شهدا زنده اند
~ #رمان #پارت_سوم #حیایـ_چشمانتـ ❤️ **** -سلام مامان + سلام دخترم . بیا شام بخور . - نه ممنون مام
#رمان
#حیایـ_چشمانتـ ❤️
#پارت_چهارم
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم .
کتابامو ریختم توی کیفم و کتاب ((یادت باشد )) رو هم بردم تا به نازنین بدم بخونه.
آرایش نکردم . به جای شال یه روسری برداشتم و فرانسوی بستم . به خودم گفت :
دست خوش فاطمه خانوم !این مدلی هم بهت میاد ها !!!
صبحانه رو خوردم ، از مادرم با یه بوسه روی گونه هاش خداحافظی کردم و رفتم توی حیاط ...
بر خلاف روز های قبل خدا خدا میکردم امروز هم توی کوچه ایستاده باشه و منتطر اتوبوس باشه ولی نبود ...
رفتم و توی ایستگاه اتوبوس های دانشگاهمون نشستم . هنوز ده دقیقه مونده بود تا برسن .
کتاب ((یادت باشد )) رو باز کردم و رفتم به قسمت نگارخانه و عکس ها که دیشب ندیده بودم . همه ی عکس های شهید سیاهکالی رو با دقت نگاه کردم تا رسیدم به عکس آخر ...
اونجا یه دست نوشته بود ...
اشق تو شدم و بی دردسر بود
فکر می کردم تمام آن همین بود
من ندانستم چنان نادان بودم
که ناز فاطمه(س) را کشیدن بسیار سخت بود
محمد حسن محمدی
نیمه شعبان
با خوندن شعرش خنده ام گرفته بود. کسی نیست بگه آخه بچه تو رو چه به شعر گفتن .شعرش نه قافیه ای داشت نه ردیف .
کتاب رو بستم و توی کیفم گذاشتم .
تمام خواب آلودگی ام با این انرژی بزرگ از بین رفته بود .
تصمیم گرفتم یه نسخه از همین کتاب رو برای نازنین بخرم چون دوست نداشتم اینو بهش بدم .
خدا میدونه اگه این شعر رو ببینه چه غوغایی به پا میکنه .
باید به نازنین میگفتم . هر دومون باید تغییر می کردیم . یه لحظه حس خیلی خوبی نسبت به چادری بهم دست داد که تا دو روز پیش اونو مسخره میکردم ...
بعد از دانشگاه رفتم توی گوگل و در مورد چادر و حجاب و اینا یه عالمه مطلب پیدا کردم .
خیلی حس خوبی داشتم .
به نازنین قضیه ی چادر رو گفتم و اون گفت که فقط به خاطر محمد حسن میخوای چادر سرت کنی . ولی من حتی اگه اون منو دوست نداشت هم باید چادری می شدم . من باید راهم رو عوض می کردم .
به نازنین پیام دادم :
+ فردا که تا ساعت ۲ کلاس داریم ، میای از راه دانشگاه بریم چادر بخریم یا تنها برم ؟
میدونستم همیشه اگه اینطوری باهاش صحبت کنم کوتاه میاد .
-ای خدا من با تو چیکار کنم ...باشه میام .
+ رفیق خود خودمی
- نه بابا! راس میگی ؟؟؟ فک کردم رفیق همسایه بغلی ام ...
***
با وجود تمسخر های بچه ها به بستن روسری خیلی از دخترای چادری بودن که تشویقم میکردن و من تازه فرق این دو گروه رو فهمیدم .
به قلم~👈🏻 ریحانہ ربانے 😊
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده ❣
@shahidgenaveh