eitaa logo
شفعا
161 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.1هزار ویدیو
88 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج کانال رسمی پایگاه شهید فریادرس مدیر کانال: @jalalialii تبادل: @abbi313
مشاهده در ایتا
دانلود
✉️نامهٔ به 👇👇 📚به پسرم درس بدهید؛ 👈او باید بداند که همهٔ مردم عادل و صادق نیستند، ✍ اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. ✍ به او بگویید: 👈 به ازای هر سیاستمدار خودخواه 👌 هم یافت می‌شود. ✍ به او بیاموزید که در ازای هر دشمن دوستی هم هست.🌷 👌می‌دانم وقت می‌گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت، یک دلار کسب کند، 👈 بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد؛ از پیروز شدن لذت ببرد. 👈او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تأثیر مهم خندیدن را یادآور شوید. 👈📚اگر می‌توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. ✍به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود،👉 👈❌ اما با تقلب به قبولی نرسد. ✍به پسرم یاد بدهید با ملایم‌ها، ملایم و با گردن کش‌ها، گردن کش باشد. 👈به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.‼️ 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️چند خصوصیت آخرالزمان در روایات () ⭕️پیامبر گرامی اسلام(ص)می فرمایند: ✅ زمانی بر مردم فرا رسد که خداوند آنان را از باران در فصل و موسمش محروم می گرداند و باران نازل نمیشود و آن را در غیر موسمش فرو میفرستد1. ✅ امیر مومنان علی (ع) فرمودند:…باران در فصل گرما و تابستان می بارد.2 ✅ امام صادق (ع) در این باره می فرمایند: پیش از ظهور حضرت قائم سالی خواهد بود که باران های بسیاری می بارد و میوه ها را از بین میبرد و خرما ها را بر نخل ها فاسد می کند، پس در آن دوران دچار شک نشوید.3 1.جامع الاخبار ص 150 / 2.دوحة الانوار ص 150 / 3.مفید،ارشاد ص361 ✅ شخصیت های بزرگ در نزد آنها حیله گر خوانده می شوند و اشخاص حیله گر در نزد مردم، با شخصیت و وزین خوانده شوند . ✅ پیامبر(ص)؛ برای مردم زمانی پیش می آید که احدی یافت نمی شود جز اینکه به ربا آلوده گردد، اگر مستقیماً هم ربا نخورد، گرد ربا به او می رسد. نهج الفصاحه، ج2 ص 500 ✅ @shahidfaryadras
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪نقد فیلم مردان ایکس‌ ⬅️در این فیلم تلاش شده تصویر دروغینی از منجی به جهانیان نشان داده شود. ‌‌‌‌ ✅ @shahidfaryadras
{﷽} ... مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت... نازنین نمی خوام اذیتت کنم ولی...ولی... یه مسئله خیلی مهمی را باید بهت بگم! حالت چهره اش از گفتن حرف خوبی خبر نمی داد!!! دستاش می لرزید! درست مثل صداش! انگار که خیلی نگران باشه... گفتم: لیلا چی شده؟! چرا قیافت این‌جوریه!!! نگرانم کردی دختر! بگو دیگه... من من کنان گفت: راستش امید... امید... اسم امید که اومد تنم لرزید! گفتم: امید چی؟! چیزی شده؟! نصفه جونم کردی خوب حرف بزن... ادامه داد: اما صداش از ته گلوش می اومد... انگار می ترسید بگه! امید یک ماهی هست... یک ماهی هست... که مدام به من پیام میده! تا اینکه دیروز اومد پیشم و بهم پیشنهاد داد که... دیگه نمی فهمیدم لیلا چی میگه! مثل آدمی که بهش شوک الکتریکی وصل کرده باشن... با حالت برافروخته گفتم: دروغ میگی! می خوای بین ما را بهم بزنی که چی بشه!!! آخه چرا لیلا تو دوست منی؟ نذاشت حرفم تموم بشه! گوشیش رو از داخل کیفش آورد بیرون... دلم می خواست از دستش می افتاد و خُرد می شد ولی چیزهایی رو که می خواست بهم نشون بده نمی دیدم... دستای لرزونش چنان با سرعت روی صفحه ی گوشیش سُر می خورد به سمت پیام ها می رفت که انگار برای اثبات حقانیتش طناب دار را از گردنش باز کنه! و باز شد فایل پیامها... _لیلا خانم سلام چند وقت است که احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم.... _لیلا جان من شبها خواب ندارم میشه یک کلمه جواب بدید لااقل آروم بشم... _لیلا... لیلا جان... لیلی من... ولی لیلا هیچ کدوم از پیام ها رو جواب نداده بود... دیگه دلم نمی خواست ببینم... چقدر شبیه پیام هایی بود که روز های اول به من می داد! _نازنین خانم سلام چند وقت است احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم... و.... چقدر ساده بودم من.... منی که همه به عنوان دختر عاقل می شناختند! چقدر راحت گول خوردم!!! نگاهم به حلقه نامزدیم افتاد که به دستم بود... فقط اشک بود که روی گوشی اَپل لیلا می ریخت... دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: می فهممت نازنین!!! نمی دونم چرا اون لحظه حالم حتی از لیلا هم بهم می خورد... دستش رو برداشتم و با تمام سرعت دور شدم... صدای لیلا که دنبالم می دوید و مُدام می گفت: نازنین صبر کن... نازی صبر کن!!! توی سالن دانشگاه می پیچید و همه خیره به ما... و صدای پچ پچ بچه ها.... انگار گوش هایم حساس تر از همیشه شده بود.... یکی از بچه ها می گفت: دوباره این دخترا لوس بازیشون گل کرد! اگر لیلا به موقع نرسیده بود دستم روی گونه هاش یه یادگاری حسابی می گذاشت! انگار دنبال یکی بودم عصبانیم را خالی کنم... دانشجوی بیچاره نفهمید از کجا فرار کنه... مچ دستم که گره خورده بود به دستهای لیلا را با تمام عصبانیت رها کردم و گفتم: ولم کن لیلا حالم از تو ... از امید...از خودم... از همه بهم می خوره! بذار برم و به درد خودم بمیرم... و با همون سرعت از دانشگاه خارج شدم بی هدف در خیابانها راه می رفتم و اشک می ریختم... با خودم فکر می کردم چطور امید تونست با من این کا را بکنه! چرا نامرد لیلا را انتخاب کرد! این همه دختر توی دانشگاه ما! چرا دوست من! حالا به مامان بابام چی بگم! چطوری توضیح بدم بعد از اون همه اصرار برای قبول کردن امید و ماجرای خواستگاری و انگشتر نشون آوردن! چقدر احساس تنهایی می کردم... نویسنده: 🍃🌺🌷 یا مهدی 🌷🌺🍃 ✅ @shahidfaryadras