#استوری | با علی بعد از نماز مغرب و عشا رفتیم پیش روحانی مسجد. علی رو کرد به روحانی و گفت: می بخشید حاج آقا، من و دوستم وقتی از مدرسه تعطیل می شویم، موقع برگشت توی مسیرمان به دبیرستان دخترانه بر می خوریم و ناخودآگاه چشم ما به نامحرم می خورد، باید چه کار کنیم؟ حاج آقا لبخندی زد و گفت: آفرین بر شما جوان ها که توی این فضای مسموم، دنبال این هستید خودتان را از گناه دور کنید. جوان های مثل شما توی این دوره زمانه خیلی کم پیدا می شود، بهترین راه این است که خودتان را از گناه دور نگه دارید. از مسیر دیگری بروید خانه که نگاهتان به نامحرم برخورد نکند... . علی در بدترین شرایط و آلوده ترین محیط، خودش را حفظ کرد و تحصیلاتش را تمام کرد.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | سربازی اش را در مهمان سرای ارتش در همدان بود. ظهر ها که می آمد خانه، می دیدم که خیلی گرفته است. می گفتم علی جان چته؟ چرا اخم هات تو همه؟ با کسی حرفت شده؟! می گفت نه مامان جان، صحبت این حرف ها نیست. نمی دانم که این ها کی از خدا می خواهند بترسند و دست از این همه گناه و بی بند و باریشان بردارند. مامان بیا ببین توی مهمان سرا چقدر گناه می کنند، دیگر طاقتم سر آمده نمی توانم تحمل کنم.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | با هم خیلی رفیق بودیم. یادم هست قبل از انقلاب یه شب با جمعی از بچه ها تو مسجد نظربیک خوابیدیم. هنوز وقت اذان صبح نشده بود، چشمام رو باز کردم دیدم علی داره نماز میخونه! تو دلم بهش خندیدم، گفتم طفلکی هنوز اذان نشده نمازش رو خونده، مجبوره دوباره بعد از اذان نمازش رو تکرار کنه. بقیه ی بچه ها هم مثل من علی رو ملامت کردند، اما علی چیزی نگفت. سال ها گذشت تا من فهمیدم آن شب علی صباغزاده مشغول نماز شب بود ...
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | فهمیده بود که بعد از پیروزی انقلاب باید در کدام سنگر بیشتر فعالیت کند. سنگر کار فرهنگی برای جوانان و نوجوانان را بسیار مهمتر از بقیه ی سنگر ها میدانست. یادم هست از هر فرصتی برای جذب جوانان استفاده میکرد، بعد از انقلاب سینما هنوز جای خوبی بین مردم نداشت، اما علی آقا با هنر و ذوق خود از این ابزار قدرتمند خوب استفاده کرد. پرده ای سیار با آپارات دستی کافی بود که علی آقا کار خودش را بکند. فیلم های مذهبی خوبی پیدا کرد و در چند سانس پخش میکرد. همه از بزرگ و کوچک جمع میشدند. قبل و بعد از فیلم، موقعیت مناسبی بود. علی آقا در این فرصت، صحبت هایی در خصوص اسلام و انقلاب برای جوان ها داشت. همه جور آدم را میآورد مسجد برایشان فیلم های مذهبی و مستند های انقلاب و دفاع مقدس پخش میکرد.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | بعد از پیروزی انقلاب بود که علی صباغزاده زیر نظر آیت الله تالهی و آیت الله فاضلیان، مجموعه ی فرهنگی کتابخانه ی انصارالحجه را راهاندازی کرد. در این کتابخانه خدمات فرهنگی و اجتماعی از عکاسی ارزانقیمت برای فقرا تا نمایش فیلم و امانت کتاب و حتی توزیع کوپن و ... انجام میشد. بخش اعظم مسجد در اختیار ایشان بود. صبح جمعه ها کلاس های قرآن و احکام داشت. برنامه های فرهنگی آن ها بسیار رونق پیدا کرد. شهدای زیادی نیز تحت نظر این مکتب رشد پیدا کردند. به قدری این کتابخانه قوی کار کرد که خیلی زود تبدیل به قطب فرهنگی مهم همدان شد، تا اندازه ای که از نقاط مختلف شهر به این مکتب میآمدند.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یادم است سال چهارم دبیرستان که بودیم، کلاسهای ما مختلط شد. دختر و پسرها در یک کلاس کنار هم بودند. این هم از کارهای آن خانم وزیر بود که بعدها بهایی بودنش اثبات شد. او و اربابانش هر چه در توان داشتند انجام دادند تا ایمان و معنویت را از بچههای این مرز و بوم بگیرند. آن روز را خوب به یاد دارم. علی سرش را کرده بود توی کتاب. صدای قهقههی خندههای شیطانی دخترها و پسرهای مدرسه به گوشم میخورد که با هم شوخی میکردند و میخندیدند. من هم سرم را بردم توی کتابم تا نگاهم به دخترها نیفتد.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | دنبال فرغون بود! گفتم: علی جان فرغون رو برای چی میخوای؟! نکنه زدی تو کار ساخت و ساز. _نه بابا ... لازمش دارم ... ساعتی بعد علی آقا را دیدم که یک پیرزن فرتوتی را توی فرغون نشانده و نفسزنان دارد میرود! گفتم: کجا؟! گفت: حمام، مادربزرگمه، چند ساله که زمینگیر شده نمیتونه خودش بره حمام. من تا در حمام میبرمش تا مادرم بیاد اونجا شستوشوش بده. چشمهایم از تعجب گرد شد!! یک جوان رعنا چقدر راحت غرورش را میشکند و این کار بزرگ را انجام میدهد. بعدها از مادرش شنیدم که حتی برای دستشویی رفتن مادربزرگش کمک میکرد، ناخنهایش را میگرفت، پسته و بادام میخرید و میکوبید میداد میخورد.
#شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | علی آقا بینش سیاسی عمیقی داشت. نسبت به مسائل جهان اسلام از جمله فلسطین و ... بیتفاوت نبود. رنج و مصیبتی که بر سر مردم مظلوم فلسطین میرفت برایش خیلی سنگین بود. اشغال بیتالمقدس به دست یک مشت صهیونیست حیوان صفت را بزرگترین اهانت به جهان اسلام میدانست. خیلی به جوانها و مردم نسبت به موضوعات سیاسی آگاهی میداد. یک روز آمد دنبالم با همدیگر رفتیم پوسترهایی از شهدای فلسطینی و جنایات رژیم صهیونیستی را که چاپ کرده بود روی دیوارهای سطح شهر چسباندیم.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یادم هست که کنار مسجد، خانهی محقری بود که یک پیرزن معلول، تک و تنها در آن زندگی میکرد. هیچ کس و کاری نداشت، بوی غربت و بیکسی از در و دیوار آن خانه میبارید، هیچکس سراغی از او نمیگرفت. همین کافی بود تا علیآقا را مصمم کند که در حد توان دست آن پیرزن را بگیرد. بارها و بارها با همدیگر میرفتیم و به آن پیرزن سر میزدیم. احتیاجاتی که داشت در حد توان برطرف میکردیم. همیشه میگفت هر چه توی این دنیا بکاریم آن طرف برداشت میکنیم؛ گندم از گندم بروید جو ز جو.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | علی آقا میدانست که کار فرهنگی در صورتی اثرگذار است که انسان قبل از کار فرهنگی، روی خودش کار کرده باشد. برای همین همیشه به اعمال خودش دقت داشت. هیچگاه نماز اول وقت او ترک نشد. بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواند. اعتقاد داشت صبحش را با امام حسین (ع) شروع کند. غالبا ذکر لاالهالاالله به لب داشت، کم عصبانی میشد اگر هم پیش میآمد همین ذکر را میگفت. غسل جمعهاش هم ترک نمیشد. من و علی آقا و چندتا از بچهها به پیشنهاد علیآقا بعد از نمازها مینشستیم به صورت مباحثهای قرآن را حفظ میکردیم. یک آیه من میخواندم آیهی بعدی را نفر بعدی، همین طور سورههای متعددی را حفظ کردیم.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | زمستان بود و سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد، رفتم خانهشان بهش سر بزنم، وارد خانه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیدهاند، یک پتو هم انداختهاند روی سرشان!! گفتم: علی آقا چه خبرته؟ گفت: خیلی سردمونه ... از شما چه پنهان نفتمون تموم شده. گفتم: نفت شما تموم شده؟! شما که خودت مسئول پخش کوپن هستی نفت نداری؟ خوب اینکه کاری نداره، نمیگم از سهمیهی مردم استفاده کن نه. حداقل الآن یه دونه از اون کوپنها استفاده کن. بعدا جاش میذاری دیگه. اینقدر به خودت سختی نده! صورتش سرخ شد. گفت: سید جان اون کوپنها امانته دست من، من حق استفاده بیش از سهمیهی خودم رو ندارم. امان از حقالناس، من یکی اهلش نیستم ... سریع برگشتم خانمان یک مقدار نفت ریختم توی بطری بردم دادم به علی آقا ...
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
#استوری | نزدیک انتخابات ریاست جمهوری شد. یکی از کاندیداها هم مقام معظم رهبری بود. علی آقا آمد سراغ من، یک پیکان داشتم. گفت: کاظم جان بیا بریم تبلیغ برای آیتالله خامنهای. امروز وظیفمون اینه که برای این که نیروهای اصیل انقلابی به پستهای مهمی برسند، تلاش کنیم. جالب است بعضی روستاها این قدر محروم و دورافتاده بودند که جمعیتش کمتر از ده نفر بود، اما علی آقا میگفت آنجا هم برای تبلیغ برویم. بعضیشان جاده نداشت. مجبور بودیم کلی پیادهروی داشته باشیم. همهی هزینهها را هم از جیب خودش میداد.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli