eitaa logo
شهدا زنده اند
271 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
163 ویدیو
15 فایل
اݪسݪآم عݪے ساڪݩ قلݕمْ❥ اینجآ همہ چے دلیہ ღ واسھ همیݩ ازتھ دݪ بھ همگے خۅش آمَدْ میگم🌸͜͡❥• فرماندھ https://eitaa.com/Sahhideh84 اכميݩ تَبادُݪ https://eitaa.com/Sahhideh84 شُࢪۅطْ @shorot3 التماس د؏ــا ازتہ دل مومن خدا😉
مشاهده در ایتا
دانلود
~ ❤️ + راستش یه چیزی هم میخواستم بهتون بگم . - منم همینطور . + خب شما اول بگین . - میخواستم ببینم غیر از اون شعرتون که قافیه نداشت، همون که توی کتاب یادت باشه نوشته بودین بازم شعر مینویسین ؟ خیلی دوست داشتم اون شعرو ... خندید . + بله من یه سررسید کامل شعر نوشتم . - واقعا ؟ پس یه بار باید بهم بدین بخونم ها . + چشم بعد ازدواج حتما . چون به یه دلایلی فعلا نمیشه ! - هعی ! باشه . حالا شما بگین . + خب همون طور که قبلا بهتون گفتم حدود دو ماه پیش اسم من در اومده برای اعزام . احساس میکردم قلبم دیگه نمیخواد بزنه ... من تازه تُ را یافتم ... میخواهی بروی ؟ +‌ راستش حدود یه هفته ی دیگه ... من اعزامم. اشک هایم بی اختیار میریختند ...اما سرت پایین است ... سرت را می آوری بالا تا واکنشم را ببینے ... مضطرب میشوی ... صدایت میلرزد ... +چرا گریه میکنین ؟‌ حالتون خوبه ؟ - چیزیم نیست . خوبم . آبمیوه اے باز میکنی و به دستم میدهے ... + خواهش میکنم زود بخورین . آخه چرا گریه میکنین ؟ ما که قبلا با هم حرف زدیم . - نمی دونستم ... قراره ...قبل از عقد برین ... یکم شوکه شدم ... حال من بیشتر از کمی شوکه شدن بد بود ... اگه اتفاقی برایت بیفتد چہ ؟ من بدون تو ... بدون اینکه حتی به جایی برسد ... بعد از خواستگاری .... میروے ؟ + خوبین ؟ - بعله ... ************ وقتی به خونه میرسم مادرم بدون اینکه مقدمه چینے بکنه گفت : + سلام دختر نازم . خوبی . - سلام مامانم . خدا رو شکر . چی شده ؟ +راستش خانم محمدی زنگ زد و با هم قرار عقد و اینا رو گذاشتیم . قرار شد اگه شما موافق باشین تا سه چهار ماه دیگه ...یعنی بعد از برگشتن آقا محمد حسن مراسم عقدتون رو سر و سامون بدیم که یکم هم از ماه صفر بگذره بهتر باشه . ! -شما از کجا میدونی میخواد بره ؟ +خانم محمدی گفت . - پس فقط من بی خبر بودم . حالا چرا اینقدر عجله میکنین برا عقد ؟ - عجله چیه دخترم ... دیرم هست . + هر جور پیدونین . اما حواس مامان به من نبود ، زل زده بود به پلاستیک تنقلات توی دستم و دهانش از تعجب نیمه باز بود ! ... - اینا رو خریدن ... گفتن وقتی... اشک امانم نداد ... چرا بی اختیار و بدون اجازه من کاری را انجام میدهے ؟ چرا اشک میریزی؟ با خودم گفتم انقدر دیوانه شدم ... که حتی با چشمانم هم حرف میزنم ! بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے ✊🏻 @Shahidgenaveh