ع) گفتند: "در آن سرزمین، مردمانی زورمند و قوی زندگی می‌کنند! ما هرگز به آنجا وارد نخواهیم شد مگر آنکه خودشان بیرون بروند!" 😞 در میان قوم، دو مرد مؤمن و شجاع از کسانی بودند که گفتند: "اگر به خدا توکل کنید و با ایمان وارد شوید، پیروز خواهید شد!" اما بیشتر بنی‌اسرائیل، از ترس، سخنان آنان را نپذیرفتند و حتی گستاخانه به موسی(ع) گفتند: "ای موسی! تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین‌جا می‌مانیم!" 😲😡 این سرپیچی و نافرمانی، خداوند را خشمگین کرد. پس وحی آمد که به سبب نافرمانی‌شان، بنی‌اسرائیل ۴۰ سال در بیابان سرگردان خواهند شد، تا آن نسل نافرمان از میان برود و نسلی مؤمن و مطیع جایگزینشان شود.⏳ بدین ترتیب، قوم بنی‌اسرائیل سال‌ها در بیابان‌های بی‌آب و علف سرگردان ماندند، بدون اینکه راهی به سرزمین مقدس بیابند. در این مدت، خداوند با معجزاتی همچون فرستادن "مَنّ و سَلویٰ" 🕊️ آنان را تغذیه کرد و از تشنگی نجاتشان داد، اما تا زمانی که آن نسل از دنیا نرفت، اجازه ورود به سرزمین موعود را نیافتند. و این‌گونه بود که بنی‌اسرائیل به خاطر ترس و نافرمانی، سال‌ها در بیابان‌های سوزان، حیران و سرگردان ماندند، تا درس بزرگی درباره‌ی ایمان، شجاعت و اطاعت از فرمان الهی بیاموزند. 🌟 🆔👉 @shahidehkolahchi
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می‌خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده‌ام و می‌خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی‌شود و کسی از طلبگی به جایی نمی‌رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می‌روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می‌خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی‌شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده‌ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب‌هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن‌ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می‌دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود رفت و گفت: این سنگ را در مقابل سد سکه به امانت نزد تو می‌سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می‌خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده‌ام؟ مرد زرگر گفت: می‌دانی این سنگ چیست و چقدر می‌ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می‌ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده‌ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده‌ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی‌کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده‌ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی‌کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می‌گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می‌پردازد. شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می‌بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می‌درخشد و نور می‌دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می‌شناسد و قدر گوهر را گوهری می‌داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی‌دهند و همگان ارزش آن را نمی‌دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان‌های عاقل و فرزانه می‌دانند و هر بقال و عطاری نمی‌داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این که می‌خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. 🆔👉 @shahidehkolahchi
کوتاه عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته‌هایم، مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن‌ها را به دست آوری. اول: می‌توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست خداست! دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می‌شود، ولی نوک آن را تیز می‌کند. پس بدان رنجی که می‌برى از تو انسان بهتری می‌سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می‌آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى‌كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✧❁🌹❁✧┅┄ @shahidehkolahchi ┄┅✧❁🌹❁✧┅┄