.
#قصه_شهـــــادت
💔 کفن را از روی چهره فرزندش بر میدارد، به چهره اش خیره می شود، خنده های فرزندش را به یاد می آورد. زمانی را به یاد می آورد که فرزندش را در رخت عروسی میدید، اما حالا جسد بیجان فرزند جلوی چشمان مادر است. دلش میخواهد پیشانی بی جان فرزندش را ببوسد، تنش را ببوید و او را در آغوش بکشد اما گویی نمی تواند، هنوز هم محو همان خاطره هاست. اشک هایی که از چشمانش جاری می شوند ضامن این ماجرا هستند. مادر فرزندش را برای آخرین بار میبیند و می بوید و فرزند برای همیشه مادرش را ترک میکند. این است قصه شهادت فرزند و مادر او.
🥀🥀
#مــادرشهیــد
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
🖤❤️🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
#قصه_شهـــــادت
دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز میکند.
قصه مادران شهدا روایتی از دلدادگی شیر زنانی است که یوسفهای خود را رخت افتخار حراست از کیان وطن پوشاندند و روانه جبهههای نبرد با اهریمنان کردند.
قصه امروز جامعه ما روایت مادری به نام «منیژه صحراگرد» از روستای «باغ چرخی» «بنه گز» شهرستان تنگستان استان بوشهر، که هر روز صبح برای تمیز کردن تمثال فرزند شهیدش به بلوار روستا میرود.
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#سلامبـــَرشُهَـدآ...
🖤❤️🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
#قصه_شهــــادت 🥀
🌷علیار تنها رزمندهای بود که درنگی بیشتر در خط نبود ولی روحیه تعاون و همکاری و از خود گذشتگی و کمک به دیگران که در طول زندگی داشت و همواره به این صفت شناخته میشد کلید به دست آوردن بهشت برای او شد او داشت نتیجه یک عمر تلاش را میگرفت. فقط صدای انفجار شنیده میشد. عقب آمبولانس ساکت بود.
🌷راننده آمبولانس را مقابل بیمارستان متوقف کرد. فریاد زد: امدادگر، امدادگر، بلافاصله دو نفر امدادگر آمدند و اول حسن را به داخل بیمارستان بردند و وقتی به سراغ نفر دوم آمدند علیار با چهره نورانی آرام خفته بود. دست کنار گردنش گذاشت گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون.
امدادگر گفت: بچهها بیایید.
بچهها آمدند.
امدادگر: این همه شهید دیده بودیم. این یکی وضعیت عجیبی دارد. چقدر چهرهاش نورانی و معصوم است.
🌷همه بچهها محو چهره علیار شده بودند. مسئول بیمارستان هم آمد و دستور داد پیکر مطهر شهید را در پلاستیک و تابوت گذاشتند تا به سمت معراج شهدا ببرند.
راننده آمبولانس: این شهید واقعاً عجیب بود. حدود نیم ساعت بیشتر در خط نبود. برای کمک به مسئول محور رفت که خمپاره کنارش خورد و شهید شد من این همه شهید و مجروح دیدم. این یکی شهید با بقیه فرق دارد.
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
🖤❤️🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
#قصه_شهـــــادت 🥀
روبرت پسری باحیا، بااخلاق، دلسوز، مهربان و شجاع بود. هرچه درباره او بگویم، کم گفته ام. روبرت در آخرین روز خدمتش در بالای کوه های گیلان-غرب و مهران شهید شد. هرچه فرمانده اش به او می گوید خدمتت تمام شده، برگرد به خانه، او قبول نمی کند. تیربارچی بود. قسم می خورد تا آخرین نفس سنگرش را ترک نکند. حتی برادرش هم که برای آوردنش رفته بود، نتوانست او را راضی به ترک سنگر کند.
روایت #مادر_شهید مسیحی، #روبرت_لازار
#شهید_مسیحی_روبرت_لازار
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#سلامبـــَرشُهَـدآ...
🖤❤️🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯