خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان #مادر
#خلقیات_و_روحیات_رفتاری
بیان خصوصیات ویژه #شهید_فاضل،
می تواند الگویی ویژه برای نسل جوان باشد.
در هفت سالگی بود که دانش آموز پایه اول ابتدایی بود؛
هنگامی که پدرش در خانه قرآن تلاوت می کرد،
در کنار پدر می نشست و به صوت قرآن گوش می داد.
#فاضل چند سال بیشتر نداشت که کودکان هم سن و سالش را جمع می کرد به آنان شیرینی می داد و به آنها می گفت:
برای امام حسین سینه بزنید !
او از همان کودکی به امام حسین علیهالسلام علاقه عجیبی داشت.
در ماه محرم با پوشیدن لباس سیاه برای امام حسین عزاداری می کرد و از دوستانش هم می خواست در مراسم زنجیرزنی که برپا می کرد،
شرکت کنند.
فاضل هنگامی که کودکی بیش نبود،
عبایی به دوش می انداخت،
روی صندلی می نشست و از دوستانش می خواست دور او جمع شوند و روضه امام حسین را برای آنان می خواند و می گفت: "روضه با نوحه ۲ قِران و بدون نوحه ۱ قِران"
😍😅
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
خیلی کم برای استراحت به خونه برمیگشت و هر وقت هم میومد، من خاطرم نیست که یک بار جلوی کولر خوابیده با
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان #مادر
#خلقیات_و_روحیات_رفتاری
وقتی فاضل به مرخصی می آمد،
در گرمای طاقت فرسای خوزستان که تاب تحمل را از هر کسی می گرفت،
به فکر همرزمانش بود؛
حتی روی تشک هم نمی خوابید.
وقتی علت کارش را جویا می شدیم،
می گفت:
وقتی برادران ما در جبهه به کولر و مکانی راحت برای خوابیدن دسترسی ندارند،
چگونه من بر روی تشک نرم و زیر کولر بخوابم در حالی که آنان در هوای گرم و سوزان به سر می برند؟
ما باید به یاد آنان باشیم و از خوابیدن زیر کولر و روی رخت خواب پرهیز کنیم.
🥺💔
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان #مادر
#خلقیات_و_روحیات_رفتاری
چندی بعد از شهادت فاضل،
در یک شب زمستانی و سرد،
پدر فاضل بیمار بود و حال و احوال خوبی نداشت.
نیمه های شب و در حالتی نیمه خواب و بیداری،
احساس تشنگی می کند و متوجه می شود کسی او را سیراب کرده و با پتو می پوشاند.
پدر فاضل شبی دیگر،
فاضل را در عالم رؤیا می بیند و با او شروع به حرف زدن می کند.
در میان صحبت هایی که بین آن دو رد و بدل می شود،
پدر از بیماری و ناخوش احوالی و از آن شبی می گوید که در میان خواب و بیداری انگار کسی او را سیراب می کند و روی او پتو می اندازد.
در این هنگام فاضل رو به پدر می کند و می گوید:
این من بودم که آن شب به شما آب دادم و روی شما پتو انداختم ..
🥺❤️
پ.ن:
رفیق؛ هوای ما رو هم داشته باش
✋❤️
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali