🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
به نقل از همسر شهید
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
در جلسه، حاج همت از طرفی به علت میزان خارقالعادهی انهدام نیروی دشمن مخصوصا تانکهای ارتش عراق توسط بچههای تیپمان خیلی خوشحال بود، و از طرف دیگر، از بابت مفقود شدن جانشین فرماندهی تیپ، شهید اسماعیل قهرمانی، بسیار محزون و ناراحت بود. حُسن بزرگ همت این بود که به ندرت غم و غصههایش را در جمع بچههای زیردست بروز میداد؛ در عوض، مدام بر دستاوردهای مثبت عملکرد آنها تاکید میکرد. اینجوری سعی میکرد به قدر مقدور، از تضعیف روحیه و ایجاد حالت یاس و دلمردگی در جمع بچههایش جلوگیری کند. برای ما که اولین بار بود داشتیم کار کردن همت را در جایگاه فرمانده تیپ ۲۷ تجربه میکردیم، مشاهدهی آن همه صلابت روحی و برخورد مثبت و مسئولانه با مصائب اجتنابناپذیر جنگ، واقعا اطمینانبخش و آموزنده بود. همگی خوب میدانستیم که حاجی چقدر به "قهرمانی" علاقه داشت؛ از بهار سال ۱۳۵۹ در جبههی "پاوه"، تا آن صبحی که قهرمانی به سمت کانال پرورش ماهی رفت و دیگر برنگشت، حاج همت دوش به دوش آن بزرگوار جنگیده و همین تجربهی سه سال نبرد با ضدانقلاب در کردستان و ارتش عراق در غرب و جنوب، آن دو را سخت به همدیگر دلبسته کرده بود. خوب، به رغم تمامی این واقعیتها، همت با مصیبت مفقود شدن قهرمانی بردبارانه کنار آمد. حاجی بود دیگر؛ دنیایی حُزن و غصه را توی دلش تلنبار میکرد و هر چه سرخوشی و امید و شادمانی بود، در چهرهاش به نمایش میگذاشت. همین خصلتها، از او در نظر بسیجیها، حاج همت ساخته بود.
در آن جلسه، حاجی یک لحظه از قهرمانی یاد کرد و آه عمیقی کشید. همین؛ ولی خدا گواه است که با آن آهی که کشید، چنان دل حضار را سوزاند که توی چشم همهی ما اشک جمع شد.
به نقل از کتاب #ضربت_متقابل
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
قسمتی از سخنرانی شهید:
... در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا میپیماییم، اگر مومن یک لحظه احساس کند که ناامید است، آن لحظه، لحظهی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همهی وجود ما، همهی توان ما و همهی هستی ما، به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم.
این صحنه همیشه محل آزمایش است. چهار صباحی زندهایم، ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ یا ۵۰ سال، آخر هم از دنیا میرویم. در این چهار صباحی که زندهایم، مرتب به وسیلهی خدا آزمایش میشویم و هر لحظه و ثانیهی عمر ما آزمایش است. شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست، ولی آنچه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست.
برای خدا کاری ندارد که یک لحظه صدام را از روی کرهی زمین بردارد، ولیکن خداوند، صدام را در کفرش آزمایش میکند و ما مومنان را در ایمانمان؛ چرا که در جنگمان در مقابل عراق، هیچ چیز غیر از ایمانمان بر دشمن غلبه نکرد. از نظر ابزار ضعیفتریم، از نظر امکانات ضعیفتریم، از نظر کمکهای بیگانه ضعیفتریم و هرچه شیطان و شیطانک هم هست، پیرو صداماند و ما غیر از خدا هیچکس را نداریم...
منبع: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
در سنگر فرماندهی با حاجی نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه، حاجی را خطاب قرار داد و در مقابل همه با لحنی اهانتآمیز سر حاجی فریاد کشید. پریدم وسط حرفهایش و گفتم: مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه!؟ درست صحبت کن، داری با فرمانده لشکر حرف میزنی. گیرم حق هم با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازهای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟ گفت: بشین سر جات! تو دیگه چی کارهای؟ و دوباره به حرفهایش ادامه داد. سر مسئلهای اعتراض داشت و حاجی را مقصر میدانست که چرا توجه نمیکند.
در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود و بدون کوچکترین عکسالعملی، به حرفهای او گوش میکرد. آخر سر هم وقتی حرفهایش تمام شد، به او گفت: حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت رو هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پیگیری میکنم، انشاءالله درست میشه.
همه از این نحوهی برخورد حاجی درس گرفتیم، که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود.
به نقل از مجتبی عسگری، کتاب #برای_خدا_مخلص_بود
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
زمستان بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که آمد خانه، اول به چشمهایش نگاه کردم، سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شب خواب به این چشمها نیامده.
بلند شدم سفره را بیاورم ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. گفتم: تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... .
نگذاشت حرفم را تمام کنم؛ بلند شد و غذا را آورد. بعد هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. و آخر سر هم چایی ریخت و گفت: بفرما.
به نقل از همسر شهید، کتاب #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهنشان می کرد، خشکشان می کرد، جمعشان می کرد می برد می گذاشتشان سر جای اولشان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.
به نقل از همسر شهید
🆔 @shahidemeli
🕊🌷
دلگیر نباش...!
▫️دلت که گیر باشد، رها نمی شوی. یادت باشد، خدا بندگانش را با آنچه بدان دل بسته اند، می آزماید.
🕊🌷
#شهید | #محمد_ابراهیم_همت
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🆔 @shahidemeli
🕊🌷
👈 زمان بازرگان به ما بر چسب چریک زدند،
👈 زمان بنی صدر هم برچسب منافق!
👈 الان هم بر چسب خشک مقدسی و تحجر؛
👈 هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارانمان کردند.
👈 حالا روزی ده برچسب دشت میکنیم، اما بسیجیان دلسرد نباشید، حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند!
🕊🌷
#شهید | #محمد_ابراهیم_همت
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🆔 @shahidemeli
🕊🌷
زمان بازرگان به ما بر چسب چریک زدند
زمان بنی صدر هم برچسب منافق!
الان هم بر چسب خشک مقدسی و تحجر!
هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف
او برداشتیم
برچسب بارانمان کردند!
حالا روزی ده برچسب دشت میکنیم!
اما بسیجیان دلسرد نباشید
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند!
🕊🌷
#شهید | #محمد_ابراهیم_همت
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🆔 @shahidemeli
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌷
شهید محمد ابراهیم همت:
از طرف من به جوانان بگویید
چشم شهیدان و تبلور خونشان
به شما دوخته است
به پا خیزید
و اسلام خود را دریابید.
🕊🌷
#شهید | #محمد_ابراهیم_همت
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🆔 @shahidemeli