eitaa logo
شهدا زنده اند
271 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
163 ویدیو
15 فایل
اݪسݪآم عݪے ساڪݩ قلݕمْ❥ اینجآ همہ چے دلیہ ღ واسھ همیݩ ازتھ دݪ بھ همگے خۅش آمَدْ میگم🌸͜͡❥• فرماندھ https://eitaa.com/Sahhideh84 اכميݩ تَبادُݪ https://eitaa.com/Sahhideh84 شُࢪۅطْ @shorot3 التماس د؏ــا ازتہ دل مومن خدا😉
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا زنده اند
~ #رمان #پارت_ششم #حیایـ_چشمانتـ ❤️ داشتم از خونه می اومدم بیرون تا به اتوبوس برسم . دیگه بهش فکر
~ ❤️ + دختر خوب ! این کارا چیه ؟ عاشق تو شده ! دلش گیر کرده ! میفهمی ؟ آخر همین ماه میان خواستگاری ... - خب ... بیخود کرده ... شما چرا بهشون میدون دادی ؟ چرا بدون پرسش از من بهشون گفتی بیان ؟ + مادر جان ! پسر خوبیه... -باهاش زندگی کردین ؟ + نخیر ولی خیلی پسر خوبیه . هفت ساله میشناسمش. تو خم که تغییر کردی . خدا هم که در و تخته رو با هم جور میکنه ... توی دلم گفتم میدونم پسر خوبیه ... - باشه . نمی دونم چرا نمیخواستم بحث به این زودی جدی بشه ... **** مامان از ذوقش همون شب منو خسته و کوفته برد و برام چادر رنگی خرید . چقد تو خوبی مامان ! **** روسری سرمه ای گل گلی ام را پوشیدم و فرانسوی بستم . توی آینه به خودم نگاهی کردم و گفتم : - امشب با همه ی شبا فرق داره ... * رفتم طبقه ی پایین .. سلام گرمی کردم و چشمم به محمد حسن افتاد ... چقدر خوشتیپ شده اے ... یه کت و شلوار سرمه ای با پیراهن آبی که چهارخونه های سرمه ای داشت ... امروز ... بیش از پیش به دلم مینشینی... مادر اشاره کرد که برم چای بریزم . * این چای سفارشیه ... برای آقای محمدی ... از این حرفم خنده ام گرفت خدایا من چقدر خیال بافم ... * بعد از یه ارتباط چشمی فهمیدیم که باید بریم داخل اتاق و با هم حرف بزنیم .! آخه من حرفی نداشتم ... من غیر از او به کسی نگاه نکردم ... شاید او حرف داشت ... حرف دلش توی تمام این هفت سال ... *** اچقو رو ماهرانه بین انگشتاش میچرخوند . اصلا یه سکوتی بود ... یاد شهید سیاهکالی افتادم که روز خواستگاری از فرزانه نمکدون رو از دستش ول نمی کرد ! الان که فرصت به این خوبی داشتم باید شَت و پَت میکردمش ؟ نه ! من تو رو از دست نمی دم ... -میشه انقدر با چاقو بازی نکنین ؟ سرش رو آورد بالا و یه لبخند دلنشین زد ... + چرا ؟ ناراحتتون میکنه ؟ - خب ممکنه دستتون رو ...ببُره سرمو انداختم پایین و ادامه دادم... بعدشم شما یادتون رفته چرا اینجایین ، درسته ؟ + بله ببخشید . خب بنده محمد حسن محمدی هستم متولد ۳۰ فروردین سال ۱۳۷۵ . هدفم از ازدواج اینه که برای همدیگه بهترین باشیم و خب ... شما حرفی ندارین ؟ - اممممم... نه + نه ؟؟؟ شما تصورتون از همسر آیندتون چیه ؟ -خب به دین و مذهب پایبند باشه و بتونم بهش تکیه کنم ... + آها ... خب صفحه گوشیش روشن شد .یه پیام اومده بود براش . شهید حججی روی صفحه لبخند میزد . _ رفیق شهیدتون هستن ؟ لبخندی زد ... +بله ، داداش محسن :-) از صمیمیتش با شهدا خیلی خوشم اومد . +رفیق شهید شما کی هستن ؟ _ راستش من رفیق شهید نداشتم ولی با خوندن کتاب یادت باشه رفیق شهیدم شدن شهید سیاهکالیـ :-)... با گفتن اسم کتاب یه حسی بهم دست داد، انگار واقعا نمیخواستم اسم کتاب رو بگم ،می خواستم بهش بگم ، یادت باشه ... پ.ن : شهید سیاهکالی و همسرشون برای اینکه وقتی شهید رفته بودن دفاع جلوی کسی مستقیما به هم دیگه نگن دوستت دارم به هم دیگه میگفتن یادت باشه ♡... بہ قلم👈🏻 ریحانہ ربانے @shahidgenaveh