#استوری | گاهی فکر میکنم چقدر ویژگیهایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه میگذاشت و هم از وقت و انرژیاش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید میاومد این جا و میگفت: خودت به هر بچهی محتاجی که میشناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب میکنم.
#شهید #مدافع_حرم #سید_احسان_حاجی_حتم_لو
🆔️ @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #سید_احسان_حاجی_حتم_لو
برای من و پدرش احترام خاصی قائل بود. هر وقت می رفت مسافرت یا ما می رفتیم مسافرت و بعد از مدتی می دیدیمش، دستمان را می بوسید. مسئولیت پذیر بود و رسیدگی به من و پدرش را وظیفه ی خودش می دانست. هیچ منتی هم نمی گذاشت. هیچ وقت نه در کلامش و نه در رفتارش، به اندازه ی ذره ای دل من و پدرش را از خودش نرنجاند. همین یکی دو سال پیش که به خاطر بیماری قلبی یک هفته در بیمارستان گنبد بستری بودم، این بچه هر روز می آمد و به من سر می زد و پیشم می نشست. بعد هم من را به تهران برد تا ببینند نیاز به جراحی دارم یا نه. نذر کرده بود که اگر احتیاج به جراحی نباشد، پنج روز روزه بگیرد. من هم بدون عمل خوب شدم و او پنج روز روزه گرفت.
به نقل از کتاب #مثل_نسیم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #سید_احسان_حاجی_حتم_لو
گاهی که بین ماموریت هایش مرخصی بود، با یکی از دوستانش به محله ی اسلام آباد می رفت، پایین فلکه ی مازندران. آنجا محله ی فقیرنشین گرگان است. بدون دستمزد برایشان دیوارچینی و بنّایی می کردند. اصلا هم نمی گفتند که کی هستند و از کجا آمده اند، فقط می گفتند: اومدیم فی سبیل الله کمکتون کنیم. همه ی این ها را بعد از شهادتش فهمیدیم. تازه بعد از آن بود که فهمیدم آن پول و کمک هایی را که هر از گاهی می آورد و به من می داد و می گفت مامان اینا رو کسی داده تا برای کسانی که بهش نیاز دارن خرج کنی، از طرف خودش بوده.
به نقل از مادر شهید، کتاب #مثل_نسیم
🆔 @shahidemeli